ثریا / اسپانیا !
-------------
فردا روز تولد من است ، بلی زاد روز فرخنده ! نهایت دلتنگی ، دخترم کادوی تولدم را بسته بندی کرده بهمراه یک کارت روی میز گذاشت وقول گرفت تا فردا آنرا باز نکنم ! ، از بسته بندی إن فهمیدم بباید یک سی دی باشد واو خود به سفر رفت ! تعطیلاتش را به همراه همسرش در فرانسه میگذراند !
نگاهی به آیینه انداختم ، من این چهره غمگین را سالهاست که میشناسم ، با او اخت شده ام بارها باهم جدال کرده ایم سرزنشها کرده ایم اشکها ریخته ایم ، بعد با هم آشتی کردیم ، من این زن را دوست دارم ، خیال هم ندارم چهره اورا عوض کنم ، تنها باو یاد آوری کردم که :
" دراین دنیا برای تو هیچ خوشبختی وجود ندارد ، مگر در دنیای خیال وآرزو کسی را بیابی !
ودیدم این پوسته را دیگر نمیتوانم از هم جدا کنم سخت چسپیده بنا براین به تقدیر خود تسلیم شدم وجودم دیگر متعلق بخودم نیست تنها برای دیگران است که زنده ام ، آه ای طبیعت خشمگین و بد طینت ، بمن نیرویی عطا کن که بر خود ونفس خود چیره باشم .
عشق مرا رها کرده است ومن زنده به عشقم عده ای نیرویشان را از سکه ها میگیرند وزمانی که آن سکه ها نمام شوند آنها نیز خواهند مرد . اما عشق درمن جوانه میزند بمن نیرو میبخشد امروز دیگر هیچکس نمیتواند دل رنج دیده مرا تسکین دهد ، هرگز ، وهیچکس .
تنها زمانی که اندیشه ای در خاطرم رشد میکند آنرا بصورت کلمات روی این صفحه یا کاغذ های دم دستم میاورم ، نه بصورت یک فریاد خشم ، نه بصورت اندوه وگریه وزاری خشم من از انسانهای بی مایه وتنک نظر است ، انسانهای احمقی که همراه باد حرکت میکنند ، نیروی اعتقاد من تنها بخودم میباشد از مبارزات بی حسابی برون آمده و سخت خسته ام حال خود را به آب این دریای بیهوده وبی اراده سپرده ام تا مرا بشوید ، تقوا ی من درروح من است ، ایمانم نیز درجانم نشسته است .
درانتظار هیچ خوشبختی نیستم ، تنها آدمهای احمق در انتظار خبرهای خوش مینشینند .
عشقهای زیادی داشتم اما همه در عفاف و پاکی و تنها روی نامه ها ونوشته ها مینشستند نه در تختخواب ، درمیان اشعار و کلمات نوید بخش نه در لابلای ملافه های کثیف و بد بو ،
و.... کسی هیچگاه روح مرا نشناخت وهنوز هم نخواهند شناخت ، عشقبازی دیگر ونفس پرستی دگر است . آنها با افکار کثیف خود مرا عریان میکردند در حالیکه در همین شهر عریان هنوز لباسهای من پوشیده است .
بهر روی این را نوشتم تا بخود بقبولانم هنوز زنده ام مهم نیست چند سال از روی من گذشته من به سالها و روزها کاری ندارم سر به درون سینه ام میگذارم وبه ندای قلبم گوش میدهم ...او جوان است و هنوز میطپد . بی هوس .
فردا میهمان دختر دیگرم میباشم .تولد من و تولد دختر او و اولین نوه من دریک روز است ! این نهایت شادی و شادمانی من است .
ثریا /اسپانیا
25 امرداد ما ه 1397 خورشیدی /