جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۷

بهلبد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
-------------------------------

شب گذشته جناب " مهرداد پهلبد "همسر والاحضرت شمس پهلوی در سن 101 سالگی در جنوب کالیفرنیا جهان را بدرود گفت !
حال بهترین وبا وفادارترین دوست محمد رضا شاه به کنار او رفت ، دیگر چندان تنها نخواهد ماند ، 
مهر داد پهلبد " مین باشیان " با همسرش والاحضرت شمس پهلوی  در شروع ازدواج خود به دین مسیحیت پیوستند ،  والاحضرت شمس بنیان گذار سازمان شیر و خورشید سرخ ایران بود و آخرین پست مهرداد خان  ریاست عالیه وزارت فرهنگ وهنر ، مردی با ادب ، متدین ، و آداب دان و بسیار رقیق القلب و مهربان بود ، روانش شاد 

امشب ، زمین ،  تمام گناهان خویش را 
بدرود گفته است 
 زهد سپید برف 
کفر زمینیان را در خود نهفته است 
این سیمگون نقاب 
بر چهره  سیاه طبیعت 
 زیباترین  دروغ جهان است !!

ای پیر درخت ، باران  چه گریه ای است 
 گریه ای به وسعت اندوه آسمان 
 بر غفلت  زمین 
 گریه ای که صبح دروغین برف را 
 در شام نو جوانی  نا پایدار تو 
 تاریک میکند 
.................
حضرت رهبر مسلمین  جهان ومستعخرین  امت ها فرموده اند " 
هیچکس هیچ غلطی نمیتواند بکند ! 
" چرا که خود ایشان غلط فرموده اند " 

راست گفته ، او از راز و رمز طبیعت ما ایرانیان و چهرهای منفورمان باخبر است ، 
بهر روی زمین دارد از هم میباشد ، بی آبی و خشکسالی همه دنیارا تهدید میکند  دیگر کسی بر سر نفت نخواهد جنگید بلکه بر سر هر قطره آب خون ها ریخته خواهد شد ، پشه های  نامریی که پیکر ما را تکه تکه کرده اند وحال تلویزیون و رادیو ها اخطار دادند  که شپش  " تب کنگویی " نیز وارد شده ویکی  شب گذشت جان خود را ازددست داده است . بی آبی آتش افروزی های عمدی ، و....هجوم پناهندگان درمیان  ( اوپن آرم  ،بازوان باز ) !!!باخود همه چیز هارا سوقات خواهند آورد .

خوشا به سعادت  آنهاییکه راحت درون جت های خود وخانه های هوایی خویش بر روی کره زمین نشسته اند وبه ما  میخندند وهر آن کبریتی را بسویی میافکنند ویا سیلابی به راه میاندازند تا زمین نابود شود  ۀ بکلی نابود شود ، 

آیات مسیح نیز دیگر کار گر ینست  ود او نیز مرده و حال باید درانتظار پیامبر جدیدی نشست که دوباره از خاک خدای یهوه برخواهد خاست  ما گنهکاران باید درآتش بیخردی وظلم دیگران بسوزیم  ، درحال حاضر اطراف ما شعله ها سر کشیده اند وگرما بیداد میکنند ، هم جنس بازان با پرواز باد کنکهای رنگین  جشن گرفته اند وزنانی که  میل ندارند فرزند زائدی باین دنیا بیاورند سر درگریبان و اندوه  خوش فرو برده اند چرا که سقط جنین قانونی نشد ! 

 دیگر نباید نه به اخبار گوش داد ونه شنید ونه دید ، باید درسکوت وتاریکی مانند موش کور ، کورمال کورمال به زندگی گیاهی خود ادامه دهیم وبه دروغها وفریادهایی که از جانب مشتی دیوانه با مشت های گره کرده بر میخیزد بنگریم وهر آن بترسیم که قربانی بعدی ما خواهیم بود ؟ .

حال باید  درها را به درون  باز کرد و از درون  چیزهای گمشده را یافت و با یاد آنها دلخوش کرد ، ماتیکی خرید وبر لبان پژمرده رنگ مالید تا به دروغ بگویی که نوجوانم 
نه ً  !  ...دیگر نه به دیار دوردست میاندیشم ونه به فردای نیامده ، به همین ساعت که میتوانم خودم را خالی کنم میاندیشم ،  سر زمین کودکی من مرد ،  خورشید ان خاموش شد و در ظلمت و سیاهی و تباهی فرو رفت ، در این آفتاب داغ نیز نمیتوانم دوام بیاورم ، بهر کجا روم اسمان همین رنگ است ، غیر از جاهایی که ( جای ما نیست وجای از ما بهتران است ) ! !
حال شب با چشمان گشادش جلوی من ایستاده  ومن از فرا سوی تاریکی آن  به قله های مه الودی مینگرم که کم کم به زمین فرو میروند و زمین صاف میشود ، یکنواخت ، تا طرحی نو براندازند  و دیگر من و ما نیستیم .ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا  / 10/ 08 /2018 میلادی  ! ....
اشعار : نادر نادر پور از کتاب صبح دورغین .

پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۷

امریکا ، امریکا

ثریا / اسپا نیا / 
از یادداشتهای روزانه 

داشتم گوشواره ای که شکسته بود میچسپاندم ، چسپ همه انگشتانم را آآغشته کرد  دستمال کلینکس نیز به دستهایم چسپید ،  با آستون انهاراپااک کردم و....ناگهان بیاد " او " افتادم ، کسیکه این گوشواره ها را بمن هدیه داده بود !  اوف .... سالها میگذرد ،   برایش ایمیلی فرستادم ، منتظر نبودم جوابی دریافت کنم ، هرچه باشد خیلی زمان  از رفتن او میگذشت / جوابش آمد ؟

 - حالم خوب است ، از دفتر این وکیل به آن وکیل از دفتر این نوتاری به ان نوتاری واز ترجمه  به آن یکی میروم ، کار ثابتی ندارم ،  وکیل شدم ، اما اینجا توی سر سگ بزنی وکیل است آسانترین درس یکی طبابت ودیگری وکالت  ؛ چون تنها باید کتابهارا بخوانی وقوانین را ازحفظ کنی  و چند  تجربه انجام بدهی ، تنها یک سلمانی ارمنی دارم گا هی با او چند کلمه فارسی حرف میزنم .

این آمریکا ، آن امریکایی نیست که تو دیدی ویا درفیلمهای گود ی گودی ، آنهارا تماشا کردی 
این آمریکا آمریکای  :"هومر سیمسون " است  تنها شکمش بزرگ است اما کله اش خالیست ، زنانشان همه همان  »مارج سیمسون" هستند که از میان موایشان پرنده پرواز میکند ، تنها دلخوشی آنها خرید است وشب در کنار همسرشان ویا رفیقشان بخوابند .

آن خانواده نایس  " اینگلزها "  جایشانرا به خانواده سیمسونها دادند ،  مانند اینگلزها سه بچه دارند که هیچگاه بزرگ نمیشوند ،  " بارت " پسرشان نماد ادب و تربیت است ودر مواقع ضروری شلوارش را پایین میکشد و ماتحت خود را  بتو حواله میدهد ، اینجا باید پول داشت  و اسلحه ! مانند همه جا ، حداقل  دراروپا ی کهنه وقدیمی این بیرحمی هنوز راه نیافته وهنوز در فکر مردم میباشند .

از ایرانیان پرسیده بودی ، معاشرتی ندارم با هیچکس   واگر گاهی یکی در دفترم بخاطر  مسائل اقامت حضور یابد به آنها میگویم " هیسپانیک " هستم از کلمبیا امده ام ،  
در  سریال  "خانه کوچک " آن سوپر مارکت را بیاد داری ؟ خانواده  اولسونها ؟ 

آنها جایشانرا به مستر برنز داده اند ،  که صاحب تام الاختیار است  صاحب جان وما ل مردم ،  درون خانه اش همه چیز یافت میشود از موش تا موشک ،  یهودی تبار است  وعقده ای ، امریکا  ، یعنی خانواده سیمسونها ومستر برنز !!

حال دنیا میخواهد از روی آن الگو بردارد  مستر برنز صاحب دنیاست  ارباب غذا ، آب ومواد سوختنی دارو   وتولیدات صنعتی ،  و غیره ، زمین در إتش بیخردی ها میسوزد ،  ماههاست که هنوز دود از ایالت کالیفرنیا بر میخیزد ومن درعجبم که مردم چگونه تنفس میکنند ؟.

برایش نوشتم ، 
منهم در امریکای کوچک زندگی میکنم  ، از امریکای بزرگ بخاطر اتومبیل فرار کر دم حال دراینجا باید هفته ها درانتظار باشم نا اتومبیلی پیدا شود تا مرا جا بجا کند ، تنها یک خط اتوبوس آنهم هر چهل .پنج دقیقه لک لک کنان از جلوی خانه ام میگذرد وآنقدر اطر اف دهکده وکوچه پس کوچه هار ا دور میزند که حال تهوع بمن دست میدهد ودروسط راه باید پیاده شوم وبالا بیاورم . 

دراینجا هم هفته پیش نزدیک سه هزارو وهشتصد هکتار زمین وجنگل در والنسیای زیبا سوخت وچهل خانواده بی خاتمان شدند ، هنوز دود در حلقوم ماست این جنگ اقتصادی از جنگ اتمی خطرناکتر  است ، زمین دیگر جایی برای زندگی وزنده ماند ندارد  ، د رئسر زمین خودمان جناب وزیر فرموده اند :

نا پنجاه سا دیگر ایران نه اب دارد ونه نفت !!! خوب بجایش سجاده دارد ومهر نماز ساخت چین وکفن و تابوت ، آبهای زیر زمینی را که فروختید ، نفتهاراهم به دوستانتان پیشکشی دادید گاز راهم که دارید میفروشید زنا ن ودختران  را نیز به معرض فروش گذارده اید ، شکم شما سیری ناپذیر  است ودست کمی از همان مستر برنز ندارید ! 
هر چه باشد فرزندان اصیل قوم ابراهیم میباشید .

- پرسیدم ایرانیان مشغول چه کاری هستند ؟ 
کفت  سر یکدیگرر ا کلاه میگذارند ویا دست به کارهایی میزنند که از عهده من وتو بر نمی آید ، ما بد جوری تربیت شدیم ، بازی را بلد نبودیم با دست باز بازی کردیم ، 
نوشتم : 
مهم نیست من خوشحالم ، حد اقل میتوانم سرم را بلند کنم وتفی به روی آسمان  بیاندازم  ، تو چی ؟ 
نوشت ؟ بی تفاوتم ، مردمی برایم وجود ندارند خودم هستم با درون خود ومانند تو با کتابهایم و ارامشی که د رسکوت خانه ام بر قرار است ، برون بمن مربوط نمیشود ، دستدار همیشگی تو ؟ فرزانه 
خوشحال شدم ، با هر بدبختی بود  گوشواره ها را چسپاندم و آنها را در قوطی خودشان جای دادم هر چه باشد یادگار دوست است . 
ثریا / اسپانیا / پنجشنبه  09  اوت 2018 میلادی /.

جن خوب !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا !

--------------
 تاریخ یعنی زندگی یک انسان ،  درست به همانگونه که شکل گرفته ایم ، تاریخ یعنی سرنوشت انسانها ،  تاریخ هیچگاه بهترین  دوران را نشان نداده است  تنها به فاجعه ها  پیوسته ، حال در اینده تاریخ ایران  در زمان استیلای  ازاذل اوبا خیابانی و وبیابانی وگرسنگان دیروز  که امروز " مارک ژن  خوب " بر پیشانی خود زده اند ، چه قضاوتی خواهد کرد ؟ وفردا  آیندگان ما چه خواهند خواند ؟ وچه چیزی را فرا خواهند گرفت .

گرما بیدا د میکند ،  پنکه کولر هم تنها سینه را مورد هدف قرار میدهد بنا براین شبها خواب حرام است ،  چشمم به عروسی یک آغازاده ازنوع » جن « خوب افتاد درونکور  ، بلی ؛ آقازاده  پسر خرازی !!! با میس مری ، با لباسهای دکلته ، زن ومرد باهم با مشزوبات فراوان و" اندی " تعزیه گردان این شو وسیرک بود لباسهارا دیور تهیه کرده بود.؟!

آقای داماد  معلوم بود باهزار من تراشیدن ابروان پاچه بزی وآن هیبت لاتی درکت وشلوار گران قیمت حکم نیمسوزی را داشت که ازاجاق بیرون آورده وبر او لباس پوشانده بودند وعروس=خانم مرا بیاد  آن سمبل » سکس « میانداخت با آن دهان گشاد  حتما از قدیمی ها هم درانجا حضور داشنتند مانند اقوام ما ؟ که برای عروسی دخترشان سفره  عقدی در پاریس پهن کردند که چشم فرانسه را خیره ساخت برای یک عروسی چند ماهه!!! 

