چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۷

زبان پارسی !

ثریا / " لب پرچین « / اسپانیا 
----------------------------فریاد ، فریاد ، فریاد!!!

جناب انچوچک " روح اله  زم " در آمد نیوز که معلوم نیست سر نخش به دست کدام ناجوانمرد وپا اندازی است ، افاضه فرمودند که باید درقانون اساسی ما زبان پارسی برداشته شود !!! آهای زکی ،  ملاها واخوندها نتوانستند  عربها نتوانستد  قوم مغول نتوانست قوم بچاقچی نتوانست ، حا ل توی انچوچک  که معلوم نیست از کدام قبیله صحرایی بیرون آمده ای و آبشخورت کدام سر چشمه متعفن گل آلوده ای سر بازی با شیران برداشته ای ؟ . بقول معروف لاتی که تو با آنها رشد کرده ای " زرشک پلو با مرغ !
نوه یک آخوندی ، بیرون شده از بطن یک فاحشه ، یا یک صیغه . 
خاک عالم بر سرتا ن بکنند ، روزی میگفتند که این آمد نیامد نیوز  زیر دست عباس افندی بیمار  کار میکند اما فعلا روح الله زم که از نام وفامیلش معلوم است از کدام قبیله است سر جنگ با زبان شیرین فارسی را دارد وفارسها یا پارس ها که صاحب اصلی ایران زمینند در اقلیت قومی قرار بگیرند و.... سر مشقشان هم قوم یهود است که به زور بر سر زمین فلسطین هجوم آوردند حال عربهای فلسطینی وصاحب آن سر زمین در اقلیت میباشند زبان رسمی عبری است ودین رسمی یهودی !!! 

خوب اگر هم میخواهی کپی برداری بکنی  حد اقل از جای بهتری نقشه برداری کن . رهبر معظم جمهوری اسلامی هنوز مرید اشعار پروین اعتصامی وسعدی میباشد  پس زنده باد جمهوری اسلامی !  ومرده با اپوزیسیون خارج از کشور به رهبری رضا خان دیبا !!! وعیالات خانواده اش که خاموش نشسته  بهتر است درباره او حرفی نزنم که حیف از چنان پدری که چنینی تحفه ای را ببار داد وبر سر مادرش تاج گذارد بخیال آنکه ایرانرا برایش نگاه میدارند  نمیدانست این تخم حرام بیشتر به شکم وزیر شکم  خودش وابسته است .

بهترین  وبزرگترین خوانند ارمنی زبان ما زیباترین آهنگهایش را با زبان فارسی میخواند ! امروز یکی از انها را مرتب میخوانم  » رقیب«  رقیب یعنی  شما ها شما دشمنان ایران ویکپارچگی آن .لعنت بر شما باد ، لعنت ابد .

ای رقیب ای دشمن من ،  دشمن جان وتن من 
برده ای زیبای مارا  ، خود گرفتی جای مارا 

لعل لب او نوش تو ، یغمای عقل وهوش تو 
راز  وفاداری چو من  ، میخواند او درگوش تو 

جان تو  ، جان او ، جانم قربان او .

من رفتم ، تو آمدی ، آتش بجان من زدی 
تا بر سر پیمان بود ، هرگز مکن با او بدی 

او قرار جان من بود ، یار وهم پیمان من بود  
از برم اورا ربودی ، درکنارش خود غنودی 

تا بر سر پیمان بود ، هر گز مکن با او بدی 
جان تو ، جان او ! 
-------- منظور من همان " ایران من است " که شماها اجنه ها مارا بیرون راندید وخود تکیه بر جای بزرگان زدید بی آنکه اسبا ب بزرکی را داشته باشید مشتی لات ، قله نشین وپشت دروازها شهر نو وکوره پز خانه ها ، لباس اشرافییت را پوشیدید بی آنکه بدانید چقدر مضحک شده اید ، دلقکانی روی صحنه .
نه قربان تا ما زنده هستیم  زبان فارسی یا پارسی هم زنده میماند پسر بزرگ من  دانش  آموخته زبان وادبیات پارسی است بچه هایم با زبان فارسی  سخن میگویند  به نوه هایم فارسی درس میدهم با آنها با زبان خودم حرف میزنم گاهی چشمانشان گرد میشود  معنای آنرا به زبانهای خودشان برایشان  میگویم . نه ، ما اصالت خودرا حفظ کرده ایم در نهایت  عسرت وناکامی اما خود را نفروخته ایم  ای بیچارگان بدبخت . ث
ثریا / اسپانیا / 25 ژوئیه 2018 میلادی سوم امرداد ما  1397 خورشیدی !!! 
---------------------------------------------------------------------------
وخورشید سر زمین ما ومن همچنان میدرخشد تا کور شود هرآنکه نتوان دید وکور خواهد شد این زبان سعدی ، زبان فردوسی ، زبان حافظ ، زبان خیام وزبان رودکی است  حتی شاعران هندی به زبان فارسی اشعار خودرا میسرودند ماننددامیر خسرو دهلوی . وای برشما نامردن وخود فروشان هرزه گرد . ثریا 

