کامیار فرخزاد وپرویز شاپور روز گذشته درگذشت
چه غریبانه
پسر یک شاعره که هنوز اشعار آن ورد زبان ماست وپسر یک مترجم
امرار معاش او ساز زدن در پارکها بود
شعر میسرود
مجسمه میساخت
اما خریداری نداشت
همه اورا تنها گذاشته بودند
حتی بهترین دوستان پدر ومادرش
گناه این خانواده این بود که از زمان خود جلو تر بودند
دنیا را بنوعی دیگر درک کرده وآنرا شناخه بودند
از دید حقارت روح بلکه از بزرگی وفهم وشعور بالای یک جامعه فروبسته
اسیر خرافات
چه غریبانه رفت وچه تنها این سفر را در پیش گرفت
حال در کنار مادر روحش جای خواهد گرفت
پس از سالها
روانش شاد
چه کسی اورا تا خانه ابدیش بدرقه خواهد کرد
وچه کسی برایش یادبود خواهد گرفت
واین است پایای یک زندگی در میحطی محنت زده نا پاک وآلوده
در میان راه زنان وقاتلین وفاحشه های سیاست
پایان
ثریا /اسپانیا
دوشنبه شانزدهم ژوییه دوهزارو هیجده میلاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر