شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۷

برنده !


ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا
---------------------------------------

سر انجام انتخاب  حزب پوپولار تمام شد و.... جناب پابلو کاسادو سر از صندوق بیرون آوردند درحالیکه در هفته های گذشته فاصله بسیاری با ثریا سانتا ماریا داشتند ،
دلم سوخت ، برای ثریا ، زن خوبی بود ، خوب کارش را میدانست ، بهر روی هر چه باشد این سرزمین نیز دوران بد  ووحشتناکی را گذرانده  وهمه با یک هدف مشترک  زنجیر هارا درهم شکستند  وحال اکنون حزب سوسیال سر کار است آما درآینده اگر حزب پوپولار برنده دشود جناب کاسادو نخست وزیر میشوند  بهر روی این فرصت را به جوانان دادند .

زنجیر های اسارت ما درون  سر زمین تقریبا یکسان بود آنها زنجیر هارا پاره کردند وما هنوز بر زنجیرهایمان با کمک  زنان سیاه پوش قفلی  اضافه میکنیم .
 نمیدانم ما هم روز ی به هدف خواهیم رسید ؟
ما  با آن سر زمین رنج کشیده ؟.
وتوی رهزن نماینده خدا ،
با سر بازان  مزدورت   ، تا کی میتوانی مارا وارنه  بر دار کشی ؟
روزی فرا خواهد رسید که ما یعنی جوانان ما از  نغش آنها پلی بر روی سد ها خواهند ساخت وبا چرخ های میخ  ار از روی آنها رد خواهند شد .
مطمئن هستم .

پیروزی از ان من نیست ،  من فرزند " بم" میباشم و بخاکم عشق میورزم  آن قهرمان کهنسال که آنرا ویران ساختید  ا زبلندای آن شرم داشتید چون از سر شما بالاتر بود .

این دوران وحشتناک خواهد گذشت  هرچند هرروز وهر دم وحشتها اضافه میشوند  اما جوانان ما سوگند خورده اند  میدانم از سر تا پای آنها خون میریزد  آنها برای جنگی دیگر آماده اند ، جنگ با اهریمن نادانی و خرافات  .
نمیدانم آیا روزی کسی پیدا خواهد شد تا درباره آنها وشهامتشان بنویسد ؟ !

وتو ای نوشته های پنهانی من ، شمارا مقدس میشمارم  چرا که گورستان آرزوهایم من میباشید  واندیشه هایم که در هوا پراکنده بودند  وحال در آرزوی یک قهرمان راه ازاد میباشم .

روز گذشته در آن فروشگاه بزرگ دستم رفت ویک  بروشور مسافرتی برای سوییس برداشتم ، نمیدانم چرا میان آنهم بروشو رتنها آنرا برداشتم ؟ حال با قطار هم میشود رفت ودور سوئیس را تماشا کرد ! هر چند روزی در زوریخ ولوزان بودم اما برایم خوش آیند نیست تا به آنها بیاندیشم .
کسی چه میداند ؟ شاید  در سوییس کسی در انتظارم باشد ، مخارج یکهفته آن تنها سه هزار یورو ناقابل است !!! ث

پایان
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 21/ 07/ 2018 میلادی /....؟

صبح روز شنبه

ثریا / اسپانیا ؟» لب پرچین « !
----------------------------
 صبح روز شنبه است ،  اخبار را دنبال میکردم ،  خوب اعضا ء و گروه  جناب راخوی کم کم به کنار رفتند ودیگری آمد ، ثریا خانم هم رفت ! سیاست   پدر و مادر ندارد یک بچه حرامزاده است که پدر خوانده دارد  .

رفتم روی صفحه گوگل که  یکی از روزنامه هارا بازکنم وببینم دنیا دردست چه کسی است ؟ ( معلوم است در دست کدام گروه میباشد ) ! ناگهان چشمم به جناب  سردار مبارز وهمیشه درصحنه  جناب امیر عباس فخر آور افتاد که مشغول گفتگو با یک خبرنگار !! بودند ، مطلب طولانی ودراز ! بود البته به زبان انگلیسی ! حوصله نداتشم آنرا تا به آخر بخوانم  معلوم است فارسی آنرا هرروز به حلقوم ما فرو میکنند ،  خوب ، چه حوب ! اگر توانستید  » آن مش قاسم " ، همشهری مارا نشانه گرفته واز صحنه بیرون کنید  خود بر کرسی ریاست بنشینید  . بهر روی زحمات شما  بی فایده نبوده است . 

