سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۶

نجبا

بانو نجیب ، چه صادقانه همه خانه اش را 
با آب دهانش پاک میکرد !
دستمالی دردست داشت هرجا که لکه ای بود آنرا با آب دهانش خیس میکرد وآن لکه را پاک کرده واز بین میبرد حال این لکه روی دیوار بود یا فرش یا روی دسته تلفن،  تمام مدت چشمانش روی زمین به دنبال چیزی میگشت وسپس دوباره دستمال ر با آب دهانش تر کرد هروی فرش را تمیز مینمود ، درآشپزخانه تنها یک کهنه کوچک کداشت که هم گاز را تمیز میکرد همه روی سنگهای آشپزخانه را وهم  روی فرش را ؛  ظروفش را با پودر لباسشویی که درون یک کاسه پلاستیکی قرارداشت با یک تکه اسفنج میشست ، وچقدر خوشبخت بود!! نیمی از اجدادش به شاه قاجار میرسیدند ونیم مادریش به فاحشه خانه شهر خراسان ، چقدر خوشبخت بود توانست چند خانه بخرد اتومبیل شیک بخرد واز همه مهمتر سهام شرکت متعلق بمن وپسرم را بنام خود وهمسرش بکند وروزی که من بشرکت رفتم بمن گفتند برو ثبت شرکتها واساسنامه شرکت را بیاور آساسانامه بنام او همسرش به ثبت رسیده بود بنام نجیب وهمسرش ، با یک وکالتنامه که از من گرفت من نمیتوانستم به تهران بروم هنوز درگیر ویزا وگرفتن بلیط بودم .

زمانیکه تهران بودیم همه لباسهای مرا ازگنجه ام بر میداشت ومیگفت تو میتوانی در اروپا بخری ،  هنگامیکه دخترش را کتک میزد موهای اورا از بیخ و بن میکشید ومشت بر پهلو سیلی برگونه های او میزد ، حال ان دختر عروس یک حاجی تازه بازاری شده .
چقدر خوشبخت بود ، آب دهان کار خودش را کرد .
امروز درون جیبهای روبدوشامبرم صدها دستمال دیدم یکی برای دست خشک کرده ، یکی برای بینی ، یکی برای و یکی برای ای بابا میتوانی همه را به دور بریزی وبا یک دستمال وآب دهانت همه خانه را تمیر کنی ، شاید دیدی توهم بخوشبختی رسیدی تغاری شکست ماستی ریخت جهان گشت بکام کاسه لیس . آب دهان معجزه میکند میتوانی آنرا به روی دیگران پرتاب کنی ، وروی آنهارا بشویی و کم کنی .

امروز بیاد او وآ ب دهان معجزه آسایش افتادم آیا هنوز زنده است آیا آن حلوایی که درکنارش بنام شوهر داشت هنوز زنده است ؟

ومن چگونه فریب اورا خوردم کسی را که خواهرم بود ،پاره تنم بود واز کودکی اورا دربغل جای دام برایش مادری کردم برایم مهم نبود که بچه هووی مادر میباشد خواهرم بود اورا بخواهری برکزیده بودم هرچه داشتم با او قسمت میکردم واو چگونه خنجررا از پشت در قلب من فرو برد؟ !

نه ، درزندگی عدالتی وجود ندارد طبیعت با ما هیچ تعهدی نسبت باین امور نبسته ومیل هم ندارد که با ماهمراه باشد .باید چهار چشم چهار گوش وهشت دست وهشت پا داشت ومانند هیولا بجان مردم افتاد فایده ندارد بنشینی درگوشه ای وبرای آدمها دلسوزی کنی ! بکجا رسیدی؟ 
به همه جا ، به آنجاییکه امروز باید میرسیدم حال چشم وگوشم باز شده مرندریها  ی را بچشم میبینم ، دزدی هارا وفریب ها خودمرا کنار میکشم حال اگر بقیه میل دارند فریب بخورندبمن مربوط نیست .