خوب شاد ترین لحظات زندگی ما درحال حاضر منحصر  باین شده که یک گرد هم آیی کوچک در یک رستوران داشته باشیم بعد همه باید به کار بردگی خویش بپردازند ،  برای ما ازاین اتفاقات مهم !!! خیلی کم روی میدهد ،  ما تنها با موجودیت خود  وبا اندیشه های خود میتوانیم زندگی را تحمل کنیم ،  خاطرات ما کم کم از ذهنمان محو خواهند شد ،  هیچ چیز به سختی روزهای دردناک  و آرزو های خفته  در دل انسان بیداد نمیکند ، پر حرارت بخر ج دادیم که سالم بمانیم ،  وحق را بگونه ای به حق دار بسپاریم ،  اما آیا خوشبختی ما این است ؟ .

ملتی گرسنه وتشنه دست بگریبان با آتش وخون زندانها  لبریز از مردان وزنان تحصیل کرده وآقایان اموال انهارا ضبط کرده درخارج خودرا به نمایش میگذراند ومسخره دست کاریکاتوریستهای رسانه ها میشوند .

چه امیدی باید داشته باشیم ،  پرسشی که میتواند  پیرامون آن ماهها  بدون یافتن یک جواب  فکر کرد ،  من کمتر به پیرامون مردم اطرافم مینگرم واگر چیزی را بشنوم ویا ببینم بی حوصله از کنارش میگذرم ؛ اما این یکی را نتوانستم در بی تفاوتی پنهان نمایم ، مرگ خوب است برای همسایه ! در ایران زنان و مردان باید جدا در اطاقهای پنهان در عروسیها برای خودشان برقصند ساز وآواز ممنوع است اما  آقازاده پاچه خوار در تورنتو هر غلطی که دلشان  میخواهد میکند !

 چرا فراموش کردیم که معلممان  بزرگ بشریت  چه ها کشف کردند  و چگونه تعلیم دادند ؟  برای هزاران سال  همه یک چیز را گفتند  ( ای انسان )  حال سقراط با سر کشیدن جام شوکران  بکلی انسانرا از میان برد  ومارا بین حیوانات خونخوار رها کرد ،  دیگر یک انسان بیدار و هوشیار  و روشنفکر واقعی  دانا و معلم  حقیقی بشریت بوجود نیامد   کسی برای عظمت سر زمینش  ذهن خود را پاک نکرد ،  یک قلب مومن دیگر یافت نشد  صبر ها تمام شدند  خوشبختی ها ابدا وجود نداشتند  وشناخت صبر دیگر غیر قابل تحمل شد ، عذاب ، سکوت  و همینطور هیاهوی بسیار برای هیچ .

بگذارید این اشتیاق موقتی برای این جن ها بماند ،  با هدایای خوبی که دریافت داشته اند  آنها منشاء انسانی ندارند  آنها تنها ازخدا حرف میزنند بی آنکه به هویت واقعی او پی برده باشند ،  آنها چیزی غیر از سکه های درخشان جیبشان  نمی بینند  و هرروز آنها را میشمارند و برتعداد آنها میافزایند ، آنها دستهای  سوخته وزخمهای سینه هارا نه میشناسند ونه میبیند ،  ودیگر قدیسی در جهان وجود ندارد ،  از این روی ای مردان بی خرد  وگمراه ، عشق ، حتی در ناسازگاری ها نیز  ممکن است راه یابد ، قضاوت شما ، نفرت شما ،  همه چیز مانند یک گنداب عبور خواهد کرد ،  نه قضاوت شما برایمان مهم است ونه  کارهایتان ،  بلکه ما صبورانه  تنها به عشق میاندیشیم وآن صبر ابدی را که مارا به هدف نزدیکتر میسازد پیشه مینماییم ، عمر شما روبه فناست   ، باد آورده را باد خواهد برد یعنی طوفان درراه است .پایان 

در سر زمین من 
بعد از طلوع خون ، خبر از آفتاب نیست 
مهتاب  سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته  می تابد
از آفتاب گمشده تقلید میکند 
اما ، هنوز  در پس آن قله سپید 
خورشید  در شمایل  سیمرغ ، زنده است 
یک روز ، ناگهان  می بینمش که پر میکشد تا  سایه فکند بر سرم ........"نادر پور " 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا 09/08/2018 میلادی برابر با 18 امرداد ماه 1397 خورشیدی !..



چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۷

بارگاه شاه

ثریا / اسپانیا / دلنوشته !
------------------------

تمام شب نطق و بیان شما جناب | همایون| مرا بیدار نگاه داشت ،  گرچه من نطق های بیشماری  شبیه به آن را  با همان نتیجه گیری ها ی مبهم  شنیده  وتحمل کرده ام ، اما این بار برایم جالب بود ،  برای رفتن " تور توریستی " شما به قاهره !! وپس از آن بخوابی عمیق فرو رفتم ،  تا نا آرامیم کمتر شود .
امروز دوباره آنرا بازدید کردم ، درست بود درلندن از چلو کبای تعریف کردید ودر قاهره نطق فرمودید ودر اتومبیلهای تشریفاتی با پرچم سه رنگ  به راه افتادید  به همراه   بانو که خود یک پا شریک شما بود . آبی بود که از سر چشمه داغ بر روی تنم فرو ریخت وپیکرم را سوزاند ،  نوشتم " 

شاها ، اززنده بودنت کم استفاده کردند حال ازمرده ات نیز استفاده میکنند مانند یک ماهی مرده روی قبر تو میافتند تا عکاسان از این همه وفاداری ومهر وآیین وسپاس عکسبرداری وفیلم گرفته در رسانه ها به سمع برسانند واحیانا پیر زنان قدیمی چند قطره اشک نیز نثار  آن بانو بکنند  ، نه به مرمر خط برداشته وشکسته مقبره شاه شاهان .
پرچمی که رویش به دیوار است وگلهای پژ مرده که تنها سالی یکبار  برای  این نمایش عوض میشوند .
 .
سخن رانی شما  احساس عمیقی از همبستگی آدمها  وقبول مسئولیت  در قبال ملت ایر ان  وارتش وافتخارات آن مارا سخت دلگرم ساخت ! در میان سیل قافله سالار مردی رادیدم با چتر سه رنگ نیمی از سینه اش  را با مدالهای افتخار ( نمیدانم درکدام جنگ ) تزیین کرده بود وبانوان هر چه جواهر داشتند  بخودشان اویختند وبا لباسهای آخرین مد  وهمه زیر چتر شما در یک صف منظم راه میرفتند تا  » بانو« از راه برسد ودست تفقدی بر سر آنها بکشد مانند آنکه سگهای ملوسش را نوازش میکند .

ان رفت وآمد ها هیچ مسئولیتی را برای شما  ایجاد نمیکند تنها کیسه شما پر میشود  وهیچ احساس وطن دوستی  به همراهش  نیست مگر خود نمایی ها ! 
 نه  شاید شما بمن بخندید ومرا بعنوان یک فرد حسود که خود نتوانسته در گرد قمر شما فرود اید  بنامید ، من اگر میل داشته باشم خود به تنهایی خواهم رفت احتیاج به راهنما نخواهم داشت کسی مرزهارا بروی من نخواهد بست .

وبه صداهای خوبی  که از آن بارگاه مقدس بگوش میرسد  ومیجوشد وشمارا ار آگاه میسازد و شما نمیشنوید  ، من با تمام قلبم آنهارا میشنوم واحساس میکنم  ،  تنها آرزویم این است که شما یکی از صفحات نوشته های او را بخوانید  این لحظه ممکن است برای شما مهم باشد  ممکن است آزادی  درونی خود را باز یابید ، پر شتاب میکنید . 

آیا شما صدای زخمهارا  میشنوید ؟  آیا  شما قدرت دیدن  وشنیدن واقعیتهارا دارید ؟  هیچ چیز بجر کمبود طرفدار  وقیمت سکه ها  وجمع آوار ی یک لشکر   واز خود بیگانگی ها  وام ها ،  وتمام آنچه را که تا امروز به ظاهر حرمت نهاده اید برایتان مهم نیست .

آن پیر وارسته به هنگام سخن رانی بارها صدایش قطع و وصل میشود و آگهی های  تجارتی پشت سرهم زیر او روانند تا مردم نتوانند به گفته  ها ی حکیمانه او گوش فرا دهند ، با اینهمه او صبر وتحمل زیادی  دارد و میکوشد تا راههارا باز کند  و اشکهایش را از چهره هزار  تکه اش پاک نماید  شما راه را بر او نیز تنگ کرده اید  چرا که ازنوع شما نیست  ، تاجر نیست ، نویسنده و فاضل و سیاستمداری استخواندا ر است .

ملتی درآتش میسوزد در آتش بیخردی خود و دراین بحران شما بجای کمک به آنهاییکه درون زندانها میپوسند قافله سالار راه انداخته اید واز بارگاه آرام او یک مکان توریستی ساخته اید وآرامش اورا بهم زده اید هم شما وهم بانویش .