گوگل هم این روزها همچنان  اخبار را در لابلای  صفحات خود به سمع بینندگان عزیز میرساند و خانم "کارداشیان "همیشه  در این صفحات حضور دارند !  اما خبرها چندان دلچسب نیستند . 

اشکهای راخوی برای چه بود ؟ برای  خروج ابدی او از صحنه سیاست ؟  معلوم است دیگر کلیساها کار آمد ندارند واربابان آن به کار دیگر مشغولند ، کلیسا همیشه جای پیر مردان وپیر زنان و فرودستان بوده است ، من هیچگاه یک آقای وزیر ویا یک خانم  رییس را ندیدم در کلیسا برای ادای نمار اعشا ء ربانی حضور یابند مگر برای عروسی ها ویا تقدیس بچه ها وغیره  اما پیر زنان  بخصوص  صبح وشب در آنجا به نماز مشغولند .

جوانان دین را به کناری پرتاب کردند  احزابشانرا نیز رها کردند  دنیای آنارشیزم بهتر است هرکسی بیشتر فریاد کشید برنده است . همه سر انجام " چه  گوارا " میشوند وسپس دیگری خواهد آمد واورا برمیدارد وخود بجایش می نشیند ، مردم دراین میانه حضورشان تنها برای پر کردن صحنه است وجودشان زائد میباشد .

روز گذشت چشمم به گوشت آزمایشگاهی که محصول  لابراتوار " مرک و همکاران "    روشن شد ، چه خوب  ، عادت میکنیم ، مگر نه آنکه سالهاست به تخم مرغهای کارخانه ای عادت کرده ایم  ؟ مگر نه آنکه قصابی ها گوشتهارا رنگ میکنند و میوه فروشان هندوانه ا وتوت  قرمز را ؟ بنی آدم ، بنی عادت است ! فورا عادت میکند .
مگر نه انکه تراشه های چوب را مخلوط با گرده های آرد  ارزن بعنوان نان نوش جان میکنیم ؟ 

روز گذشته به فروشگاه بزرگ وعظیم و نامی این شهر رفتم تا دربین فیلم های حراجی چند فیلم خوب پیدا کنم ، آنقدر محیط سرد بود که خون در رگهایم منجمد شد و میلرزیدم ، چند فیلم خریدم  وزمانیکه بیرون آمدم در هوای داغ بیرون ناگهان احساس کردم قلبم ضربانش زیاد شده است ، روی نیمکتی در سایه نشستم تا سرمای درون وگرمای بیرون را دفع کرده وبحال طبیعی برگردم ،  نه ! هیچ چیز دراین سر زمین درست کار نمیکند  برای آنکه مردمش تنبل وتنها بفکر نوشیدن آبجو وکشیدن سیگار و.....مباشند ، دیگران برایشان کار میکنند قطعات وارداتی را بهم میچسپانند واگر روزی یکی خراب شود نمیدانند  با ان چه باید بکنند ؟! 

پسرم تلفن کرد وگفت ، آن پیشنها دشرکت تلفن را بپذیر  برایت یک جعبه خواهند آورد وتو میتوانی همه سریالها  و فیلمها را ببینی وسرعت اینترنت هم زیاد تر خواهدشد !!
آیا این همان جعبه ای نیست که شهرام خان همایون برایش تبلیغ میکنند ؟  وحال  نمونه اسپانیایی آن باینجا رسیده ؟  باو گفتم من علاقه ای به تلویزیون ندارم تنها صبح اخباررا میبینم وسپس  برای تماشای فیلمها ویا اگر برنامه ای روی  یوتیوپ دیدیم  تماشا میکنم مانند برنامه دریاچه قو پیتر چایکوسکی که سالهای پیش در بلشو تاتر " لنین گراد " !! تهیه شده بود وچه زیبا بود  ، تماشا کردم . از حق نباید گذشت که روسیه بیشتر فرهنگ وهنر را به دنیا عرضه کرد ، از نویسنده تا  موسیقی دان وسپس فرانسه والمان ! 
خوب ، خلایق هرچه لایق .
 امروز آنقدر هوا داغ است من بخود تعطیلی داده ام تا بتواتم کمی نفس بکشم . روزتان شاد 
ثریا / اسپانیا / شنبه 21/ 07 /2018 میلادی 


جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۹۷

آخرین کلام

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

مرد ، میگفت ،  خورشید  از آن زاویه خواهد  تافت ،
" نقطه ای را با سر انگشت  نشان میداد ) 
ما بدان سو نظر کردیم :
نقطه ای سرخ  ، ار  فضای مه آلوده شب میسوخت 
......................
همه خورشید دروغین را در نیمه شبان دیدیم 
شدت گریه چنان بود  که خندیدیم ......  شادروان " نادر نادر پور " از دفتر صبح دروغین !
----------------------------

 گمان نکنم که دیگر این سر زمین  ، شکلی بخود بگیرد و دیگر عمری برایش باقی بماند ، با این جانوران و خوک پروران  ، اگر  خیلی همت بخرج دهند ، شاید چیزکی درحد  سر زمین مراکش ویا الجزیره  بوجود آید .
هنوز هستند عده ای  که آن بره بر سر یعنی چه گوارا برایشان  یک قهرمان است ، اا نمیدانند که این قهرمان چگونه قهرمان بزرگ  شد وچگونه به دست همتای خود وهم ریشش کشته شد .
مگر کشرر  |کوبا | مدرن شد ؟ کشوری بدبخت مردمش آواره  وبیمار روحی  وخمار شبانه ویا فرار به سوی سر زمین رویاها ، دوستان ایران زمین کشورهایی نظیر گواتمالا ، پرو ، ونزوئلا و سر زمینهای  مسلمان نشین آنسوی قاره ها میباشند ،  حال چگونه میتوان با این دوستان واین مردم واین نوحه خوانیهای  درونی و بیرونی مثلا مانند حتی این اسپانیای دست دوم اروپا شود ؟ ....اینها هم برادر ناتنی  آن سر زمینند ، داشتند رشد میکردند و به اروپا نزدیک میشدند  بخاطر ارتباطات خانوادگی با شاهان اروپایی دستی بیرون اوردند ، اما  مجددا  آن خوی دیرین آنها مانند آن گرگ زاده  آنهارا به بیراهه کشاند  برگشتند  به همان خصلت خود " راهزنی "  کسی آمد و دزدها را باخود آورد و کسی دیگر میاید " مافیا" را باخود میاورد ما هم دراین میانه دستی از دور بر آتش داریم وهر ان دراین  گمانیم که چه بسا  روزی درون آتش بیخردی این ملت کباب شویم  ، بچه هایمان که کباب شدند !  تنها یک چیز را میدانند  آنکه از ما نیست ، با ما نیست !!! 

خوب ، حال باید خوابهای کودکی را  با اندوه پیری  تعبیر کنم ،  وعکس گلهای زیبای  شکفته درون خانه امرا در آبهای متعفن وبد بوی وراکد  تماشا کنم .
 وآه بکشم که درختان را از ریشه بریدند  وشاخ هایش را شکستند ، بجایش درختان هرزه " چینی" را نشاندند  .

برای نم نم باران ، عاشقانه بگریم  وچون مهره های همان " رزاریو " را که به دستم دادند  ساکت ومنجمد در جایم بنشینم  دیگر رفتن بسوی جنگل وتماشای آن و چهچه بلبلان برایم یک افسانه شده ، حسرت نشستن دور یک میز با چند هم زبان و خوردن و نونشیدن یک قهوه برایم یک آرزوست ،  همه زیر چتر اسلام   در شادی ولادتها و شهادتها بسر میبرند .

