ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا
------------------------------
تفاوتی نمیکند که دیگر به کدام تعلیمات الهی باز گردیم ، آنچه مسلم است کم کم این رشته بریده خواهد شد و بهتر است جدال درباره آنها را کنار بگذاریم .
چه بسا درآینده از آنها اشکال جدیدیتری ساختند وبه حلقوم آیندگان فرود کردند .
چهار سوار سرنوشت ما مذهبی ونیمه مذهبی وروشنفکر وعقیدتی بودند "
امیر عباس انتظام
ابراهیم یزدی
مهدی بازرگان
وصباغیان .......که همسر برادر ایشان از خانم های شیک !!! تهران بود !!! " امید است منظورم را درست بیان کرده باشم .
امروز به درستی کسی نمیداند چرا وچگونه این اتفاق وحشتناک برای سر زمین ما افتاد هرچه بود این چهار سوار سرنوشت نوکر اجنبی ها بودند وخود فروخته .
امروز ما وملت بدبخت وبیچاره ما درجایی نشسته که هر سوراخ دعایی را منبع انرژی میداند وهر موشی را فیل میپندارد ودست تمنا دراز میکند ، آب نیست ، برق نیست ، نان نیست ، درعوض ویرانی ها هست ، آتش گرفتن جنگلها هست ، ویرانی معادن هست ، وچپاول کردن مال مردم و بردن آنها به خارج وکیسه گشاد آنهارا پر کردن .....
دیگر با نام " خدا" ومسیح و وپیامبر هم نمیشود مردم را فریفت ، وبه درون خالی وگرسنه آنها نفوذ کرد ، تعلیمات » وداها« سرچشمه همه این ادها ودعا ها بود ، ، تنها یک صدا وجود دارد ، صدای انسان ، انسان حقیقی و واقعی ، تنها یک سعادت وجود دارد ، بهم پیوستگی وعشق واطمینان ، درحال حاضر صدها هزار مذهب در سر تا سر دنیا وجود دارد وصد ها هزار چاوش وامام وپیشوا .
صدای خدارا نمیتوان ار کوه سینا شنید ، این یک افسانه است ، صدای خدا در بین انجیل چهار گانه نیست ، صدای خدا درتو ساکن است ، در همائ حقیقت ذات خودت ، عصاره عشق ، زیبایی واین تنها نماد مشخص یک انسان مومن است . مومن بخود .
ما خود را فریب میدهیم ، دیگران را نیز میفریبم برای چند سکه بی ارزش که باید بجا بگذاریم و برویم وبه دست دیگری سپرده شود ، سکه برجا میماند اما دستها گم میشوند .
نامها بر جای میمانند اما ، ننگین ویا با خوش نامی تا به امروز آنچه برجای مانده وبر دلها ومغزها حاکم است ، همان نامهای مردان ظالم است ، ناپلئون را یک خود سر نامیدند ، درحالیکه او داشت همان کاری را میکرد که امروز دولتها بر سر آن وا مانده اند ، اتحاد اروپای ویکی کردن آن ، و از خرس سفید قطبی آرامش خواست وصلح اما آنها جنگ را باو اهدا کردند وسپس نابودی اورا .
امروز آن مصیب بزرگی که بر سر ما آمده قابل توجیح و تفسیر نیست ، آن مردان رفتند نامشان ننگین وبر خشت ها نقش بست ، ملتی نابود شد ، نسلی از بین رفت ونسلی که فراری شد همه قیود ها را زیر پا گذاشت همه بند هارا گسست و بند ناف خود را نیز از ماد رجدا کرد ، و نسل بعدی دیگر یک ایرانی اصیل نخواهد بود .
اخیرا دو ارباب بزرگ تصمیم گرفتند به جنگها ادامه دهند ، یا پایان ؟ کسی نمیداند ، تا پیروز ی یکی بر دیگری ، همه چیز مانند قبل به پیش میرود آن حاکمین راهزن و دزد همچنان به غارت مردم مشغولند و هر روز یک پرده نمایش جلوی چشمان دنیا میگذارند ، دیگر هیچکس یک کلام درست و طییعی از دهان آن مردم مودب و مهربان و نجیب نخواهد شنفت ، همه با چکمه های میخ دار آماده دویدن و سرعت گرفتن از یکدیگر میباشند ، و اگر در جایی علفی روئید و سبز شد و از خاک سر بر آورد او را با لگد کوبیده وبه زیر خاک میفرستند .
تنها کاکتوسها هستند که گل میدهند !
----------------------------------
امروز سرنوشت همه ملتها در حال رسیدن به نقطه ایست که تهدید وکشتار آنرا دربر گرفته ، صبح که از خانه بیرون میروی معلوم نیست زنده برگردی .درغربت با دلتنگیها ی ترسناکی دست بگریبانی ( مانند من که الان ساعت چهار صبح است ) غربت نشینی مخوف ترین مصیبتی است که برای یک انسان پیش میاید ، تلخ ترین گاهی خونین ترین وببرحم ترین حالتها را به یک انسان میدهد تا جاییکه مانند آن مرد دیوانه شده با چاقوی آشپزخانه بجان مردم بیگناه در اتوبوس بیفتد .
سیاستمدارن نطاق و سودجویان جنگها درپی این کشتارهای دسته جمعی بانتظارند ، امید ها دارند ، اما این امید ها با هم فرق میکنند ، هیچکس حس خوبی ندارد واطمینان به دیگری ، همه از شرف وانسانی بودن حرف میزنند واین نهایت مطلوب شنوندگان است اما هدف چیز دیگری است ، که درباره تمام سیاستمداران دنیا شکلش یگانه ویکی است ..
کسی برای آینده و مردم کاری انجام نمیدهد ، تنها یک لقمه نان و جرعه ای آب که زنده بمانی و سال بعد حضورت را درصحنه اعلام کنی همین یک گله ، گله ای از گوسفندان بع بع کنان شب به آخور میروند و صبح دوباره در خیابانها برای بلعیدن حضور مییابند بی هیچ احساسی ویا هیچ آشنایی ، نیم بیشتر مردم درگرسنگی بسر میبرند .کم کم درتشنگی ، آبها به کجا میروند ؟ ابرها در کجا پنهانند؟ وچرا دیگر ساقه ای از گندم روی زمین نمیروید ؟ چرا گندمزارها خشک شدند ؟ وچرا دیگر برنج کاران اواز نمیخوانند ؟
چرا سازها شکستند وآوازه خوانی بی آواز شد ؟ .
همه چیز از آزمایشگاهها بیرون میاید مانند همان قرصهای مسکن که ساعتی ترا آرام میکند ودوباره فریادت از درد به اسمان میرود . همه دچار یکنوع کاهلی وبیزاری شده اند و.....تنها کازینوها کار میکنند سرشان شلوغ است واتومبیلهای بزرگ با شیشه های تاریک بسرعت از کنار تو رد میشوند ، بکجا میروی ؟ بسوی جنگ !
پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22/ 07/ 2018 میلادی /....؟" یکشنبه "