یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۷

چهار سوار سرنوشت !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
------------------------------

تفاوتی نمیکند که  دیگر به کدام  تعلیمات الهی  باز گردیم ، آنچه مسلم است  کم کم این رشته بریده خواهد شد  و بهتر است جدال درباره آنها را کنار بگذاریم .
 چه بسا درآینده از آنها اشکال جدیدیتری ساختند وبه حلقوم آیندگان فرود کردند .
چهار سوار سرنوشت  ما  مذهبی ونیمه مذهبی وروشنفکر وعقیدتی بودند " 
امیر عباس انتظام 
 ابراهیم یزدی 
 مهدی بازرگان 
وصباغیان .......که همسر برادر ایشان  از خانم های  شیک !!!  تهران بود !!! " امید است منظورم را درست بیان کرده باشم .

امروز به درستی کسی نمیداند چرا وچگونه این اتفاق وحشتناک برای  سر زمین ما افتاد هرچه بود این چهار سوار سرنوشت نوکر اجنبی ها بودند وخود فروخته .
امروز ما وملت بدبخت وبیچاره ما درجایی نشسته که هر سوراخ دعایی را منبع انرژی میداند وهر موشی را فیل میپندارد ودست تمنا دراز میکند ، آب نیست ، برق نیست ، نان نیست ، درعوض ویرانی ها هست ، آتش گرفتن جنگلها هست ، ویرانی معادن هست ، وچپاول کردن مال مردم و بردن آنها به خارج وکیسه گشاد آنهارا پر کردن .....

دیگر با نام " خدا" ومسیح و وپیامبر هم نمیشود مردم را فریفت ،  وبه درون خالی  وگرسنه آنها نفوذ کرد ،  تعلیمات » وداها« سرچشمه همه این ادها ودعا ها بود ،  ، تنها یک صدا وجود دارد ، صدای انسان  ، انسان حقیقی و واقعی ، تنها یک سعادت وجود دارد ، بهم پیوستگی وعشق  واطمینان ،  درحال حاضر صدها هزار مذهب در سر تا سر دنیا وجود دارد  وصد ها هزار چاوش وامام وپیشوا .
صدای خدارا نمیتوان  ار کوه سینا شنید  ، این یک افسانه است ،  صدای خدا در بین انجیل چهار گانه نیست ، صدای خدا درتو ساکن است ،  در همائ حقیقت ذات خودت ،  عصاره عشق  ، زیبایی واین تنها  نماد مشخص  یک انسان مومن است . مومن بخود .

ما خود را فریب میدهیم ، دیگران را نیز میفریبم برای چند سکه  بی ارزش که باید بجا بگذاریم و برویم وبه دست دیگری سپرده شود ، سکه برجا میماند اما  دستها گم میشوند .
نامها بر جای میمانند اما ، ننگین ویا با خوش نامی  تا به امروز آنچه برجای مانده وبر دلها ومغزها حاکم است ، همان نامهای مردان ظالم است ، ناپلئون را یک خود سر نامیدند ، درحالیکه او داشت همان کاری را میکرد که امروز  دولتها بر سر آن وا مانده اند ، اتحاد اروپای ویکی کردن آن ، و از خرس سفید قطبی  آرامش خواست وصلح اما آنها جنگ را باو اهدا کردند وسپس نابودی اورا . 

امروز آن مصیب بزرگی که بر سر ما آمده قابل توجیح و تفسیر نیست ، آن مردان رفتند نامشان ننگین وبر خشت ها نقش بست ، ملتی نابود شد ، نسلی از بین رفت ونسلی که فراری شد  همه قیود ها را زیر پا گذاشت  همه بند هارا گسست و بند ناف خود را نیز از ماد رجدا کرد ، و نسل بعدی دیگر یک ایرانی اصیل نخواهد بود .

اخیرا دو ارباب بزرگ  تصمیم گرفتند  به جنگها ادامه دهند ، یا پایان ؟ کسی نمیداند ،  تا پیروز ی یکی بر دیگری  ، همه چیز مانند قبل به پیش میرود آن حاکمین راهزن و دزد همچنان به غارت مردم  مشغولند و هر روز یک پرده نمایش جلوی چشمان دنیا میگذارند ،  دیگر هیچکس یک کلام درست و طییعی از دهان آن مردم مودب و مهربان و نجیب نخواهد شنفت ،  همه با چکمه های میخ دار  آماده دویدن و سرعت گرفتن از یکدیگر میباشند ،  و اگر در جایی علفی روئید و سبز شد و از خاک سر بر آورد او را با لگد کوبیده وبه زیر خاک میفرستند .

تنها کاکتوسها هستند که گل میدهند !
----------------------------------
امروز  سرنوشت همه ملتها  در حال رسیدن  به نقطه ایست  که تهدید وکشتار  آنرا دربر گرفته ، صبح که از خانه بیرون میروی معلوم نیست  زنده برگردی .درغربت   با دلتنگیها ی ترسناکی دست بگریبانی ( مانند من که الان ساعت چهار صبح است )  غربت نشینی مخوف ترین  مصیبتی است که برای یک انسان  پیش میاید ، تلخ ترین  گاهی خونین ترین  وببرحم ترین حالتها را به یک انسان میدهد تا جاییکه مانند آن مرد دیوانه  شده با چاقوی آشپزخانه بجان مردم بیگناه در اتوبوس بیفتد .

سیاستمدارن  نطاق و سودجویان جنگها  درپی این کشتارهای دسته جمعی  بانتظارند  ، امید ها دارند ،  اما این امید ها با هم  فرق میکنند ،  هیچکس حس خوبی ندارد واطمینان به دیگری ، همه از شرف وانسانی بودن حرف میزنند  واین نهایت مطلوب  شنوندگان است  اما هدف چیز دیگری است ، که درباره تمام سیاستمداران دنیا شکلش یگانه ویکی است ..

کسی برای آینده و مردم کاری انجام نمیدهد ، تنها یک لقمه نان و جرعه ای آب که زنده بمانی و سال بعد حضورت را درصحنه اعلام کنی همین یک گله ، گله ای از گوسفندان بع بع کنان شب به آخور میروند و صبح دوباره در خیابانها برای بلعیدن حضور مییابند   بی هیچ احساسی ویا هیچ آشنایی ، نیم بیشتر مردم درگرسنگی بسر میبرند .کم کم درتشنگی ، آبها به کجا میروند ؟ ابرها در کجا پنهانند؟  وچرا دیگر ساقه ای از گندم روی زمین نمیروید ؟ چرا گندمزارها خشک شدند ؟ وچرا دیگر برنج کاران اواز نمیخوانند ؟ 
چرا سازها شکستند  وآوازه خوانی بی آواز شد ؟ .
 همه چیز از آزمایشگاهها بیرون میاید مانند همان قرصهای مسکن  که ساعتی ترا آرام میکند ودوباره فریادت از درد به اسمان میرود . همه دچار یکنوع کاهلی وبیزاری شده اند و.....تنها کازینوها کار میکنند سرشان شلوغ است واتومبیلهای بزرگ با شیشه های تاریک بسرعت از کنار تو رد میشوند ، بکجا میروی ؟  بسوی جنگ !
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22/ 07/ 2018 میلادی /....؟" یکشنبه "