روز گذشته شاهد یک مردرندی بودم  که نمیدانم آیا دختر من تا آن حد چشمانش کورشده ویا آنقدر احمق شده ویاشاید نجیب است نمیتواند به روی خودش بیاورد ؟
پولی را به کسی قرض داده بود وآن طرف پول را درون یک پاکت برایش به درب خانه برده بود خودش اتومبیل نداشت ودرانتظار همسر گرامی بود که اورا بردارد تلفن زنگ زد "
همسرش بود ، آه امروز یکصد یورو درون جیبم بود ، رفتم سیگار بخرم دیدم که پولهایم از جیبم افتاده حال برای بنزین زدن پول ندارم  تا به دنبال تو بیایم ( کارت بانکی که داشتی) !! حال میتوانم آن پاکت را باز کنم وکمی از آن پول بردارم تا بنزین بزنم ؟؟؟
اینجا دیگر سرم سوت کشید  اما سکوت کردم چهره دخترک درهم بود اما هم او وهم من میدانستیم که یک دروغ است .اینها دزد به دنبا آمده اند اکثر مردم دزدند تنها گویا ما دستهایمان را شسته وا ب کشیده ایم حتی اگر نخودی درخیابان ببینم به دنبال صاحبش میگردیم .
آه ، دختر بیچاره برای همین هم هست که نه خانه داری ونه میتوانی اتومبیلت را عوض کنی درعوض شکم او وهیکل او یکصد کیلو شده است .پایان غمنامه امروز من /ثریا /
همان روز سه شنبه کذایی 


مالیخولیایی قرن

اسباب بازی های جدید ، همه بزرگسالان وکودکان را دچار یکنوع جنون کرده است همه به دنبال سوژه میگردند تا آنرا درمعرض دید دیگران بگذراند ، حتی یک قاتل دوازده نفررا کشت حال رشته شاهکارش را به تصویر درآورده است  روی فیس بوک که دوساعت این نمایش چندش آور ادامه داشته وسپس جمع شده است .

نه دیگرجایی برای زندگی واقعی وجود ندارد ، اگر هم بخواهی فرار کنی شب ونیمه شب  ترا با یک تیک بیدار میکند خبر جدیدی ؟ تابلوی نمایش جدیدی ، یک قهرمان نو وارد بازار شده است ؟  آه.... بله سلطان عثمانی برنده شده وبر تخت نشست ودوباره نسل کشیها شروع میشود ،  اما این بار قربانیان چه کسانی هستند ؟ انتخابات مسخره سر زمین مادری دیگر به حد جوک رسیده در صفحات مجازی مرتب عکس شاه وخانواده اش با آه وافسوس  میگذراند ؛ سرما گرم میشود مهم نیست در زیر پرده چه خبر است   برای اجرای عدالت  وعدل  ظالیمن  برتخت مینشینند تا عدالترا بنحو شایسته ای اجرا کنند  ، مظلومان کجایند زیر پلها ، زیر جوالهای ودرکنار خیابانها گرسنه ، پا برهنه زیر سیل وطوفان وزلزله ، مهم نیست ، آنها گناهکارانند که به عذاب الهی گرفتار میشوند !!!

آه ، ای خواب خوش دوشین  ، ای هدیه سروش آسمانی ، میگذاشتی همچنان درخواب خوش شیرینم باقی بمانم وسوار بر ابرها از مقابل زندگی ها وچیره گیها  این  انسان دوپا  محفوظ بودم.