خوشه های تازه انگور  را که در تاکستان  کوچکم ببار آوردم  حال باید سر گردان و در کوی و برزن  سر زمینها به دنبال " کار" باشند  ، کاری نیست ، تا چپاول ودزدی وقاچاق زنان و مواد مخدر و خرید  وفروش زمین و خانه  و اسلحه  و دست دردست مافیا تا دندان  مسلح داشته باشند کاری شرافتمندانه پیدا  نخواهد شد ، فاحشه خانه ها هرروز وسعت پیدا میکنند  و مغازه های لباس فروشی مشغول فروش لباس مخصوص و آلات سکس میباشند ، مردم همه دچار این بیماری سکس شده اند ،  ویا زاغهای سیاه پوش  با تصویرهای واژ گون خود  درب زندانها را بما نشان میدهند ..

دیگر هرچه بود تمام شد باید نشست و انتظار مرگ را کشید ، احساس را در دل کشت  ، اینجا یک قطره باران در یک گودال  درست مانند سنگی در روی یک سنگ است ، 
تاکی جنگلهای سر سبز شمال را بخاطر بیاورم و بوی کاج را نفس خود بنمایم ،  و تاکی باید بامید غروب  آفتاب شوم بنشینم  تا طلوع صبح فردای روشن که نمیدانم آیا روشن است یا تاریکتر به رویاهایم ر وبال بدهم ؟.

مهم نیست در کنار باغچه مرده ام که از بی آبی  تبدیل به یک تل خاک شده است  باز خوش فراغتی است که میتوانم این قصه هارا برای شما بنویسم  ، غمنامه  با زهر اشکهای شبانه  و خوردن  و سپس رو به دیوار دراز کشیدن و....مردن. پایان 

ای آنکه  در صبح نگاهت  میتوان دید
همچشمی خورشید و باران را !

 مهر تو  چون  پیروز گردد بر ملال تو 
خورشید ، از هم می درد ، ابر بهاران را 

ای آسمان ، چشم تو  آیینه دار من !
کز  بازتاب  خنده  در اشک زلال  تو 
آفاق چشمت را  پر از رنگین کمان سازد ، 

کی میتواند  تا پس از  باران جوان سازد !
 روح مرا ، این باغ پیر روزگاران را ؟/......." نادر پور "



پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۷

فارغ التحصیل

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

دیشب  ای بهتر ز گل  در عالم خوابم شکفتی 
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم  شکفتی 

ای گل وصل از تو عطر آگین نشد آغوش گرمم
گر چه  بشکفتی ولی ، در عالم خوابم شکفتی 

بلی ، بهتر است از خودم شروع کنم / دمای هوا 22 درجه وتا ظهر به 38 خواهد رسید ،  امروز  راس ساعت یک بعد از ظهر به وقت کشور فخیمه ودو به وقت محلی  نوه من ، دختر زیبای امروزم   فارغ التحصیل خواهد شد ، پدر ومادر وبرادر ودایی جانش رفته انده بقیه هزار عذر بدتر از گناه داشتند که نتوانستند دراین مراسم شرکت کنند ، دکتر بمن اجازه سفر نداد ، بقیه هم مشغول بردگی هستند وتا اول  ماه اوت  تعطیلی ندارند ،  من بخاطر یک سنگ نکبت که رفت و روی کیسه صفرا نشسته  ومجبور شدن کیسه دیگری بگذارند تا بلکه این سنگ لعنتی از جایش تکان بخورد  مجبورم روزانه چندین قرص میل بفرمایم سفر هم برایم جایز نیست ! 

بهتر  است از خودم بنویسم ، مراسم را از طریق  ایملیها ویا واس آپ ویا فیلمبرداری خواهم دید ،  بمن چه  چه مربوط است که " مش قاسم " دویست وپنجاه میلیون دلار از قطر گرفته تا گروگانهای  معلوم نیست کجا وکی را آزاد کند !!! مگر من فضولم  ، او حتما باین  پول برای انقلاب بعدی احتیاج دارد  ودرحال حاضر نامش در لیست ده مرد خبیث ثبت شده است !! 

