ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا
----------------------------
در سر زمین باستانی ! ما ، گروهی دیوانه و تهی مغز در عین حال ظالم بنام " عدل و دین اما بی منطق " ظلم میکنند ، و هیچ مظلومی حق ندارد از خود دفاع کند ویا بر ضد ظلم برخیزد و همه کم کم میاموزند که باید ظالم باشند ، سینه هاشان از مهر و مهرورزی خالی و همه کینه جو باشند ، میاموزند که چگونه میتوان کشت ، بی دلیل ، نیروی افکارشان افکاری را که میتوان به درستی و راستی هدایت کرد بسوی بیخردی و خماری و سپس ظلمت پیش میبرند .
آیا خودشان باخبرند ؟ ویا بی خبر ویا از ترس خودرا به قلعه ناچیز این قدرت پوشالی چسپانیده اند ؟ شادی وسر خوشی وسرود وآوااز به گوشهایشان سنگینی میکند ، چیزی غیراز قدرت اسلحه و خون ندیده و نفهمیده اند ، صبحانه آنها خون است و شامشان نیز کاسه ای ازخون ناب که سر میکشند بجای شراب معرفت وعشق .
چه احمقانه دارند این کشتی شکسته را در دریای بیشعوری خود میرانند ، بی ناخدا وبی هدایت کننده وبی راهنما ، مشتی گوسفند وار و یا مانند گاوهای ماده با پستانهای بزرگ به دنبالشان راه افتاده اند ، ازچه میترسند ؟ درننگین ترین روزها وشوم ترین ساعات به یک زندگی کرم وار خود در زیر خروارها خاک ادامه داده وهنوزهم این بیراهه را ادامه میدهند .
چراغی دردست ندارند ، تا فتیله آنرا بالاتر بکشند وغیر از سایه های خود واشباح چیز دیگری را ببینند ، وآندیشه ای هم ئخواهند داشت ، ما درسر ز مین بزرگمان احتیاجی به چراغ راهنما ویا پیه سوز نداشتیم ، خورشید ما چنان درخشان بود وپهنه آسمانرا چنان گرفته بود که دیگر شب وروز یکی شده بودند ، ناگهان ستاره کوره هایی از اینسو وآنسو از زیر خاک که مانند موش کور زندگی میکردندوشعورشان در حد همان چهار دیواری لانه کثیفشان بود بالا آمدند ، خاک زیر رو شد ریشه های درختان کهنسال سوخت ودرعوض علف های هرزه مانند پیچک های مزاحم به دور پیکر ها پیچیدند ونامش را گذاشتند ( عدل الهی ) ! سرود ونغمه های زیبا ی آسمانی ما قطع شد ، شراب ما وتاکستانهای انگورمان به یغما رفت ودرسر زمینهای دیگر رشد کرد ، خاک توبره شد وبه شهر های همسایه فروخته وآب های زیر زمین را نیز بفروش رساندند وخود با سکه های طلایی خویش در کفارستانها مشغول عیش ونوش میباشند ، ومردان ما وزنان ما وکودکانی که از راه رسیدند همه با یک چشم به این دنیا واین سر زمین نگریستند چشم باطن آنها کور شده بود ، کور مادرزاد به دنیا آمدند وبا یک چشم نمیتوان همه جارا دید آنهم چشمی که پرده ریا روی آنرا گرفته باشد .
آنها با پاهای برهنه از این سو به ان سو میدوند تا افتابه خودرا نجس نکنند درحلیکه همه پیکرشان یک پارچه نجس است وکثیف .
خورشید ما کم کم رو بخاموشی گرایید ورفت در پشت سر ابرهای ایمان قلابی ودرسکوت زیر خنجر خونین ( ایه ها ) پنهان شد ، آسمان تاریک زمین سیاه ولغزان و آدمهای مصنوعی مانند ارواح وزامبیا دور خود میچرخند ونامشرا گذاشته اند زندگی .
مردان پیر وعلیل واز کار افتاد واز فرط پیری خودرا کثیف میکنند روی صندلیهای طلایی نشسته وامر میکنند ، نام هیچ خواننده ونوازنده وتاریخ نگار وخردمندی نباید برده شود ، یک کپی مسخره ، یک کاریکاتور مضحک از سایر کشورها یی که دین را در راس عدالت قراردادند ، عدالتی دربین نیست ، هر چه هست جنایت است ، شهری پر کرشمه با خود فروشان سوزاکی وسفلیسی ونوه ونتیجه های نوری ها ومجلسی ها ووسایر حیواناتی که نام انسان بر خود نهاده اند .
باید از مدتها پیش این سر زمین را به دست فراموشی میسپردیم واز یاد میبردیم که درکجا زاده شدیم وتخمک ما درچه زمانی شکل گرفت ؟! .
حال تنها افکارمان روی دایره آهنین وداغ و آغشته به خون دور میزند وگاهی دردلمان کور سویی بر میخزد که شاید معجزه اتفاق بیفتد !!! معجزه ؟ تنها کلمه مسخره ای که همیشه درو ن افکار ما میچرخد .
چشم فردایمان کور است ودیگر برای همه چیز دیر ، خیلی دیر است .
سیمرغ ما در کوه قاف پنهان شد تا از تیر رس این یاغیان در امان بماند ، وخاموش نشست ، دیگر آوایی از او بر نمیخیزد تنها در دلهای خاموش میتوان نغمه های اورا شنید آواز او را باید بادل وجان شنید نه در میان مردمی که از دیدن عکس یک زن حالشان دگر گون میشود وآن دم درازشان به لرزه درمیافتد !!! دیگر معنای اندیشیدن ار میان رفت و دیگر انسانی نیست که در درونش بیاندیشد همه روزانه میخورند میخوابند و خود را به هرطریقی ارضا میکنند وبا پیکر الوده شان روی به قبله نامعلومی میایستند تا ادای فریضه را بجای آورند . ننگ باد برشما دشمنان خرد واندیشه های پاک ..
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 17/ 07 / 2018 میلادی /....؟
حال تنها افکارمان روی دایره آهنین وداغ و آغشته به خون دور میزند وگاهی دردلمان کور سویی بر میخزد که شاید معجزه اتفاق بیفتد !!! معجزه ؟ تنها کلمه مسخره ای که همیشه درو ن افکار ما میچرخد .
چشم فردایمان کور است ودیگر برای همه چیز دیر ، خیلی دیر است .
سیمرغ ما در کوه قاف پنهان شد تا از تیر رس این یاغیان در امان بماند ، وخاموش نشست ، دیگر آوایی از او بر نمیخیزد تنها در دلهای خاموش میتوان نغمه های اورا شنید آواز او را باید بادل وجان شنید نه در میان مردمی که از دیدن عکس یک زن حالشان دگر گون میشود وآن دم درازشان به لرزه درمیافتد !!! دیگر معنای اندیشیدن ار میان رفت و دیگر انسانی نیست که در درونش بیاندیشد همه روزانه میخورند میخوابند و خود را به هرطریقی ارضا میکنند وبا پیکر الوده شان روی به قبله نامعلومی میایستند تا ادای فریضه را بجای آورند . ننگ باد برشما دشمنان خرد واندیشه های پاک ..
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 17/ 07 / 2018 میلادی /....؟