زاهد وزهد ونماز ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

نقد صوفی نه همه  صافی و بیغش  باشد 
 ای بسا  خرقه که مستوجب آتش باشد 

خوش بود گر محک تجربه اید بمیان 
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد ........پیامبر سخن  حضرت " حافظ"

ساعت از چهار گذشته بود که تلفنم صدا کرد  آنرا نگاه  کردم !!!! آنجا نشسته بودی بی آنکه  فکر کنم در باره چه چیزی میخواهی سخن بگویی  آنرا پاک کردم ، اگر میخواستی در باره میهمانی عمو ژرژ بگویی دیگر دیر شده  تاریخ مصرفش تمام ونخ نما .شده است .

شب گذشته نشستم  پای صحبت فسیلان  ماقبل تاریخ که میل دارند  ایران را  فدرال ! سکو.لار !  ویا بعبارتی تکه تکه کنند نه برای خودشان  ، خودشا ن جایشان امن وپولهایشان  تا آخر عمر کافی است برای نبیره ها ونتیجه ها یشان که قرنها بعد بگویند این ارث پدری ماست  که بما رسید !!!!

و... آن قماربا ز بزرگ و قهار  سه برگ برنده را دردست دارد ؛ نگاهی  به روی میز میاندازد اگر  ژتونها کافی نباشند ، دوبر گرا میاندازد و میگوید : کارت !! درحالیکه هر پنج برگ را درآستین دارد .
حال درانتظار گفتگو با ایران نشسته است !!! با سربازان وارتش گرسنه اش ، بیکار  مشتی در افغانستان وعده ای در سر زمین های بدبختر ، 

و آن کلید دار حرم روزی با کلید آمد مردم خیال کردن کلید بهشت دردست اوست اما کلید زندان بود  .
» شما بردگان منید و زندانی من وتا هر وقت میل داشته باشم شما را در زندان  بی چیزی ، بی آبی ، تشنه وگرسنه نگاه خواهم داشت مرگ وزندگی شما برای من یکسان است این کلید را ازدرگاه پیامبر بزرگی گرفته ام که بردگانش هنوز در سرتا سر عالم زن ستیز ومرد پرستند . ( و.... بعضی اوقات هم با پسر بچه ها ی زیر سن به رختخواب میروند تا آنهار ا مانند لواطالملک طوسی متبرک سازند ) !!!!

میل دارید ایران را اسپانیا بسازید ؟ 
هنوز در پایتخت رستورانهایی یافت میشوند که زن بی مرد را غذا نمیدهند وبا توهین اورا به آن سوی نرده ها جلوی بار میفرستند ، بارها این بلا بر سرخود من آمد برای کارهای ویزا و سفارتی و ترجمه و غیره مجبور بودم ساعتها بلکه روزها صبر کنم ، روی به یک رستوران نسبتا آرام رفتم وپشت میز نشستم    ناگهان همه چشمها بمن دوخته شد همه مرد بودند ،  البته من باین چشم دوختنها عادت داشتم !!! وگارسن بمن اشاره کرد که یا برو بیرون ویابرو پشت بار ، حالت تهوع بخود گرفتم واز دربیرون آمدم .

بار دیگر با همسمرم مخصوصا  به آن رستوران رفتیم  ،گارسن تا کمر خم شد فورا کارتهای  زرواسیون قلابی را از روی میز برداشت وبفرمائید هرکجا میل دارید !! باو گفتم عزیزم غذای اینجا مسموم است حتی از مگ دونالد هم بدتراست میرویم یک ساندویج میخوریم ونگاهی به گارسن انداختم واز د ربیرون آمدیم  همه مارا تمااشا کردند مهم نبود .
هنوزاگر بگویی از " آندالوسیا " آمده ای تفی بر روی زمین  میاندازند ! اگر بگویی از شمال آمده ای ، تفی برروی تو میاندازند  مادرید تنها برای مادریدیها وتوریستها ساخته شده است .
ما ملتی مهربان ، میهمان دوست ، برایمان نه گیلگ مهم بود نه ترک .ونه لر ونه بختیاری همه یک ملت واحد بودیم یک " ایران  " عزیز  حال شما قرمساثهای دزد و گرسنه برای چند غاز پول سی ای ای  سر زمین  پدری خود را به معرض فروش گذاشته اید ! بعد هم خود شمارا سر به نیست خواهند کرد چیزی برای بچه هایتان باقی نمیگذارد باد آورده را باد خواهد برد .

