سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۷

شبهای میگون

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
------------------------------

از فشار گرما و دما ی آن بیدار شدم ، نفس کشیدن برایم  غیر قابل تحمل شده ، آب خنک  ، .....چه کسی بود شبهای میگون را میخواند ؟ ....آتن دارد درآتش میسوزد وجهنم را تداعی میکند ، همه گذشته های تاریخ باید از روی زمین محو شوند و چیزهای تازه ای نظیر مقبره خمینی ساخته شود و مجلسین  مثلثی ، در گذشته های دور خانمی که اهل دیانت دیگری بود ، میگفت :
آنقدر خون باید بریزد تا زمین پاک شود وپیامبر ما نزول فرمایند >

از دیوار نودبه و توبه در اسراییل  یک سنگ چند تنی رها شد بر سر مومنین  ، خدا هم خنده اش گرفت  ازاینهمه خریت بندگانش ..

میهمانی " عمو ژرژ " در کتابخانه رونالد ریگان عده ای خو ش خیال را به دور خود جمع کرد وکلی به آنها  وعده داد  درسهایش را خوب خوانده واز حفظ داشت ، 
خوب ، نوبت عمو پوتین تمام شد او آجرهای  طلایش را در گنجیه های مهرو  موم شده دارد  باو گفتیم  دیگر بس است حال سربازان وارتش ما گرسنه است باید برویم وملتی را نجات دهیم  ، قبل از هر چیز جیبهای ردا وعبای ملاهارا خالی کرده وآنهارا به درون  زباله دانی تاریخشان میاندازیم وسپس خود به غارت اموال مشغول میشویم همان کاری که تقریبا در عراق انجام شد ، همه گاو صندوقهای پنهانی شکسته شد وهمه اموال  عقیقه به دست سر بازان  امریکایی افتاد و امروز همه ژ نرال شده اند چه بسا از قبل  این ویرانی  نوکر صفتان هم  عبایی  برای خود بدوزند .

عمو ژرز خیلی وعده های فریبنده به ایرانیان خوش خیال دارد آنهاییکه دلشان برای رقص بابا کرم غنج میزد وبیاد ودکای قزوین وعرق سگی وماست وخیار در میان درختان سر سبز شهرکها!!  .آه میکشیدند  .
 آه .... شبهایی میگون چه صفایی داشت ! زیر درختان  گیلاس وگوجه سبز در خانه های دهاتی با لحافهای پنبه ای لبریز از شپش وخامه وسر شیر صبحانه  آن زن دهاتی !! واقعا صفایی داشت ، فشم ، میگون ،  میتوانستی میان بر بزنی واز این ده به آن ده بروی ، با اتوبوس در جاده خاکی ، و در بالاترین نقطه فشم ، ویلای بزرگ » مهندس  گرمان "  قرار داشت مردیکه برای مردم تیره بخت وفرومایه میجنگید !!! حال درزندان است ودرآن ویلا ی بزرگ مادرش وتنها دخترش زندگی میکنند ،  دخترک  ویلون خوب مینوازد ! 

آبی که از جویبار رد میشد آنقدر سرد بود که انگشتان انسان درد میگرفت  چه آب زلالی از لابلای کوهستان دست نخورده جاری بود ، دخترک دلش در پی موهای بوز وقد و قواره باریک مهندس شین گیر کرده بود  بعلاوه همرزم پدرش نیز بود  حال این ترکه باریک ، مانند ماهی دودی  کجا پیدایش شد واورا برد  برای خود .
صبح زود بود ، پس از یک پیاده روی طولانی  کنار یک جویبار نشستم ، دخترک با چادر نماز نازک و سفیدش بکنارم آمد  سلام کردم ، جوابی نداد ، ناگهان گفت :
تو خیال مکن که صدایت خوب است  اصلا  صدا نداری  فقط آهنگها را درست میخوانی ؟! مبهوت باو نگاه کردم  ، شب گذشت که تمام مدت برایم ویلن زد ومات  مانده با چشمان از حدقه درآمده  مرا مینگریست . 
اوه ایکاش جناب مهندس قبل از آنکه مرا میافت اول با یشان سری میزد  امروز هردو راحت بودیم .

خوب به فشم میرویم این سه دهکده کنار هم قرار داشتند  عجب صفایی بود وعجب هوایی ! حال در این موقع شب ، درکنج این  زندان انفرادی  و در گرمایی که نمیدانم چند درجه است عرق ریزان بیاد آن دهکده ه افتادم حتما  سپاه ترتیب آنها راهم داده است .
شهر ها پشت سر هم میسوزند تنها روز گذشته نزدیکی های غروب خداوند پنکه هایش را باز کرد و کمی  هوای خنک جاری شد و سپس دوباره آنهارا بست ، پول برق او زیاد میشد !
بلی ، حال همه امروز شادمانند ، عمو ژرژ آنهارا نجات خواهد داد وآنها دوباره خواهند  رقصید ، و....دیگر از مردان خبری نیست ، نه نیست تنها زنانند که روی صحنه بازی میکنند و خطرناکتر از مردان . ث
پایان 
نیمه شبی داغ تابستان / 2 امرداد ماه  / برابر با 24 ژوییه 2018 میلادی 
ثریا / اسپانیا /.....