آه آی آفتاب بزرگ زرتشت ، »بیچاره زرتشت را نیز به میدان آوردند واورا آلوده به لجن ساختند برای منافع شخصی « بگذار بتو بیاندیشم مهم نیست اگر نان نیست ؛ درعوض مدلهای بالای گوشیهای چند میلییونی ساعتی ببازار میاید ، مهم نیست اگر آبها آلوده اند درعوض مدلهای نایاب وشیک کشتیهای چند صد میلییونی روی اقیانوسها راه میروند ومانند قو های قدیمی بما زمینیان فخر میفروشند پناهگاهشان محفوظ است بموقع آنجا میروند جیره غذاهای  ماراهم با خود  برده اند ،  در خواب دیدم دارم چایی دم میکنم ، ! خواب شیرینی بود اینها که بما میفروشند تنها برگهایی یونجه وعلفهای هرزه است با طعم وبو ، بگذار  که بازماندگان آفتاب بزرگ  در دراز مدت  زنده بمانند ،  خرد بینی خرد ودانش را درون کوزه ها ترشی بیانداز برای زمستان ! ما نور لازم نداریم خود نوریم 
روزی روزگاری باین دلخوش بودیم که همیشه یک صبح خوب زیر پایان شب تاریک نشسته است  وصبح پاهایمان استوار  ومحکم گام بر میداریم امروز زمین زیر پاهایمان  لق میخورد هر آن ممکن است به درون یک چاهک متعفن بغلطیم .
آن چشمانی را که به دوردستها دوخته بودیم ، حال به کف دست وبه یک شئی عجیبی که همه  دنیارا برایت خلاصه کرده است مینگریم ، دوردستها تنها تا انتهای خیابان است . حال همیشه گام هایمان  روی شب استوار است   ودوباره روی شب دیگری فرود میاییم 
روزها برایمان مشگل است بیشتر به شب میاندیشیم . این شبهای تاریک گام هارا نادیده میگیرد ،  چشمان مان همه تار وپشت یک جعبه آیننه قرار گرفته اند  نباید دنیارا تماشا کنیم دنیا متعلق بما نیست .

در تصویر آینده مان چیزی وجود ندارد  تنها سایه های مشکوکند که حرکت میکنند . واین سایه ها در صفحات مجازی ترا دنبال میکنند بی آتکه آنهارا بشناسی با کلماتی شیرین وزیبا که تو از هیچ دهانی تا بحال نشنیده ای وبلا فاصله باید جوابی شیرین تر حاضر داشته تحویل دهی درغیر اینصورت باز خواست خواهی شد ! .
سرمان به زیر است وسر گرم کار خود مانیم  امروز به تکه نانی که صبحانه ام بود نگاه میکردم  یک تکه بزرگ نان باندازه یک دامن کلوش اما سوراخ سوراخ ونازک  مانند یک تور عروس انرا درون توستر انداختم ، باریک شد نازک شد درهم فرو رفت وسپس یک نوار نارک که چند تکه به آن  چسپیده بود بیرون آمد ،  حوب بد نیست برای یک لقمه کوچک خوب است .

تصویری دریکی از این صفحات مجازی دیدم ملاها به همراه اقوام عرب خود دور سینیهای بزرگ عذا هرکدام  به بزرگی حمام من وتوده ای از نان های برشته دستهارا تا ارنج بالا زده وبا پنج انگشت آنرا درون دهان گشادشان میگذاشتند ،به راستی حالم بهم خورد  ؛ حالم بهم خورد حیواناتی را دیدم که چگونه دارند یک بره درسته را تکه تکه به نیش میکشند اینها از گرگها بدترند از سگهای درنده بدترند اوف..... بهتر است رویم را برگردانم .

یک چراغ کوچک با فتیله  بین ما تا آینده ماست چه کسی فتیله را بالا میبرد تا روشنایی روز را ببینیم ؟ پایان 

موی سپیدم را فلک به رایگان نداد 
این رشته را به نقد جوانی خریده ام 

ای سرو پای بسته  ، به ازادگی مناز 
ازاده منم ، که ازهمه عالم  بریده ام 

گر میگریزم از نظر مردمان " رهی " 
عیبم مکن ، که آهوی مردم ندیده ام ......رهی معیری روانش شاد آزاده مرد دوران .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا /16/04/2017 میلادی .

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۶

جدال با خدایان

همچنان با سرگیجه درجدالم ،
وهمچنان با خدایان چه روی زمین چه زیر زمین وچه درآسمان وچه دربهشت .

خدایانی که زمانی آنهارا زندانی میکنیم  ودر تاریکی ها به آنها پناه میبریم  ویا رهایش میکنیم  وخود بیخدا میشویم  ودیوارها را درهم میشکنیم  ومیگذاریم تا از مرز بیخدایی عبور کنیم .

نمیدانم  بیاد گفته نوه چهار ساله ام بودم که به پدرش میگفت " چیزی را که ندید ه ونمیدانی هست یا نه چگونه منکر آن میشوی منظور او " روح " بود که آیا هست یا نه چون در بازی که روی موبایل انجام میداد روحی وجود داشت واورا در مقام سئوال  درآورده بود.

این چه خدایی است که هرروز باید هزارا بار اورا صدا کنیم وجوابی هم دریافت نکنیم   با ما گویی سر میز قمار نشسته وارد قمار بازی میکند  حال هرچه را که باخته ایم باید باو پس بدهیم ویا برده ایم مهم نیست مهم این است که او همیشه برنده بوده مانند "همسر " من .

امروز دراین فکر بودم اگر خدا بر زمین بیاید وبمن بگوید ترا سی ساله میکنم با تمام زیباییها وثروت ومقام آیا اورا خواهی بخشید ؟ بی اختیار گفتم نه ! هرگز! دیگران برایم مهم نیستند چون یا احمق بودند یا ناکام وحسود اما این یکی نه احمق بود ونه نامراد روحش را به شیطان فروخته بود کاری که امروز اربابان دول دنیا کرده ومیل دارند شیطان بر دنیا حکومت کند چون از خدا خسته شده اند .

این سر زمین بدجوری بیگانه ستیزاست  هرچه فکر میکنم به نزد پرشکی بروم با بیاد آوردن رفتار واداهای آنان حالم بهم میخورد دکتر خودم درمرخصی است وباید دکتر دیگری را ببینم ، حودشان از نژاد کولیهای آواره میباشند خدا رحم کرده که نه درپایتخت هستم ونه درشهرهای بزرگشان ابدا خارجی را دوست ندارند پولش را چرا اما خودش را نه ، بخصوص اگر از آنسوی قاره آسیا آمده باشی  ، از کارگر گرفته تا اربا ب همه بنوعی ترا تحقیر میکنند بنابر این لزومی ندارد برای سر گیجه ام به نزد دکتری بروم که حتی میل ندارد دستهایش را روی مهرهای گردن من بگذارد .

رگهای من خیلی نازکند وبه سختی میتوان از آنها خون گرفت هربار برای آزمایش خون میروم باید داد وفریاد پرستاررا با آن سوزن کت وکلفتش بشنوم که چرا رگهای تو نازکند ؟ چرا؟ برای آنکه مانند تو از یک خرس به دنیا نیامده ام . همه دستها وبازوانم سوراخ سوراخ شده وکبود میشوند برای چند قطره خون بنا براین از خیر آزمایش هم گذشتم ، مهم نیست آنرا کنسل کردم .

حال رو بکدام سو وبه کدام خدا بکنم غیراز خودم  خدایی که شکارچی میشود وبه دنبال شکار جوانان میدود وخون خواران را نگاه میدارد تا خون بقیه را نیز بنوشند .
خدایی که گاهی چون سنگ خارا سخت میشود ودیگر راهی به دل اونخواهی یافت اگر هرچه دعا بکنی بیفایده است .
خدایی که درون معبد طلا خفته بیخبر از آنچه در دنیایش میگذرد با موجوداتی که از کرم آفریده وامروز هرکدام یک دیو خونخوار شده اند .

نه! ابد ا خیال ندارم خودم را فریب بدهم  خدای من آن حقیقت است که گاه گاهی مرا اغوا میکند ودر بر میگیرد  بی کشش وبی کوشش .
نوشتار امروز من 
ثریا ایرانمش " لب پرچین" . اسپانیا / 17/04/2017 میلادی /.


یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۶

مرگ رهبر

سعی میکنم کمتر وارد جزییات سیاسی کشورها شوم  خطی میخوانم خطی مینویسم ورد میشوم اما این دفعه کاری مهم درپیش آمده ،رهبر مستضعفین  ورهبر کل مسلمانان جهان دربستر مرگ افتاده شاید تا بحال مرده باشد ومرگ اورا پنهان داشته تا شایعه سازان و وروزی  نامه  ها و کانالهای تلویزوین ورادیوها وخبرنگاران  وبهر روی دولتها ی ابر قدرت دست درجیبشان کنند وفرماشاتشانرا بخورد مردم بدهند مردم هم بگویند که " 
این برود هرکس میخواهد جای او بیاید .