بمن چه مربوط است که  آب کم شد و امروز دوش من مانند  شیر پستانک آب به روی پیکر داغم  میریخت همان ادرار خودمان است که تصفیه میشود تا اطلاع ثانوی !! 
بمن چه مربوط است که  نان نیست چرا که ارد وگندم نیست وآب نیست وباران نیست  اگر هم بارانی ببارد بصورت سیل خانمان سوزی همه چیز و همه کس را با خود میبرد مهم آن است که اسرائیل توانسته اولین و پیشکوت ترین  سرعت فضایی را کسب کند و موشک خودرا به " کجا ؟"  بفرستند  . ماه گم شده ، ستاره ها خاموشند درعوض خورشید همچنان میتابد وپیکر هارا برشته میکند ، دخترک ده ساله روی سن با یک خرمن مواد آرایشی دارد رقص کمر میکند و آواز میخواند دراین  راه پول بیشتری است پااندازها راهش را پیدا کرده اند ، دیگر حوصله ندارند که مثلا جون کالینز را ببیند که ستاره  پارتی های موناکو ویا لندن وپاریس  است ولقب ( بانو ) را نیز یدک میکشد ، 
میروند دنبال دختر بچه ها وپسر بچه های زیر سن قانونی !!

 گروهی دور هم جمعند و گروهی  تماشاچی ، گروهی هم خدمتکار ،  تا بوده همین بوده و همین خواهد بود تنها آدمها و مکا ن و زمان جایشان عوض میشود .
امروز یک بیت شهر ورد زبانم شد " 
دراین شهر تب دار / کی خوابیده  کی بیدار / چشمای شاهه بیدار !!! این را جناب اکبر خان گلپایگانی برای انقلاب سفید شاهنشاه میخواندند ، خانم الهه و مرضیه نیز هرکدام ترانه های برای  آن روز خواند ند ترانه سرایان  مسابقه گذاشته بودند تا هرچه بیشتر خود نمایی کنند  ، بعد ؟ همگی یا مجاهد شدند یا مسلمان و آن شاهی که ساخت فراموش شد ، گم شد در اذهان نا پیدا شد .
حرص جمع آوری مال از از رده های بالا تا پایین همه را فرا گرفته بود ، وفرار بسوی کشورهای خارجی ، خدمتکاران فیلیپینی در خانه ها مشغول کار بودند !! در پارتی های زنانه از هم میپرسیدند که ! 
تو چندتا داری ؟ من ؟ 
من سه تا ؟ 
ماهی چقدر میدهی ؟ 
 برای هرکدام ماهی سه هزار تومان !!!  یعنی به یک حساب سر اتگشتی ماهی ده هزار تومان چهل سال پیش صرف خدمتکاران میشد تا ناخن های مانیکور شده خانم خراب نشوند همسرش چکاره بود ؟ آه /.......در یک شرکت اتومبیل فروشی کار میکرد ، یا دریک  کارخانه دارویی !!!  خوب میراث پدری هم بود  ونام حاجی آقا و ملا نجفی ها !!!
همسر من ؟ آهان  همسر من ناگهان مدیر کل شد !!! اما من خودم خدمتکار بودم تنها یک اشپز داشتم ویک یک پرستار برای بچه کوچکم چون دیگر نمیتوانستم  همه کارها را باهم انجام دهم بعلاوه آن حس چشم هم چشمی و آزار دادن آن زنان بدبخت فیلیپینی که همه تحصیلات عالی و دانشگاهی داشتند بمن این اجازه را نمیداد که از موقعیت خودم سوء استفاده کنم .
سر کار خانمی همسرش ناگهان درجه سپهبدی گرفت ، سفره ابوالفضل پهن شد ، چه باشکوه و برای این نعمت خدا داد سپهبد تازه برای همسرش یک پیکان خرید اما خانم رانندگی را نمیدانست ، خوب مهم نیست برایت یک راننده میگیرم 
.
روزی درخانه شان  میهمان بودیم وبه هنگام رفتن ایشان هم تصمیم گرفتند به سلمانی بروند اما در واقع مایل بودند هم اتومبیل تازه وهم راننده جوانشان را به رخ ما بکشند !! 
رانند یک دانشجوی حقوق بود ! آیینه را  جابجا کرد واز درون آیینه نگاهی نفرت بار باین زن بیسواد وهمراهانش انداخت  ، من جلو نشسته بودم ودرکنار او ! حال اورا درک میکردم ، دستوراتی که صادر میفرمودند ، یکی یکی از خانم هارا برسان وبعد برو به سلمانی !!!! 
من وسط راه پیاده شدم وگفتم با تاکسی میروم و مزاحم آقا نمیشوم ، آنچنان دلم برای آن جوان سوخت وبرای آنهمه حقارتی را که داشت تحمل میکرد .......
حال امروز  نو کیسه ها جای دیروزی ها را گرفته اند وهمان بازی تکرار شده و از این روزهاست که ناگها ن" سر وکله " مش قاسم " پیدا شود ودیگر ....... هیچ ! پایان 
شام ابر آلود  طبعم را دمی  چون  روز کردی 
 آذرخشی  بودی و درجان  بی تابم شکفتی 