اگر گوشهای خودرا به روی آنچه که من میگویم محتاطانه باز کنید میفهمید که چه  میگویم ، شما حق ندارید از شاه ما وآرمگه او بهر ه برداری  مالی بکنید آنهم باین صورت زشت و مسخره ! با چند نفر از لشگر شکست خورده تان ،   حال جسد اورا مصلوب نمائید وبر دیوار بیاوزید تا بیشتر حرمتان پر شود . پایان 

ثریا / اسپانیا / 8 /اوت 2018 میلادی ....

خوشه های اشک

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا !


ساعت چهار صبح است ، فشار ودمای گرما  و هوای راکد  راه نفسم را  گرفته ، بهترین  کار این است  که برخیزم و در سکوت  بنویسم ! 

اشعار رودکی بیادم آمد ، اشعاری که با صدای گرم ودلنشین " منوچهر انور " دکلمه میشد و روی صفحات چهل وپنج دور گاهی سی وسه دور ببازار میامد  ، هیچگاه صاحب این صدارا ندیدم ونشناختم ، در هیچ  رسانه ای عکسی از او به چاپ نرسید وهیچکس ندانست چگونه آمد و چگونه زیست و چگونه رفت  در کنار آوای گرم او " خانم پریدخت زنگنه " جیغ میکشیدند یک ته صدای نیمه سوپرانویی داشتند و توانستند رو صحنه بیایند در هردو رژیم !

بهر روی  آن روزهای خوب  که تازه داشت ادبیات  وموسیقی اصیل ما از زیر خروارها خاک بیرون میامد و جان میگرفت و در میان مردم رواج یافته بود مطربان از نوازندگان جدا بودند مطربان کافه نشین اجازه ورود به اداره فرهنگ و هنر را نداشتند ، تنها باید به هنر بیاندیشند .
اداره فرهنگ وهنز صفحاتی چهل وپنج دور با صدای لطیف پروین سرلک حاوی اشعار بزرگانی مانند مولانا و عطار و حافظ  ودیگران را پرکرده بود  اما هنوز  دردسترس عموم ودربازار نبود من ده عدد از آنهارا به همت دوستی نازنین دریافت داشتم ، دوستی که میدانست من چگونه از آنها نگاهداری میکنم واینها تنها چیزهایی بودند که اول از همه در چمدان سفر  بی بازگشت  من جای گرفتند وهم اکنون در جعبه های بدون هوا محبوسند ، 
صفحه سنفنوفی نهم بتوون ( کورال ) که در روزهای اول آشنای ! با همسرم برایم از وین آورد و سپس هم او روزی پاهایش را روی صفحات من گذاشت تا آنها را خورد کند  زیادی به موسیقی چسپیده بودم وکمتر به دنبال خورش قورمه سبزی و ابگوشت و ترید  آن با پیاز میرفتم !!! .

تازه داشتیم هوایی میخوردیم ناگهان سرو کله " ماهی سیاه کوچولو وغرب زدگی " بچه ملاهای پنهان در سوراخ های موش ببازار امد  بازار سیاست گل کرد وروی صحنه خارهای مغیلان به رقص وپایکوبی مشغول شدند ! شاه ماهی بر تارک سر ما نشست وته مانده آنها یک دخترک تازه بنام گل نسترین  !!!که همه تختخوابهارا به لطف خود تزیین کرده بود ! 

منوچهر انور ساکت شد شاعران توده به تبعیت از او  اشعار خودشانرا روی صفحات سی وسه دور پر کردند ( همه را دارم ) ! ونوار جای صفحه را گرفت وسپس سی دی ها امدند با آشغالهای وته مانده های لجن ها .

من چمدان سفر را بسته بودم چند جلد کتاب ، چند صفحه ونوار مورد علاقه ام را برداشتم وبچه ها را نیز در آغوش کشیدم  و آن سرای بیکسی را ترک گفتم سرایی که مجبور بودم هر هفته از خانمهای خوانند ، نظیر میم ،  ، نون ،  بیتا وبینا ونا بینا و وخانمهای ناشناس وشناخته شده واقایان  مفتخور وغیره پذیرایی کنم ومنقل وتریاک وویسکی وترید آبگوشت وکباب برگ وخاویار روی میز اماده باشد ! دیگر فرصتی نداشتم به آنچه که میخواهم برسم   ، "ستار "تازه گل کرده بود ومن با صدای او میگریستم .

