ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا !
ساعت چهار صبح است ، فشار ودمای گرما و هوای راکد راه نفسم را گرفته ، بهترین کار این است که برخیزم و در سکوت بنویسم !
اشعار رودکی بیادم آمد ، اشعاری که با صدای گرم ودلنشین " منوچهر انور " دکلمه میشد و روی صفحات چهل وپنج دور گاهی سی وسه دور ببازار میامد ، هیچگاه صاحب این صدارا ندیدم ونشناختم ، در هیچ رسانه ای عکسی از او به چاپ نرسید وهیچکس ندانست چگونه آمد و چگونه زیست و چگونه رفت در کنار آوای گرم او " خانم پریدخت زنگنه " جیغ میکشیدند یک ته صدای نیمه سوپرانویی داشتند و توانستند رو صحنه بیایند در هردو رژیم !
بهر روی آن روزهای خوب که تازه داشت ادبیات وموسیقی اصیل ما از زیر خروارها خاک بیرون میامد و جان میگرفت و در میان مردم رواج یافته بود مطربان از نوازندگان جدا بودند مطربان کافه نشین اجازه ورود به اداره فرهنگ و هنر را نداشتند ، تنها باید به هنر بیاندیشند .
اداره فرهنگ وهنز صفحاتی چهل وپنج دور با صدای لطیف پروین سرلک حاوی اشعار بزرگانی مانند مولانا و عطار و حافظ ودیگران را پرکرده بود اما هنوز دردسترس عموم ودربازار نبود من ده عدد از آنهارا به همت دوستی نازنین دریافت داشتم ، دوستی که میدانست من چگونه از آنها نگاهداری میکنم واینها تنها چیزهایی بودند که اول از همه در چمدان سفر بی بازگشت من جای گرفتند وهم اکنون در جعبه های بدون هوا محبوسند ،
صفحه سنفنوفی نهم بتوون ( کورال ) که در روزهای اول آشنای ! با همسرم برایم از وین آورد و سپس هم او روزی پاهایش را روی صفحات من گذاشت تا آنها را خورد کند زیادی به موسیقی چسپیده بودم وکمتر به دنبال خورش قورمه سبزی و ابگوشت و ترید آن با پیاز میرفتم !!! .
تازه داشتیم هوایی میخوردیم ناگهان سرو کله " ماهی سیاه کوچولو وغرب زدگی " بچه ملاهای پنهان در سوراخ های موش ببازار امد بازار سیاست گل کرد وروی صحنه خارهای مغیلان به رقص وپایکوبی مشغول شدند ! شاه ماهی بر تارک سر ما نشست وته مانده آنها یک دخترک تازه بنام گل نسترین !!!که همه تختخوابهارا به لطف خود تزیین کرده بود !
منوچهر انور ساکت شد شاعران توده به تبعیت از او اشعار خودشانرا روی صفحات سی وسه دور پر کردند ( همه را دارم ) ! ونوار جای صفحه را گرفت وسپس سی دی ها امدند با آشغالهای وته مانده های لجن ها .
من چمدان سفر را بسته بودم چند جلد کتاب ، چند صفحه ونوار مورد علاقه ام را برداشتم وبچه ها را نیز در آغوش کشیدم و آن سرای بیکسی را ترک گفتم سرایی که مجبور بودم هر هفته از خانمهای خوانند ، نظیر میم ، ، نون ، بیتا وبینا ونا بینا و وخانمهای ناشناس وشناخته شده واقایان مفتخور وغیره پذیرایی کنم ومنقل وتریاک وویسکی وترید آبگوشت وکباب برگ وخاویار روی میز اماده باشد ! دیگر فرصتی نداشتم به آنچه که میخواهم برسم ، "ستار "تازه گل کرده بود ومن با صدای او میگریستم .
حال در این نیمه شب اشعار رودکی و صدای گرم منوچهر انور مرا از تختخوابم بیرون کشید :
شاد زی ، با سیه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نیز نباید کرد یاد
زمانه پندی آزار وار داد مرا
زمانه را چو بنگری همه پند است
به نیک و بد دیگران نباید خورد غم
ای بسا کسا که به روز تو آرزومند است
من این اشعار را از حافظه ام بیرون کشیدم شاید در بعضی جاها اشتباهی رخ داده باشد ویا شاید درست باشند .
شب گذشته به " اپرای ژوکوند " ساخته " بوچینلی " اقتباس از داستانی غم انگیز نوشته ویکتور هوگو با بازی درخشان هنرمندان اتریشی و صد الیته تنور مورد علاقه ام پلاسیدو دومینگو که در اپرای وین به همراه ارکستر سنفونیک و گروه کر آن اپرا ضبط شده بود ، گوش فرا دادم ، داستانی از یک عشق در روزهای وحشتناک انزیکسیون در شهر ونیز ! بارها وبارها این موسیقی را بجان دل شنیده و در پناهش گریسته ام .
و.... با خود گفتم ، ما هم درحال حاضر در سر زمین خود درمیان یک دوران " انزیکسیون " وحشتناک بسر میبریم آقایان هر غلطی که میل دارند میکنند اما موسیقی برای ما حرام است ، عشق گناه است ، ورابطه های کثیف پنهانی ( اگر دیده نشوند ) مباح است !!! دوران زندان های وحشتناک و شکنجه ها بر قرار است و تجاوز به حریم خصوصی دیگران و تجاوز به زنان و پسران زیر سن و....دزدی های کلان .
ای بسا کسا که به روز تو آرزومند است !
آن روزهای خوب رفتند خوشحالم که در دوران خوبی زیستم ، و کودکانم یاد/گارهای خوبی دارند و عقده ای بار نیامدند ، دخترانم یک پا مرد شدند وپسرانم مردانگی وشرف را یکجا در خود جمع کردند و هر بار از من تشکر میکنند که آنها را از آن دوزخ بیرون کشیدم ، در آن زمان هنوز درهای جهنم باز نشده بود اما بوی هیزم سوخته به مشام میرسید !
اقایان مطربان خلوت نشین با گذاشتن یک کله گنجشک تریاک سناتوری ! روی حقه وافور در میان هر نفس یک فحش و ناسزا نثار " شاه " میکردند سپس سرو کله آنها درمیان مجاهدین ییدا شد ! سخت مومن شدند ، به کجا رسیدند ؟ در گورهای بی نام و نشان در غربت بخاک سپرده شدند ! ونام کثیفشان از صفحه هنر ایران پاک شد .
و زگذشته نیز نباید کرد یاد !
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچنین « . اسپانیا / 08/08/ 2018 میلادی برابر با 16 امرداد ماه 1397 خورشیدی !
( امروز روز 8 است ) !