بستر خویش  از حریری نرم  چون مهتاب کردم 
تا تو چون  گلهای  شب  در باغ  مهتابم  شکفتی ....... تقدیم به نوه دردانه و عزیزم .
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 19/ 07/ 2018 میلادی /.......؟

چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۷

گفتم به چشم یار ....

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا
-------------------------------

خواهم ز چشم خود گره اشک واکنم
وز پشت  اشک ، روی جهان با صفا کنم

آن ناخدای مانده به دریای حیرتم
 دستی دراز جانب عرش کبریا کنم ........" یگانه"

روز گذشته در یک  کلیپ  " آهنگی بصورت  رپ فارسی ر| "  شنیدم که چند جوان میخواندند  و عکسهایی را نشان میدادند که بسیار دردناک بود .......
آنروز که تو داشتی / من نداشتم  / امروز که من دارم تو نداری /
نداری  نداری نداری .....

من این زمزمه را نیز روزی  از دوستی  که از کنارم میگذشت شنیدم اما به روی خود نیاوردم  ، لزومی نداشت که بگویم ویا فریاد بکشم که آن تخت طلایی که مرا بر آن نشانده بودند چدنی داغ و سوزنده  بیش نبود که رویش را به رنگ طلایی درآورده بودند وآن تاجی را که بر بالای سرم نمایش میدادند  از نوع کاغذی بود ! هیچ چیز بعد واصالت نداشت مانند امروز که همه به نوا رسیده اند اما نه بعد دارند و نه اصالت  و نمیدانند با آنها چگونه برخورد کنند .
دخترکی ایرانی که درکازینوهای اروپا کار میکند ، میگوید هرشب عده ای را میبینم  که مرتب آنجا هستند آنها بیمار قمارند  خودشان باور ندارند هرشب و همیشه آنجا هستند !!!

من تنها یک گردنبد داشتم که از اشکهایم ساخته بودم وحلقه ای که از تلخی ناکامیهایم بر انگشتم بود ، همین نه بیشتر ،   هرچه بود یک نمایش بود یک تاتر بود  که به یک یک تراژدی دردناک  ختم شد .

امروز فریادم به آسمان رفت و از او که ظاهرا خالق من است بازخواست میکردم ، کار تو چیست ؟ کار تو این است که عهده ی را  به رنگهای  مختلف بسازی وسپس دردریاها غرقشان کنی؟ .

کار تو این است که عده ای را بر صندلیهای مخمل سرخ بنشانی  برده هارا به صف کرده به آنها بگویند که " ما برای رنج به دنیا آمده ایم !!! خوشی ما در دنیای دیگری است واین جملات را هزار  باز ار کودکی تا میانسالی  در گوش ما فرو کنند تا ما آوازخوانان برایشان برنج بکاریم و گندمهایشانرا ارد کنیم !!

پاهایمان برای رفتن به جلو  دچار تاول است  وباید به اهستگی گام برداریم تا خواب خوش آنها را بهم نریزیم ،  وتنها به آنها بیاندیشیم ، دم به دم چشمان خودرا به روی همه جنایتهایشان ببندیم  ، وبا خود بگوییم :

 بزرگا ن وآنها که دیده بصیرت دارند  با افتاب بزرگ میشوند !  ودر روز بلند جاودان روز روشنایی آنهاست ؟!

خرد خود را مانند یک سقز به درون معده خود فرو بریم  وچراغ دل را خاموش سازیم ،  وازته دل با آنها بخندیم  ویا با آنها بگرییم  وآنها کوس تهی مغزی و کوته بینی مارا بر سر  هربازار بکوبند .