دخترکی در یک کازینو در آلمان کار میکند وهر هفته یک برنامه  آرایشی  دارد خودش را رنگ میکند وطرز نقاشی روی چهره را به زنان میاموزد ! او کارش معلوم است وخودش اعتراف  دارد که برای امرا ر معاش برای این مارکها تبلیغ میکند ، شما چی؟ 
هر روز خود را رنگ میکنید واز این  سوراخ به آن سوراخ و حال بهترین جاهارا یافته اید یعنی  دربغل عمه جان " سایت کلمه  "مربوط به اقوام  بهایی " فورا به ـ آنجا میروید  درکنار آنها وبا آنها سهیم میشوید ؟ آنها هم میل دارند ایران را تقسیم کنند ، آنها نوه ونتیجه وبازمانده همان مردان و زنانی هستند که در کوره های آدم سوزی سوختند آنها بخودشان رحم نکردند حال بشما رحم میکنند ؛، پیامبری  دروغین ساخته اند ، تاج برسرش گذاشته اند از مرحوم " لردمونت بتن " برای  ایشان مدال  و لقب عالیجناب گرفته اند این پیامبر ایرانی 
چرا الواح مقدس را به زبان عربی نوشته آنهم زبانی غیر قابل تفسیر وتوضیح ! 
 بیدار شوید ، مردم ایران  بیدار شوید اگر ( یک ایرانی هم  باقی مانده باشد ) ایران نجات خواهد یافت نه به دست اقوام بهاییت ساخته وپرداخته صهیونیستها ونه به دست آن قمار باز قهار وارباب زنان ودختران فرشته صفت ملکه زیبایی !!! بیدار شوید .

من چرا اینهمه رنج میکشم ؟ اینجا با ایران  برایم فرقی ندارد ، مردمش به همان  شکل ، هما ن میهمانیها ، همان آداب رسوم مذهبی ، همان زن ستیزی ،  تنها زبانشان فرق دارد ، وهمان دروغها وتعارفات ونا هم گونیها ، نه چندان فرقی نداریم باهم دو برادریم ناتنی از دو همسر مختلف .ث
بنده پیر مغانم  که ز جهلم برهاند 
پیر ما هر چه کند  عین جنایت باشد 

دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت 
حافظ ار مست بود  جای شکایت باشد ....."حکایت " بهتر است !
توضیح:  در بیت اول من  "عنایت را " را بجایش جنایت گذارده ام چون دیگر عنایتی در بین نیست ، هرچه هست جنایت محض است  . پیروز باشید 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا  25/ 07/ 2018 میلادی برابر با 3 امرداد ماه 1397 خورشیدی 



سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۷

سخنی که دارم

ثریا / اسپانیا / " لب پرچین « !

با زبانی دیگر با تو سخن میگویم ،  آنچنان این اپوزسیون پیر واز کار افتاده  مرا احاطه کرده بودند ، وآنچنان از آن پیر مرد  بیزار بودم ، که شاه را با خانواده اش  از ایران بیرون فرستاد تا جمهوری اعلام کند  با آن پتوی کذاییش ، وآنچنان عاشق شاه وخانواده اش بودم که برای قربانی شدن نیز حاضر میشدم واگر کسی توهینی  به آنها میگفت میل داشتم اورا دوشقه کنم ، در مدرسه  دوران دبیرستان این بازی طولانی شد وبین من وتوده ایهای ومصدقی ها همیشه دعوا بود اکثریت با آنها بود واقلیت با من وتنها حامی من ، ناظم مهربانمان بود که مرا درپناه خودش میگرفت ، بانویی از قبیله خود ما .

واز باز یهای روزگار وقضا وقدر وهرچه که باید نامش را گذاشت یکی  از بزرگترین سر دمداران آن حزب منحوس سر راهم قرار گرفت خوشبختان  طول ازدواج ما کوتاه بود ، نیم بیشتر او در زندان گذشت ومن هنوز به شاه خود وفادار بودم ، حتی او هم نتوانست مرا از آنچه که بودم  به بیراهه بکشاند . 