حال در این نیمه شب اشعار رودکی و صدای گرم منوچهر انور  مرا از تختخوابم بیرون کشید :

شاد زی ، با سیه چشمان شاد 
که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود 
وز گذشته نیز نباید کرد یاد 

زمانه  پندی  آزار وار داد مرا 
 زمانه را چو بنگری همه پند است 

به نیک و بد دیگران  نباید خورد غم 
ای بسا کسا که به روز تو آرزومند است 

من این اشعار را از حافظه ام بیرون کشیدم شاید در بعضی جاها اشتباهی رخ داده باشد ویا شاید درست باشند .

شب گذشته  به " اپرای ژوکوند "  ساخته " بوچینلی " اقتباس از داستانی غم انگیز نوشته ویکتور هوگو  با بازی درخشان هنرمندان اتریشی و صد الیته تنور مورد علاقه ام پلاسیدو دومینگو که در اپرای وین به همراه ارکستر سنفونیک و گروه  کر آن اپرا ضبط شده بود ، گوش فرا دادم  ، داستانی از یک عشق در  روزهای وحشتناک انزیکسیون  در شهر ونیز !  بارها وبارها این موسیقی را بجان دل شنیده و در پناهش  گریسته ام .

و.... با خود گفتم  ، ما هم درحال حاضر در سر زمین خود درمیان یک دوران " انزیکسیون " وحشتناک بسر میبریم  آقایان هر غلطی که میل دارند میکنند اما موسیقی برای ما حرام است ، عشق گناه است ، ورابطه های کثیف پنهانی ( اگر دیده نشوند ) مباح است !!! دوران زندان های وحشتناک و شکنجه ها  بر قرار است و تجاوز به حریم خصوصی دیگران و تجاوز به زنان و پسران زیر سن و....دزدی های کلان .

ای بسا کسا که به روز تو آرزومند است !

آن روزهای خوب رفتند  خوشحالم که در دوران خوبی زیستم ، و کودکانم یاد/گارهای خوبی دارند و عقده ای بار نیامدند ، دخترانم یک پا مرد شدند وپسرانم مردانگی وشرف را یکجا در خود جمع کردند و هر بار از من تشکر میکنند که آنها را از آن دوزخ بیرون کشیدم ، در آن زمان هنوز درهای جهنم باز نشده بود اما بوی هیزم سوخته به مشام میرسید !
اقایان  مطربان  خلوت نشین با گذاشتن یک کله گنجشک تریاک  سناتوری ! روی حقه وافور در میان هر نفس یک فحش و ناسزا نثار " شاه " میکردند سپس سرو کله  آنها درمیان مجاهدین ییدا شد ! سخت مومن شدند ، به کجا رسیدند ؟ در گورهای بی نام و نشان در غربت بخاک  سپرده شدند ! ونام کثیفشان از صفحه هنر ایران پاک شد .
و زگذشته نیز نباید کرد یاد !  
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچنین « . اسپانیا / 08/08/ 2018 میلادی  برابر با 16 امرداد ماه 1397 خورشیدی ! 
( امروز روز 8  است ) !

سه‌شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۷

زبان کلک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .اسپانیا !

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست 
که به پیمانه کشی شهره شدم  روز الست 

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق 
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست...........:"حضرت حافظ"

در دوران های گذشته و زمان تحصیل ما  بخصوص در کلاسهای ابندایی در کتب ما بیشترین اشعار  شعرای زمانه به چاپ میرسید وما میبایست آنهارا از حفظ میکردیم وبه خانم ویا آقای معلم پس میدایم .آ ز اشعار رودکی تا موش وگربه عبید ذاکانی  ، همه آنها بر ذهن ما نشست  ، ذهن ما پاک وخالی از هر شبه وشبه وکینه ای بود ، با آن اشعار بزرگ شدیم ود ردبیرستان نیز ادبیات  مارا شادروان دکتر خانلری اداره میکردند واستادی  دیگر که امروز نامش متاسفانه از ذهنم فرار کرده است !  همه اینها  بر زندگی ما تاثیر گذار بود وهمه آنهاییکه درآن زمان فارغ التحصیل شدند انسانهای کاملی بودند بدون هیچ عقده وهیچ نا آرامی درونی وخشونت ! .

اولین خشونت و بیدادگری را در اجتماع اطرافمان و حتی درخانه خودمان دیدیم ! اما پناه به معرفت درونی خویش بردیم و گذشت و گذشت !