ما رهروان ابدی  نشان  و آینده مانرا درگذشته مبینیم  امروز ما  ، دیروز است  وهیچگاه به فردا نیاندیشیدیم  وآفتاب را ، روشن ندیدیم   وامروز وفردای مارا  ، آن مردان قبیله  عصر هجر  از ما گرفته اند  مارا درسایه نشانده اند ما آفتاب دیروز راذخیره کرده ایم  خودما درسایه برودتها نشسته ایم  بینش امروز ما به فردا نیست به روز های گذشته است ! هیچگاه نمیتوانیم  فردا را روشن ببینم چون به آن  نمی اندیشیم  .

من دوست میدارم ، به هرزبانی که بیان شود ، من دوست میدارم ، اما باید درپنهانی ترین زوایا ی قلبم این جملاترا بیان  کنم ،  من همان نماد  شور ناپذیرم ، اما پنهان ازدیده ها  همه نقش هارا بر لوح ضمیرم کشیدم ، اما درپنهانی   وبه همه کلمات معنا دارم بی آنکه کسی آنها را بداند  ،   هنوز دوست میدارم ،  ومیل دارم هر لحظه بشکلی درآیم  ودل بربایم .این دوست داشتن را درکلمات عریان یسازم نه درلفافه خود فریبی  ، اما نمیگذارم مرا بو بکشند  ویا مرا مزه مزه کنند ویا بشناسند   من همان ( شاید ویا باید ویا اگر ) هستم نه بیشتر .
وهمیشه یک احتمالی بسیار دور درخودم پنهان دارم  ومیدانم که آن حقیقتی را که به ان ایمان آورده ام  پیش پا افتاده نیست ..ث

بر گریه هایم مخند  به سوزهایم  نگاه کن
 شمعم  که اشک  ریزم وآتش بپا کنم

ای عشق  همتی  که ز گر داب  نیستی
تا دامن  کرانه  هستی  شنا کنم
پایان
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 18/07 /2018 میلادی /.....؟


سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۷

اندیشه های بزرگ

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

در سر زمین باستانی ! ما ، گروهی دیوانه و تهی مغز در عین حال ظالم  بنام " عدل و دین  اما بی منطق "  ظلم میکنند ،  و هیچ مظلومی  حق ندارد از خود دفاع کند  ویا بر ضد ظلم برخیزد  و همه کم کم میاموزند که باید ظالم باشند  ، سینه هاشان از مهر و مهرورزی خالی و همه کینه جو باشند  ، میاموزند  که چگونه میتوان کشت ، بی دلیل ،  نیروی افکارشان  افکاری را که میتوان به درستی و راستی هدایت کرد بسوی  بیخردی و خماری و سپس ظلمت پیش میبرند .

آیا خودشان باخبرند ؟  ویا بی خبر  ویا از ترس خودرا  به قلعه  ناچیز این قدرت پوشالی چسپانیده اند ؟  شادی وسر خوشی وسرود وآوااز به گوشهایشان سنگینی میکند ، چیزی غیراز قدرت اسلحه و خون ندیده  و نفهمیده اند  ،  صبحانه آنها خون است و شامشان نیز کاسه ای ازخون ناب که سر میکشند بجای شراب معرفت وعشق .

چه احمقانه دارند این کشتی شکسته را در دریای بیشعوری خود میرانند ، بی ناخدا وبی هدایت کننده وبی راهنما ، مشتی گوسفند وار و یا مانند گاوهای ماده با پستانهای بزرگ به دنبالشان راه افتاده اند ، ازچه میترسند ؟  درننگین ترین  روزها وشوم ترین ساعات  به یک زندگی کرم وار خود در زیر خروارها خاک ادامه داده وهنوزهم  این بیراهه را ادامه میدهند .