شاه که که رفت منهم رفتم ، دیگر دنیا برایم تمام شد  درخارج وارد هیچ بازی نشدم هنوز هم فضای مجازی نبود با همه قهر کردم ودر یک سکوت نشستم . 
باین سر زمین  که آمدم وضع عوض شد مامورین دوره دیده سپاه وبسیج وقاریان قران  روانه  شدند ومشغول تبلیغ از آن سو مجاهدین نیز مشغول فعالیت  خود بودند ، بنا براین جایی برای من نبود نه رستورانی ، ونه مغازه ای ، چرا که همه را انها قبضه کرده بودند 

اپوزسیون وسیع  شد گاهی به نعل گاهی میخ ، وپشت سر آن تو وارد شدی اول خیال کردم که یک نویسنده ومحقق  هستی ، آوف ازآن عکسی که ترا دهان به دهان آن دخترک هرزه با دود تریاک دیدم ، حالم بهم خورد ، وعکسها پشت سرهم وگفته ها یت که ناشی از ونشته ها  بود همچنان پیامها ، باز دراین گمان بودم که شاید دستهایی درکار است که راه پیشرفت ترا میگیرند ، اما نه ، تو یک بیمار روانی بود ی ، آدمی خود شیفته وعاشق خود ،  معتاد ودر عالم هپروت میزیستی ، از شاهزاده حضرت ولایتعهدی  پاک دل بریده بودم وامیدی نداشتم و هنوز هم ندارم  ، همه گفتند تو یک شارلاتی ، من گفتم نه! 
همه گفتند تو یک ماموری 
من گفتم ، نه!
تا اینکه رابطه تو و همسرت  ومریم جان روی پته افتاد ، پرده ها بالا رفتند و تو عریان شدی ، لخت شدی بی هیچ پوششی  .

در اینجا حالم را بهم زدی ، بکلی ترا بالا آوردم دیگر میل ندارم نامی از تو بشنوم ویا عکسهای محتتلف ترا در رسانه ببینم  ویا گفتارت را در پشت دوربین ، مانند یک سم ترا بالا آوردم  خوشبختانه مسموم نشدم ،  به دنبال نیمه گمشده ام رفتم وآنرا یافتم ،  آن همراه من در روز یکشنبه با گفته هایش گویی یک سیلی محکم بمن زد : 

» پرچم تو این است ، خاک تو اینجاست   وحقوق تو از اینجا تامین میشود  تو دراینجا کار کردی وسلامت تو به دست پزشکان اینجاست فامیل تو ما هستیم ! «  .
این سیلی مرا ازخواب بیدار کرد اما هنوز نیم من در آنسوی جهان باقیمانده است .

ایکاش میتوانستم منهم به هنگام مرگ بگویم سینه ام را بشکافند وقلبم را برای کویر و |ارک بم |هدیه ببرند ودرآنجا دفن کنند ، اما این کار امکان ندارد  قلبم را نیز باید باخود ببرم  ، شاید درآن دنیا توانستم روح بزرگ شاه ایران را ببینم وبگویم که این قلب همه عمر برای تو وسر زمینم در سینه ام بالا وپایین شد .وطپید  میبینی که بزرگ شده است چرا که تو ووطن را در میان گرفته است .

و.... تو ؟ نه بقول آن " مرد "عددی نیستی با آن دوستان که روی صفحات بالا میاوری  در آن زمان است که من هرچه خوردم بالا میاورم ! .
این نیمه حقیقی من است  به سود آنچه که باطل شد عمل میکند  هرچند مدتی گم شده بود ومیسوخت  .
حال در دوزخ حقیقی خود  در خاکروبه های حقیقت خودم  هر چند دور افتاده و گندیده باشد  میچرخد . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /24/ 07/ 2018 میلادی برابر با  2 امرداد ماه 1397 خورشیدی !

شبهای میگون

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
------------------------------

از فشار گرما و دما ی آن بیدار شدم ، نفس کشیدن برایم  غیر قابل تحمل شده ، آب خنک  ، .....چه کسی بود شبهای میگون را میخواند ؟ ....آتن دارد درآتش میسوزد وجهنم را تداعی میکند ، همه گذشته های تاریخ باید از روی زمین محو شوند و چیزهای تازه ای نظیر مقبره خمینی ساخته شود و مجلسین  مثلثی ، در گذشته های دور خانمی که اهل دیانت دیگری بود ، میگفت :
آنقدر خون باید بریزد تا زمین پاک شود وپیامبر ما نزول فرمایند >

از دیوار نودبه و توبه در اسراییل  یک سنگ چند تنی رها شد بر سر مومنین  ، خدا هم خنده اش گرفت  ازاینهمه خریت بندگانش ..