چند روز پیش کامنتی برای جناب روانکاو و روانشناس یگانه .معروف ایرانی که دست در همه بیزنسها دارند و روانشاسی بالینی هم یکی از کارهای ایشان است ، گذاشتم ونوشتم :

«این چه کار ی است که شما خصوصی ترین  گفته های بیمارانتان را آنهم با کلمات شنیع ووقیح روی یوتیوپ میگذارید وبرای دیگران میفرستید آیا منظوری دارید ؟ منظور شما هدف گرفتن افکار وشیوه زندگی جوانان ماست ؟ که همه مدت به پایین تنه خویش بیاندیشند  و فراموش کنند که صاحب چه دنیای خوبی بوده اند ؟  وچگونه باید آینده خودرا بسازند ؟ «....تمام شد 

شب گذشته کامنتی روی گوشیم دیدم که لرزه بر اندامم انداخت !!!! باور کنید از ترس نمیدانستم درون کدام سوراخ پنهان شوم تا مانند شادروان فریدون فرخزاد تکه تکه نشوم !!!  روی کامنت  نوشته بود که چهار ساعت وچند دقیقه و نمیدانم چند ثاثیه  دیگر جواب خود را دریافت خواهید کرد ؟! ای داد و بی داد   دست درون  آتش بردم حال باید منتظر مامورین : ساواما : ویا : سیا : ویا  دیگران باشم ؟!  زن ، بتو چه ، مردم  خوششان میاید کاری  غیر از بازی  با پایین تنه و دیدن فیلمها پورنو و غیره ندارند حوصله این اشعار قدیمی ها و فسیلها را ندارند  زمان عوض شده  باید با زمان جلو رفت باید دوجنسه بود ویا ........ مگر تو پای منابر این ملاهای نمی نشینی   و گفته های گهر بار آنها را  بگوش نمیگیری  ؟ مگر نمیدانی که اصول و فلسفه  زندگی ما با شریعت گره خورده و شریعت هم با  آلات جنسی و آداب آن بهم پیوسته اند ؟!  بهر روی  شعری از رودکی در خاطرم نشست که متاسفانه از ترس !!! آنرا نیز فراموش کردم .

تمام شب  هم از فشار گرما وهم از ترس!!!! بیخواب شدم و در انتظار جواب نشستم که هنوز جوابی نرسیده  است .
اگر برای فلان  پیر مرد یا فلان بانو  که نشسته و گفتاری را بما حواله میدهد کامنتی بگذاریم باز صد ها نفر بر میخیزند ای که نا دان ،  ای زنا زاده وای فلان فلان شده ....
 هیچ آنرا هم به جای خود گذاشتیم و اگر خیلی از یک گفتا ریا برنامه خوشمان آمد تنها  انگشتی روی صفحه فشار میدهیم که بابا ماه هم دیدیم و شنیدیم .

نه ! امیدم از این ملت برید ، ملتی که به سادگی امت شد ه و سپس کم کم خادم خواهد شد دیگر برای من غیر از همان قفسه کتابهایم که رویهم چیده شده یادگاری باقی نمانده است حتی آنقدر دراطاقم جای نیست که بتوانم قفسه دیگری را کنار آن بگذارم و کتابهارا مرتب  درون آن بچینم مقداری ازآنها درون چمدانها وکشوها وقوطیهای پلاستیکی  در امانند !! بلی ، من همان خری هستم که مرحوم امام  فرمودند بارم تنها کتاب است و فایده ای برای آن سر زمین همیشه پارس ندارم ،  عمرم هم دیگر کفاف نخواهد کرد که یکبار دیگر سری به آتشکده ها بزنم وخاک وتربت اجدادم را ببوسم  ، خودم نیز خاکستر خواهم شد ، مانند همان  شاخه های بلند نارون و سرو که در این چند روزه در شعله های آتش سوختند ویکی یکی بر زمین افتادند تا چوبهایشان به مصرف داخلی !!! بزرگان برسد استخوانها ی من پودر خواهد شد تا برچهره  بیگانگان و خود فروشان بنشیند  این نوشته ها ، این گفته ها واین  اشعار به درد امروزی ها نمیخورد   باید تنها از قسمت پایین بدن حرکت کرد و جلو رفت !.. ث
کمر کوه کمست  از کمر مور ،  اینجا 
نا امید از در رحمت مشو ای باده پرست 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا /07/08/2018 میلادی برابر با 16 امرداد ماه 1397 خورشیدی !...

اضافه : مجسمه برنزی سرباز مصری با دوشمع کوچک  جلویم نشسته ، نگاهی به آن دوختم وگفتم :
مواظب آن امانت بزرگ ما باشید ، سربازان  عزیز و بزرگوار ، همت شما از همت مردانش که آنهمه برایشان زحمت کشید ، بیشتر است .ثریا