چراغی دردست ندارند ،  تا فتیله آنرا بالاتر بکشند وغیر از سایه های خود واشباح چیز دیگری را ببینند ،  وآندیشه  ای هم ئخواهند داشت ،  ما درسر ز مین بزرگمان احتیاجی به چراغ راهنما ویا پیه سوز نداشتیم ، خورشید ما چنان درخشان بود وپهنه آسمانرا چنان گرفته بود که دیگر شب وروز یکی شده بودند ، ناگهان ستاره کوره هایی از اینسو وآنسو از زیر خاک که مانند موش کور زندگی میکردندوشعورشان در حد همان چهار دیواری لانه کثیفشان بود  بالا آمدند ، خاک زیر رو شد ریشه های درختان کهنسال  سوخت ودرعوض علف های هرزه  مانند پیچک های مزاحم  به دور پیکر ها پیچیدند ونامش را گذاشتند ( عدل الهی ) !  سرود   ونغمه های زیبا ی آسمانی ما قطع شد  ، شراب ما وتاکستانهای انگورمان به یغما رفت ودرسر زمینهای دیگر رشد کرد ، خاک توبره شد وبه شهر های همسایه  فروخته وآب های زیر زمین را نیز بفروش رساندند وخود با سکه های طلایی خویش در کفارستانها مشغول عیش ونوش میباشند ،  ومردان  ما وزنان ما وکودکانی که از راه رسیدند همه با یک چشم  به این دنیا  واین سر زمین نگریستند چشم باطن آنها کور شده بود ، کور مادرزاد به دنیا آمدند وبا یک چشم نمیتوان همه جارا دید آنهم چشمی که پرده ریا روی آنرا گرفته باشد .

آنها با پاهای برهنه از این سو به ان سو میدوند تا افتابه خودرا نجس نکنند درحلیکه همه پیکرشان یک پارچه نجس است وکثیف .
 خورشید ما کم کم رو بخاموشی گرایید ورفت در پشت سر ابرهای ایمان قلابی  ودرسکوت  زیر خنجر خونین ( ایه ها ) پنهان شد ، آسمان تاریک  زمین  سیاه ولغزان و آدمهای مصنوعی  مانند ارواح وزامبیا دور خود میچرخند  ونامشرا گذاشته اند زندگی .

مردان پیر وعلیل واز کار افتاد واز فرط پیری  خودرا کثیف میکنند روی صندلیهای طلایی نشسته وامر میکنند ، نام هیچ خواننده ونوازنده وتاریخ نگار وخردمندی نباید برده شود ، یک کپی مسخره ، یک کاریکاتور مضحک از سایر کشورها یی که دین را در راس عدالت قراردادند ، عدالتی دربین نیست ، هر چه هست جنایت است ، شهری پر کرشمه با خود فروشان سوزاکی وسفلیسی ونوه ونتیجه های نوری ها ومجلسی ها ووسایر حیواناتی که نام انسان بر خود نهاده اند .

باید از مدتها پیش این سر زمین را به دست فراموشی میسپردیم واز یاد میبردیم که درکجا زاده شدیم وتخمک ما درچه زمانی شکل گرفت ؟! .
حال تنها افکارمان روی دایره  آهنین وداغ و آغشته به خون  دور میزند وگاهی دردلمان کور سویی بر میخزد که شاید معجزه اتفاق بیفتد !!! معجزه ؟ تنها کلمه مسخره ای که همیشه درو ن افکار ما میچرخد .
چشم فردایمان کور است ودیگر برای همه چیز دیر ، خیلی دیر است .

سیمرغ ما در کوه قاف پنهان شد تا از تیر رس این یاغیان  در امان بماند ، وخاموش نشست ، دیگر آوایی از او بر نمیخیزد  تنها در دلهای خاموش میتوان نغمه های اورا شنید  آواز او را باید بادل وجان شنید  نه در میان مردمی که از دیدن عکس یک زن حالشان دگر گون میشود  وآن دم درازشان به لرزه درمیافتد !!!  دیگر معنای اندیشیدن ار میان رفت  و دیگر انسانی نیست  که در درونش بیاندیشد همه روزانه میخورند میخوابند و خود را به هرطریقی ارضا میکنند وبا پیکر الوده شان روی به قبله نامعلومی میایستند تا ادای فریضه را بجای آورند . ننگ باد برشما دشمنان خرد واندیشه های پاک ..
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 17/ 07 / 2018 میلادی /....؟