میهمانی " عمو ژرژ " در کتابخانه رونالد ریگان عده ای خو ش خیال را به دور خود جمع کرد وکلی به آنها  وعده داد  درسهایش را خوب خوانده واز حفظ داشت ، 
خوب ، نوبت عمو پوتین تمام شد او آجرهای  طلایش را در گنجیه های مهرو  موم شده دارد  باو گفتیم  دیگر بس است حال سربازان وارتش ما گرسنه است باید برویم وملتی را نجات دهیم  ، قبل از هر چیز جیبهای ردا وعبای ملاهارا خالی کرده وآنهارا به درون  زباله دانی تاریخشان میاندازیم وسپس خود به غارت اموال مشغول میشویم همان کاری که تقریبا در عراق انجام شد ، همه گاو صندوقهای پنهانی شکسته شد وهمه اموال  عقیقه به دست سر بازان  امریکایی افتاد و امروز همه ژ نرال شده اند چه بسا از قبل  این ویرانی  نوکر صفتان هم  عبایی  برای خود بدوزند .

عمو ژرز خیلی وعده های فریبنده به ایرانیان خوش خیال دارد آنهاییکه دلشان برای رقص بابا کرم غنج میزد وبیاد ودکای قزوین وعرق سگی وماست وخیار در میان درختان سر سبز شهرکها!!  .آه میکشیدند  .
 آه .... شبهایی میگون چه صفایی داشت ! زیر درختان  گیلاس وگوجه سبز در خانه های دهاتی با لحافهای پنبه ای لبریز از شپش وخامه وسر شیر صبحانه  آن زن دهاتی !! واقعا صفایی داشت ، فشم ، میگون ،  میتوانستی میان بر بزنی واز این ده به آن ده بروی ، با اتوبوس در جاده خاکی ، و در بالاترین نقطه فشم ، ویلای بزرگ » مهندس  گرمان "  قرار داشت مردیکه برای مردم تیره بخت وفرومایه میجنگید !!! حال درزندان است ودرآن ویلا ی بزرگ مادرش وتنها دخترش زندگی میکنند ،  دخترک  ویلون خوب مینوازد ! 

آبی که از جویبار رد میشد آنقدر سرد بود که انگشتان انسان درد میگرفت  چه آب زلالی از لابلای کوهستان دست نخورده جاری بود ، دخترک دلش در پی موهای بوز وقد و قواره باریک مهندس شین گیر کرده بود  بعلاوه همرزم پدرش نیز بود  حال این ترکه باریک ، مانند ماهی دودی  کجا پیدایش شد واورا برد  برای خود .
صبح زود بود ، پس از یک پیاده روی طولانی  کنار یک جویبار نشستم ، دخترک با چادر نماز نازک و سفیدش بکنارم آمد  سلام کردم ، جوابی نداد ، ناگهان گفت :
تو خیال مکن که صدایت خوب است  اصلا  صدا نداری  فقط آهنگها را درست میخوانی ؟! مبهوت باو نگاه کردم  ، شب گذشت که تمام مدت برایم ویلن زد ومات  مانده با چشمان از حدقه درآمده  مرا مینگریست . 
اوه ایکاش جناب مهندس قبل از آنکه مرا میافت اول با یشان سری میزد  امروز هردو راحت بودیم .

خوب به فشم میرویم این سه دهکده کنار هم قرار داشتند  عجب صفایی بود وعجب هوایی ! حال در این موقع شب ، درکنج این  زندان انفرادی  و در گرمایی که نمیدانم چند درجه است عرق ریزان بیاد آن دهکده ه افتادم حتما  سپاه ترتیب آنها راهم داده است .
شهر ها پشت سر هم میسوزند تنها روز گذشته نزدیکی های غروب خداوند پنکه هایش را باز کرد و کمی  هوای خنک جاری شد و سپس دوباره آنهارا بست ، پول برق او زیاد میشد !
بلی ، حال همه امروز شادمانند ، عمو ژرژ آنهارا نجات خواهد داد وآنها دوباره خواهند  رقصید ، و....دیگر از مردان خبری نیست ، نه نیست تنها زنانند که روی صحنه بازی میکنند و خطرناکتر از مردان . ث
پایان 
نیمه شبی داغ تابستان / 2 امرداد ماه  / برابر با 24 ژوییه 2018 میلادی 
ثریا / اسپانیا /.....

