ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
..............................................
آه ، ای عزیز دور !
آیا تو در پناه کدامین در
یا در پس کدام درخت ایستاده ای ؟
آیا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟ .......
امروز اتفاقات بزرگی روی داد گویی دنیا برای من جشن گرفته است ، صبح اول اخبار اعلام کرد که " آریتا فرانکلین " خواننده بزرگ اهنگهای " سول " که من مرید و مشتاقش بودم و اشک جناب پرزیدنت مسلمان قبلی را نیز درآورده بود ، ... به رحمت ایزدی رفت ، وجناب پرزیدنت امروز فرمودند که :
آوای او هدیه ای بود که خداوند درگلوی او نهاده وبه دنیا داده است روانش شاد !
خبر دوم مرگ عزت اله انتظامی بزرگ هنرپیشه ومعلم همه هنرمندان در سن 91 یک سالگی از دنیا رفت ،
خبر سوم ، امروز سالگرد جنایت داعش در بارسلونا ست و یادبودی درآنجا برپا داشته اند وخانواده قربانیان نیز با دسته گل وشمع گرد آن محوطه جمع شده ومراسمی را اجرا مینمایند .
وخبر سوم ویرانی پل شهر جنوا که هنوز درپی جنازه ها هستند و شنبه ترتیب مراسم خاکسپاری آنهاییکه رفته اند داده میشود !
از چهار صبح بیدارم ، ساعت پنج به نوشتن مشغول بودم ، داشتم چرت میزدم ساعت شش نوه ام برایم پیام فرستاد با صدای تلفن بیدار شدم ، ساعت هفت دخترم از پاریس پیام فرستاد بیدارشدم ، وساعت ده دیگر رمقی درمن نمانده بود از زیر دوش بیرون آمدم پسرم زنگ زد خانه ای ، تا من چند دقیقه آنجا بیایم ؟ ، آمدم .
تولدت مبارک ، مرسی عزیزم ، پنجره اطاقم هفته هاست که باز نمیشود ونمیتوانم هوای تازه را وارد اطاق نمایم ، هرچه زور زد پنجره باز نشد ، نه قفل شده بود دستگیره هم از جا درآمد . اوکی
روز را باخبرهای خوب شروع کرده ام حال تاشب ، خدا بخیر کند .
هنگامیکه میرفت گفت :
من نمیدانم چه چیزی باید برایت بخرم ؟! بنا براین چند اسکناس ناقابل آنجا گذاشتم !!! فریادم به اسمان رفت ، توهم مانند پدرت همه مسائل را میخواهی با پول حل کنی ؟ نمیتوانستی یک دسته گل برایم بخری ؟
مادر تو به گل هم آلرژی داری ،
راست میگویی . عطسه ها شب گذشته هنوز اثرش روی صورتم هویدا بود . مرا بوسید و رفت ، پولهارا شمردم ، یک دوسه ... یک هزار یورو !!! من با این پول چکار میخواهم بکنم ، چیزی لازم ندارم ، هنوز بیشتر لباسهایی را که خریده ام "تگ" آنها بر قد وقوارشان آویزان است اهل سرخا ب وسفیداب .مانیکو رو آرایش هم نیستم جعبه کفشهایم تا سقف رفته ، خوب ، شاید با ان توانستم بلیطی تهیه کنم با قطار به طرف سوئیس بروم جایی را که سالهاست آرزوی دیدنش را دارم بقیه اش حل میشود !
در واقع آرزو داشتم میتوانستم این پول را به خانواده هایی بدهم که امروز در کوچه و خیابانهای سر زمینم سر گرسنه ببالین میگذارند ، اما متاسفانه کسی نیست ومن به کسی نمیتوانم اطمینان داشته باشم ، در انفجار " بم « دویست دلار « به هنرمند نامی وبداهه نواز محترم که امروز زیر خروارها خاک خفته اند !پرداختم تا به جناب شجریان بدهد ویا به کسانی که در آنجا میشناختم ، خواهرم با خانواده اش در زیر آوار بودند ، خبری نشد نه از دویست دلار ونه از آن کسی که وظیفه اش پرداخت این پول به جناب شجریان بود ، پولهای مانند همه دلارها ی امروز در راهی نا پیدا گم شدند >
..............
برایش نوشتم متشکرم پسرم .همین نه بیشتر در میان ما رسم نیست دعا گو باشیم قلبهایمان باهم پیوند دارند و باهم گفتگو میکنند .
در سر زمین من
بعد از طلوع خون ، خبری از آفتاب نیست
مهتاب سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته میتابد
وز آفتاب گمشده ، تقلید میکند
اما ، هنوز در پس آن قله سپید
خورشید در شمایل سیمرغ زنده است ........نادر پور.
...........
باید اورا فریاد کرد ، باید اور فرا خواند ، من اکنون دراین دیار مسیحایی
بر آستان عربت خود ایستاده ام
شب را با شروع ناقوسها شروع میکنم و صبح را با صدای مرغ سحر
گویی دوباره به اول زندگانی باز گشته ام
در این طلوع تازه خبری از آنچه میجویم نیست
همه رفته اند ومن تنها مانده ام !
پایان
ثریا / اسپانیا /» لب پرچین «/ همان روز 17 اوت 2018 !!!