محمد نوری زاد یکی از نزدیگان ایشان در سخنانی نه چندان روشن ونه چندان واضح اما به درستی گفت :
»ایشان هیچ چیز غیر از خود  از خود بجای نگذاشتند «خمینی سر زمینی ویرانشده از جنگ را به دست این یکی داد کوسه را سر به نیست کردند وحال باید درانتظار  نشست که از کیسه مارگیری دول بهره مند چه کسی را بجای او بر منبر یا کرسی ویا تخت میشانند 
بهر روی درگیری هایی بوجود خواهد آمد گمان نکنم اورا مانند یک رهبر خوب نتشیعع کنند مگر همان بردگان اطرافش مانند نرون که به زور میبایست صدای انکرالصوات اورا همراه با نوای چنگ بیهوده اش گوش دهند وبه تماشای سوختن شهر روم بایستند ویا مرگ مسیحیان در میدان بزرگ شهر جلوی شیرهای درنده  ، بهر روی زمان  عوض شده ابر قدرتها تنها لباسهایشان تغییر شکل داده است خیلی کم انسانی پیدا میشود که برای مردم دل بسوزاند وبیاد ملتش باشد بیشتر برای منافع خود ووجهه ونمایش خویش در اطراف دنیاست .
سرطاان تا نفس او رسیده به زود دستگاه اورا نگاه داشته اند حال این دم آخر بیا وبگو چه از خود بجای گذاشتی ای خونخوار ؟
دستهایت تا گلو در خون مردم ییگناه سوری وجوانان سر زمین ایران است لابد نقشه تجزیه را کشیده وبه دست پیروانت داده ای 
خراسانرا که یکپارچه ملک پدریت خواندی وآن دیوانه را حاکم برمردم ساختی . ای سیاروی ترین انسان عالم . از خود چه بجای نهادی ؟.موسیقی حرام درحالیکه خودت درخلوت سه تار میزدی ومطرب منقل نشینت بتو حال میداد ، زنان ومردان را بخاطر هیچ به زندانها انداختی وقسی القلب ترین آدمهارا سلطان زندانها کردی ، دستور دستور تو وامضای تو بود نه بیشتر  طناب دار هوروز مشغول کار بود مانند گیوتین انقلاب فرانسه ، دستورات از بالا میرسید وتو دودستی سر زمین ما را  تقدیم خرس سفید کردی . درپیشگاه ملت ایران هیچگاه بخشوده نخواهی شد نامت بدتر از نام خواجه قاجار درتاریخ ثبت خواهد شد . 
تار هر پودی  ز رنجی قصه گوی
پود هر تاری  ز اندوهی نشان 
آنچه  پنهان مانده دراین تاروپود
نیست از چشم نهانم بینم نهان........
پایان 
سرگیجه هایم ادامه دارند .ثریا / اسپانیا / 27 فرودین 1396 شمسی 

عید پاک

خوب! مبارک است !!
امروز ،
پاک پاک است ، تمیز است ! 
روز گذشته با دیدن آفتاب گرم بهاری شادمان بودم ، تراس را تمیز کردم صندلیهارا چیدم پرده هارا تا نیمه پایین آوردم برای امروز  نیمه شب باد وطوفان برخاست هرچه را بود بهم ریخت .
 از جای برخاستم سرم بشدت گیج میرفت مانند آدمهایی که " هنگ اوور" دارند چشمانم باز نمیشد ، بد جوری تلو تلو میخوردم خودم را به اشپزخانه رساندم لیوانی آب خنک سرکشیدم وسپس در میان باد  دوباره به بالکن رفتم تا پرده هارا بالا بکشم چرا که مجددا قفلهایشان درهم میشکست ! 