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۷

ابر ها کجا هستند؟

ثریا ایرانممنش » لب پرچین« !
اسپانیا ---------------------

و.... خدایان مارا از بهشتی که خود آفریده بودیم  ، بیرون راندند ، گرما وآتش را به زمین فرستادند وکارکنان محیط زیست به مرگ محکوم شدند ویا درزندانها میباشند ، آنها نباید چیزهایی را که از ویرانی زمین واسمان ومادر طبیعت کشف کرده اند بیان دارند .

تصویر بالا را خودم گرفتم ، اینجا  جایی است که مرا بیاد سد کرج  در قدیم میاندازد وکلوپ واریان ، هرگاه چنان عرصه برایم تنگ شود باین  گوشه پناه میبرم تنها یک رستوران دارد ، در میان راه با زمین های بایر و سوخته درختان بی برو بار   مینگریستم ، چه دستی درکار ویرانی این طبیعت  است در شهر ها  درمیان آتش بازی ها  ناگهان بمبی هم منفجر میشود وعده ای بخاک وخون میغلطند ، ودر سوئد پاکیزه وتمیز ناگهان جنگلها به آتش کشیده میشوند ، ما زمینی ها باید کم کم محو ونابود شویم وآنها که در بالای کره زمین ایستگاهها وهتلها وکازینوها وکلوپها را ساخته اند خود به راحتی لبخند زنان ما جانوران زمینی را مینگرند که چگونه نابود میشویم  یا از گرسنگی وقحطی وبی آبی ویا از شدت گرما جان میدهیم ، از باران خبری نیست واگر هم بارانی باشد  بارنی اسیدی وبصورت سیلاب  سرازیر میشود  آنها مانند یک بازیچه میل دارند مثلا سر زمینی را با خاک یکسان کنند ابرها به راه میافتند وتنها یک شهر را نشانه گرفته آنرا با خاک یکسان میکنند این را بطور وضع امروز در اخبار از صافی رد شده و هزاربار تصحیح شده دید م  ، گویی دارم یک کارتن بازی بچه هارا تماشا میکنم جزیره " مینورکا " در نزدیکی جزیره مایورکا  ابرهای روی آن ایستادند  مانند یک دایره وسیل باران سرازیر شد ومردم عریان با مایوها وحوله ها نمیدانستند به کدام سو فرار کنند .

مادر طبیعت که آنرا بوجود آورده هیچگاه بچه ونوزاد خودرا نخواهد خورد  وهیچگاه از مهری  که به انسانها  ورزیده  توبه نخواهد کرد  واین خود ما هستیم که  با ندانم کاریها و یابی شعوری ویا اینکه باید دنیارا برای ورد پیامبر آخرصاف ومطهر گردانیم وکره خاکی را یکی سازیم دست باین جنایت بزرگ زده ایم .

نه ، هیچگاه نباید ترسید ،  از این خدایان قدرت پرست  نباید ترسید ،  آنها برای کشتن و ویرانی  دنیا وسیله های زیادی دارند  اما ما تنها مهر درسینه داریم که آنرا نثار یکدیگر میکنیم . با سر سختی تن باین  زجر ها میدهیم تا بلکه زمین را  از شر شیاطین محفوظ بداریم ، عده ای مغز خر خورده ، دچار وهم شده  مشغول نابودی درختان وطبیعت میباشند وخدایان  قدرت پرست گرگها را میبایند وآتش به دم آنها میبندند وآنها روانه جنگلهای میکنند  گویندگان اخبار با شیوه های فرا گرفته وگردن کج همه این بلاهارا از گرمای شدید میدانند ، چه کسی خورشید را برافروخت ؟ .چه کسی دست درابرها فرو برد وچه کسی دریاچه هارا خشک کرد ودریاها وآب آشامیدنی مردم را برویشان بست ؟ وچه دستی لایه های اوزن را گشاد کرد ؟ اسپری زیر بغل من ؟!!! 
آیا مدیانید روزی چند موشک به فضا پرتاب میشوند !؟؟ نه ، نمیدانید !

