جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۷

روز بزرگ!

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
..............................................

آه ، ای عزیز دور ! 
آیا تو در پناه کدامین در 
یا در پس کدام درخت ایستاده ای ؟ 
آیا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟ .......

امروز اتفاقات بزرگی روی داد گویی دنیا برای من جشن گرفته است ، صبح اول  اخبار اعلام کرد که " آریتا فرانکلین " خواننده بزرگ اهنگهای " سول " که من مرید و مشتاقش بودم و اشک جناب پرزیدنت مسلمان قبلی را نیز درآورده بود ، ... به رحمت ایزدی رفت ،  وجناب  پرزیدنت  امروز فرمودند که  :
آوای او هدیه ای بود که خداوند  درگلوی او نهاده وبه دنیا  داده است روانش شاد !

خبر دوم مرگ عزت اله انتظامی  بزرگ هنرپیشه ومعلم همه هنرمندان در سن 91 یک سالگی از دنیا رفت ، 
خبر سوم ، امروز سالگرد  جنایت داعش در بارسلونا ست  و یادبودی درآنجا برپا داشته اند وخانواده قربانیان نیز با دسته گل وشمع  گرد آن محوطه جمع شده ومراسمی را اجرا مینمایند .
وخبر سوم ویرانی پل شهر جنوا که هنوز  درپی جنازه ها هستند و شنبه ترتیب مراسم خاکسپاری آنهاییکه رفته اند داده میشود !

از چهار صبح بیدارم ، ساعت پنج  به نوشتن مشغول بودم ،  داشتم چرت میزدم ساعت شش نوه ام برایم پیام فرستاد با صدای تلفن بیدار شدم ، ساعت هفت دخترم از پاریس پیام فرستاد بیدارشدم ، وساعت ده دیگر رمقی درمن نمانده بود از زیر دوش بیرون آمدم پسرم زنگ زد خانه ای ،  تا من چند دقیقه آنجا بیایم ؟ ، آمدم .
تولدت مبارک ، مرسی عزیزم ، پنجره اطاقم هفته هاست که باز نمیشود ونمیتوانم  هوای تازه  را وارد اطاق نمایم  ، هرچه زور زد پنجره باز نشد ، نه قفل شده بود دستگیره هم از جا درآمد . اوکی 

 روز را باخبرهای خوب شروع کرده ام حال تاشب ، خدا بخیر کند .
 هنگامیکه میرفت گفت :
من نمیدانم چه چیزی باید برایت بخرم ؟! بنا براین چند اسکناس ناقابل آنجا گذاشتم !!! فریادم به اسمان رفت ، توهم مانند پدرت همه مسائل را میخواهی  با پول حل کنی ؟ نمیتوانستی یک دسته گل برایم بخری ؟ 
مادر تو به گل هم آلرژی داری ، 
راست میگویی . عطسه ها شب گذشته هنوز اثرش روی صورتم هویدا بود . مرا بوسید و رفت  ، پولهارا  شمردم ، یک دوسه  ... یک هزار یورو !!! من با این پول چکار میخواهم بکنم ، چیزی لازم ندارم ، هنوز بیشتر لباسهایی را که خریده ام  "تگ" آنها بر قد وقوارشان آویزان است اهل سرخا ب وسفیداب .مانیکو رو آرایش هم نیستم  جعبه کفشهایم تا سقف رفته ،  خوب ، شاید  با ان توانستم بلیطی تهیه کنم با قطار به طرف سوئیس بروم جایی را که سالهاست آرزوی دیدنش را دارم  بقیه اش حل میشود ! 

در واقع آرزو داشتم میتوانستم این پول را به خانواده هایی بدهم که امروز در کوچه و خیابانهای سر زمینم سر گرسنه ببالین میگذارند ، اما  متاسفانه کسی نیست  ومن به  کسی نمیتوانم اطمینان داشته باشم ،  در انفجار " بم « دویست دلار « به هنرمند نامی وبداهه نواز محترم  که امروز زیر خروارها خاک خفته اند !پرداختم تا به جناب شجریان بدهد ویا به کسانی که در آنجا میشناختم ، خواهرم با خانواده اش در زیر آوار بودند  ، خبری نشد نه  از دویست دلار ونه از آن کسی که وظیفه اش پرداخت این پول به جناب شجریان بود ، پولهای مانند همه دلارها ی امروز  در راهی نا پیدا گم شدند >
..............
برایش نوشتم  متشکرم پسرم  .همین نه بیشتر در میان ما رسم نیست دعا گو باشیم قلبهایمان باهم پیوند دارند و باهم گفتگو میکنند .

در سر زمین من 
بعد از طلوع خون ، خبری از آفتاب  نیست 
مهتاب  سرخی از افق مشرق 
بر چهره های سوخته میتابد 
وز آفتاب گمشده  ، تقلید میکند
 اما ، هنوز  در پس آن قله سپید 
 خورشید در شمایل سیمرغ زنده است ........نادر پور.

...........
 باید اورا فریاد کرد ، باید اور فرا خواند ،  من اکنون دراین دیار مسیحایی 
 بر آستان عربت خود ایستاده ام 
شب را با شروع ناقوسها شروع میکنم و صبح را با صدای مرغ سحر 
گویی دوباره به اول زندگانی  باز گشته ام 
در این طلوع تازه خبری از آنچه میجویم نیست 
همه رفته اند ومن تنها مانده ام ! 
پایان 
ثریا / اسپانیا /»  لب پرچین «/ همان روز 17 اوت 2018 !!!