ثریا / اسپانیا / دلنوشته !
------------------------
تمام شب نطق و بیان شما جناب | همایون| مرا بیدار نگاه داشت ، گرچه من نطق های بیشماری شبیه به آن را با همان نتیجه گیری ها ی مبهم شنیده وتحمل کرده ام ، اما این بار برایم جالب بود ، برای رفتن " تور توریستی " شما به قاهره !! وپس از آن بخوابی عمیق فرو رفتم ، تا نا آرامیم کمتر شود .
امروز دوباره آنرا بازدید کردم ، درست بود درلندن از چلو کبای تعریف کردید ودر قاهره نطق فرمودید ودر اتومبیلهای تشریفاتی با پرچم سه رنگ به راه افتادید به همراه بانو که خود یک پا شریک شما بود . آبی بود که از سر چشمه داغ بر روی تنم فرو ریخت وپیکرم را سوزاند ، نوشتم "
شاها ، اززنده بودنت کم استفاده کردند حال ازمرده ات نیز استفاده میکنند مانند یک ماهی مرده روی قبر تو میافتند تا عکاسان از این همه وفاداری ومهر وآیین وسپاس عکسبرداری وفیلم گرفته در رسانه ها به سمع برسانند واحیانا پیر زنان قدیمی چند قطره اشک نیز نثار آن بانو بکنند ، نه به مرمر خط برداشته وشکسته مقبره شاه شاهان .
پرچمی که رویش به دیوار است وگلهای پژ مرده که تنها سالی یکبار برای این نمایش عوض میشوند .
.
سخن رانی شما احساس عمیقی از همبستگی آدمها وقبول مسئولیت در قبال ملت ایر ان وارتش وافتخارات آن مارا سخت دلگرم ساخت ! در میان سیل قافله سالار مردی رادیدم با چتر سه رنگ نیمی از سینه اش را با مدالهای افتخار ( نمیدانم درکدام جنگ ) تزیین کرده بود وبانوان هر چه جواهر داشتند بخودشان اویختند وبا لباسهای آخرین مد وهمه زیر چتر شما در یک صف منظم راه میرفتند تا » بانو« از راه برسد ودست تفقدی بر سر آنها بکشد مانند آنکه سگهای ملوسش را نوازش میکند .
ان رفت وآمد ها هیچ مسئولیتی را برای شما ایجاد نمیکند تنها کیسه شما پر میشود وهیچ احساس وطن دوستی به همراهش نیست مگر خود نمایی ها !
نه شاید شما بمن بخندید ومرا بعنوان یک فرد حسود که خود نتوانسته در گرد قمر شما فرود اید بنامید ، من اگر میل داشته باشم خود به تنهایی خواهم رفت احتیاج به راهنما نخواهم داشت کسی مرزهارا بروی من نخواهد بست .
وبه صداهای خوبی که از آن بارگاه مقدس بگوش میرسد ومیجوشد وشمارا ار آگاه میسازد و شما نمیشنوید ، من با تمام قلبم آنهارا میشنوم واحساس میکنم ، تنها آرزویم این است که شما یکی از صفحات نوشته های او را بخوانید این لحظه ممکن است برای شما مهم باشد ممکن است آزادی درونی خود را باز یابید ، پر شتاب میکنید .
آیا شما صدای زخمهارا میشنوید ؟ آیا شما قدرت دیدن وشنیدن واقعیتهارا دارید ؟ هیچ چیز بجر کمبود طرفدار وقیمت سکه ها وجمع آوار ی یک لشکر واز خود بیگانگی ها وام ها ، وتمام آنچه را که تا امروز به ظاهر حرمت نهاده اید برایتان مهم نیست .
آن پیر وارسته به هنگام سخن رانی بارها صدایش قطع و وصل میشود و آگهی های تجارتی پشت سرهم زیر او روانند تا مردم نتوانند به گفته ها ی حکیمانه او گوش فرا دهند ، با اینهمه او صبر وتحمل زیادی دارد و میکوشد تا راههارا باز کند و اشکهایش را از چهره هزار تکه اش پاک نماید شما راه را بر او نیز تنگ کرده اید چرا که ازنوع شما نیست ، تاجر نیست ، نویسنده و فاضل و سیاستمداری استخواندا ر است .
ملتی درآتش میسوزد در آتش بیخردی خود و دراین بحران شما بجای کمک به آنهاییکه درون زندانها میپوسند قافله سالار راه انداخته اید واز بارگاه آرام او یک مکان توریستی ساخته اید وآرامش اورا بهم زده اید هم شما وهم بانویش .
اگر گوشهای خودرا به روی آنچه که من میگویم محتاطانه باز کنید میفهمید که چه میگویم ، شما حق ندارید از شاه ما وآرمگه او بهر ه برداری مالی بکنید آنهم باین صورت زشت و مسخره ! با چند نفر از لشگر شکست خورده تان ، حال جسد اورا مصلوب نمائید وبر دیوار بیاوزید تا بیشتر حرمتان پر شود . پایان
ثریا / اسپانیا / 8 /اوت 2018 میلادی ....