این دریاچه  که ما روز گذشته درآنجا بودیم ، حکم رگ جان شهر را دارد  آب آن در اثر تابش آفتاب کم کم بخار میشود اما تبدیل به ابر آبستن نخواهد شد ؛ بلکه دردوردستها گم میشوند ، به کجا میروند؟ 
روز گذشته یکی از همراهان  سنگی را بطول چهار متر نشان داا که میبایست اب تا آنجا میرسید آما ما کف دریاچه را میدیدم  آب کم کم مانند رودی باریک که آخرین رمق خودرا بکار مبرد تا جریان یابد داشت به اهستگی دور خود میگشت ، رودخانه بزرگ خشک شده بود ، تنها درختان سرو که برای گورستانها خوبند قد بر افراشته وایستداه بودند. دریک رستوران چند طبقه نشستیم تا ناهار بخوریم پرچم همه کشورها آویزان بود ویک پرچم کوچک وارونه نیز متعلق به ایران بود !!! نگاهی به ان کردم وگفتم ظاهرا من پرچم ندارم ! یکی از همراهان  رو بمن کرد وگفت : 
آن پرچمی که با دور نگ سرخ ورنگ نارنجی وسط آن وآرم شاهی در میان آن نشسته پرچم توست ، فراموش مکن !!! گفتم آه . بلی ، راست میگویید من باین  پرچم سوگند یاد کرده ام و...اشک درچشمانم نشست.
حال امروز من از کینه ورزی انسانها درشگفتم  وبا این جمع خدایان اضداد  که دیگر مهر ومهربانی را بکلی از یاد برده  ومشغول ویرانی جهان ما هستند ، چه باید کرد ؟ نگران اینده کودکانی هستم که تازه به دنیا آمده اند .چیزی از این جمع اضداد وخدایان دروغین نمیدانند تنها به پستان مادر وپستانگ پلاستکی خود دلبسته اند وجوانانی که بی آینده در سر گردانی روانند . 

حقیقت را نهان داشته اند  همه ملول وغم زده  در یک بی تفاوتی   به اندیشه ها باطل خویش روی میاورند ،  آن حقیقت واقعی را بدور افکنده اند ، نشاط وسر زندگی ار میان ما مردم نفرین شده رخت بربست از آن روزیکه  ابلیس در ماه دیده شد ، ماه نیز به کثافت الوده گشت  وامروز ما دردوزخ حقیقی داریم میسوزیم . پایان 

ثریا ارانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 23/ 07/ 2018 میلادی /.....؟

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۷

چهار سوار سرنوشت !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
------------------------------

تفاوتی نمیکند که  دیگر به کدام  تعلیمات الهی  باز گردیم ، آنچه مسلم است  کم کم این رشته بریده خواهد شد  و بهتر است جدال درباره آنها را کنار بگذاریم .
 چه بسا درآینده از آنها اشکال جدیدیتری ساختند وبه حلقوم آیندگان فرود کردند .
چهار سوار سرنوشت  ما  مذهبی ونیمه مذهبی وروشنفکر وعقیدتی بودند " 
امیر عباس انتظام 
 ابراهیم یزدی 
 مهدی بازرگان 
وصباغیان .......که همسر برادر ایشان  از خانم های  شیک !!!  تهران بود !!! " امید است منظورم را درست بیان کرده باشم .

امروز به درستی کسی نمیداند چرا وچگونه این اتفاق وحشتناک برای  سر زمین ما افتاد هرچه بود این چهار سوار سرنوشت نوکر اجنبی ها بودند وخود فروخته .
امروز ما وملت بدبخت وبیچاره ما درجایی نشسته که هر سوراخ دعایی را منبع انرژی میداند وهر موشی را فیل میپندارد ودست تمنا دراز میکند ، آب نیست ، برق نیست ، نان نیست ، درعوض ویرانی ها هست ، آتش گرفتن جنگلها هست ، ویرانی معادن هست ، وچپاول کردن مال مردم و بردن آنها به خارج وکیسه گشاد آنهارا پر کردن .....

دیگر با نام " خدا" ومسیح و وپیامبر هم نمیشود مردم را فریفت ،  وبه درون خالی  وگرسنه آنها نفوذ کرد ،  تعلیمات » وداها« سرچشمه همه این ادها ودعا ها بود ،  ، تنها یک صدا وجود دارد ، صدای انسان  ، انسان حقیقی و واقعی ، تنها یک سعادت وجود دارد ، بهم پیوستگی وعشق  واطمینان ،  درحال حاضر صدها هزار مذهب در سر تا سر دنیا وجود دارد  وصد ها هزار چاوش وامام وپیشوا .
صدای خدارا نمیتوان  ار کوه سینا شنید  ، این یک افسانه است ،  صدای خدا در بین انجیل چهار گانه نیست ، صدای خدا درتو ساکن است ،  در همائ حقیقت ذات خودت ،  عصاره عشق  ، زیبایی واین تنها  نماد مشخص  یک انسان مومن است . مومن بخود .

ما خود را فریب میدهیم ، دیگران را نیز میفریبم برای چند سکه  بی ارزش که باید بجا بگذاریم و برویم وبه دست دیگری سپرده شود ، سکه برجا میماند اما  دستها گم میشوند .
نامها بر جای میمانند اما ، ننگین ویا با خوش نامی  تا به امروز آنچه برجای مانده وبر دلها ومغزها حاکم است ، همان نامهای مردان ظالم است ، ناپلئون را یک خود سر نامیدند ، درحالیکه او داشت همان کاری را میکرد که امروز  دولتها بر سر آن وا مانده اند ، اتحاد اروپای ویکی کردن آن ، و از خرس سفید قطبی  آرامش خواست وصلح اما آنها جنگ را باو اهدا کردند وسپس نابودی اورا . 

امروز آن مصیب بزرگی که بر سر ما آمده قابل توجیح و تفسیر نیست ، آن مردان رفتند نامشان ننگین وبر خشت ها نقش بست ، ملتی نابود شد ، نسلی از بین رفت ونسلی که فراری شد  همه قیود ها را زیر پا گذاشت  همه بند هارا گسست و بند ناف خود را نیز از ماد رجدا کرد ، و نسل بعدی دیگر یک ایرانی اصیل نخواهد بود .

اخیرا دو ارباب بزرگ  تصمیم گرفتند  به جنگها ادامه دهند ، یا پایان ؟ کسی نمیداند ،  تا پیروز ی یکی بر دیگری  ، همه چیز مانند قبل به پیش میرود آن حاکمین راهزن و دزد همچنان به غارت مردم  مشغولند و هر روز یک پرده نمایش جلوی چشمان دنیا میگذارند ،  دیگر هیچکس یک کلام درست و طییعی از دهان آن مردم مودب و مهربان و نجیب نخواهد شنفت ،  همه با چکمه های میخ دار  آماده دویدن و سرعت گرفتن از یکدیگر میباشند ،  و اگر در جایی علفی روئید و سبز شد و از خاک سر بر آورد او را با لگد کوبیده وبه زیر خاک میفرستند .

تنها کاکتوسها هستند که گل میدهند !
----------------------------------
امروز  سرنوشت همه ملتها  در حال رسیدن  به نقطه ایست  که تهدید وکشتار  آنرا دربر گرفته ، صبح که از خانه بیرون میروی معلوم نیست  زنده برگردی .درغربت   با دلتنگیها ی ترسناکی دست بگریبانی ( مانند من که الان ساعت چهار صبح است )  غربت نشینی مخوف ترین  مصیبتی است که برای یک انسان  پیش میاید ، تلخ ترین  گاهی خونین ترین  وببرحم ترین حالتها را به یک انسان میدهد تا جاییکه مانند آن مرد دیوانه  شده با چاقوی آشپزخانه بجان مردم بیگناه در اتوبوس بیفتد .

سیاستمدارن  نطاق و سودجویان جنگها  درپی این کشتارهای دسته جمعی  بانتظارند  ، امید ها دارند ،  اما این امید ها با هم  فرق میکنند ،  هیچکس حس خوبی ندارد واطمینان به دیگری ، همه از شرف وانسانی بودن حرف میزنند  واین نهایت مطلوب  شنوندگان است  اما هدف چیز دیگری است ، که درباره تمام سیاستمداران دنیا شکلش یگانه ویکی است ..

کسی برای آینده و مردم کاری انجام نمیدهد ، تنها یک لقمه نان و جرعه ای آب که زنده بمانی و سال بعد حضورت را درصحنه اعلام کنی همین یک گله ، گله ای از گوسفندان بع بع کنان شب به آخور میروند و صبح دوباره در خیابانها برای بلعیدن حضور مییابند   بی هیچ احساسی ویا هیچ آشنایی ، نیم بیشتر مردم درگرسنگی بسر میبرند .کم کم درتشنگی ، آبها به کجا میروند ؟ ابرها در کجا پنهانند؟  وچرا دیگر ساقه ای از گندم روی زمین نمیروید ؟ چرا گندمزارها خشک شدند ؟ وچرا دیگر برنج کاران اواز نمیخوانند ؟ 
چرا سازها شکستند  وآوازه خوانی بی آواز شد ؟ .
 همه چیز از آزمایشگاهها بیرون میاید مانند همان قرصهای مسکن  که ساعتی ترا آرام میکند ودوباره فریادت از درد به اسمان میرود . همه دچار یکنوع کاهلی وبیزاری شده اند و.....تنها کازینوها کار میکنند سرشان شلوغ است واتومبیلهای بزرگ با شیشه های تاریک بسرعت از کنار تو رد میشوند ، بکجا میروی ؟  بسوی جنگ !
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22/ 07/ 2018 میلادی /....؟" یکشنبه "