تلو تلو خوران برگشتم به اطاق کمی نشستم بی فایده بود دوران سر امانم را بریده بود ، به هوا آلرژی دارم ؟ به چی وچه چیزی وطبیعت چرا اینهمه سر بی لطفی ونامهربانی بامن دارد ؟ اوف ، خسته م ازهمه تان خسته ام از همه چیز خسته ام .

کمی نان ( شیک ) !که تازه ببارار آمده تست کردم ! نگاهی به آن انداختم گویی یک برگ نازک زرورق را میخوردم  بین آن نیز سوراخ بود ، با خود گفتم :
احتمالا این نانرا از پوست وفلس ماهیها درست کرده اند ، نان مقوایی وساخته شده از روزنامه سوپر هارا پر کرده است این یکی تازه ببازار آمده  وعجب آنکه با همه سبکی ونازکی شکم پر میشد ؟؟؟ 

نمیدانم آیا درسرزمین گل وبلبل که امروز تبدیل به گوه وغلغل شده است نان ها چگونه اند ؟  خوشا بحال ساحل نشینان اقیانوس  آنها جایشان گرم وراحت وامن هستند اگر گاهی نقی  میزنند تنها بخاطر  نبودن همنشین وپای بازی تخته نرد وپوکر وبلوت وتریاک است که اکثر بزرگانشان آنهارا دارند ، پول هم بفراوانی دردسترشان میباشد هرچه باشد  صاحب شغلهای بالایی هستند !!!!

اروپا جای نکبت وننگی است همه چیز درهم فشرده کوچک وبوگرفته آنهم اروپای  کهنه ای که من انتخاب کرده ام بخاطر اصالت آن !! کدام اصالت ؟ یک کپی مسخره از همه سر زمینهای دنیا خودشان واصالتشان درهمین برنامه های مذهبی است وبس آنهم تنها برای جلب توریست ، کدام کولتور ؟ کدام فرهنگ؟ کدام نویسنده؟ کدام شاعر ؟ کدم انسان ؟وازهمه مهمتر کدام صنعت وکدام تکنیک همه چیز دراینجا بقول معروف مونتاز میشود .
اوه ، روغن زیتون وشراب آشغال این تمام صادرات آنهاست درمیان کشورهایی نظیر ایتالیا ویا مقداری لیمو وپرتفال هورمونی !.

پایین تر از کوهی که من زندگی میکنم ، شهرکی است که تا دیروز یک خرابه بود دیروز منظورم سالهای اولیه تنها یک سوپر مارکت فکسنی دراینجا بود حال امروز این شهرک به بورلی هیلز طعنه میزند عبور اتومبیلهای آخرین مدل وبوتیکهایی که باید با وقت قبلی رفت اما!!!  کسان دیگری پشت این بوتیکها میباشند  کمتر اسپانیایی بین آنها دیده میشود ، انگلیسها رتبه اول را دارند چون قلعه جبل الطارق را درانحصار خود درآورده وانرا تبدیل به یک شهر بزرگ کرده اند با فرودگاههای خصوصی !! وکشتیهای خصوصی ! رتبه دوم دست المانیهاست که تما م جزایز قناری را گرفته اند ، رتبه سوم هلندیها وسوئدی ها وجند نوروژی گنده دماغ ! با پولهایی که معلوم است از کجا میاید .عربها صاحب این سررمینند متعلق بخودشان میباشد ! قصرهای بزرگ شاهزادگان مسجدها گنبدها ومناره ها وزنان حرم !!  واز همه مهمتر بزرگترین وبهترین  محل گردش توریستی  گرانادا ودیدار قصرهای بزرگ  الحمرا متعلق بدوران حکومت اعراب میباشد وداستان هزارو یکشب را زنده میکند .درواقع بنیان گذار این شهرک  اولین شاهزاده عرب بود از سرزمین عربستان وصحرای بی آب وعلف !با کمک مافیای سیسلی !!!

خوشبتانه من درمیان چند دهاتی درده بالا زندگی میکنم وکمتر گذارم باین شهر فرنگ میافتد اما ایرانیان نوکیسه وتازه به دوران رسیده یکی از آرزوهایشان دیدن این شهرک وداشتن یک ویلا درانجاست که صاحب اول وآخرش خودشان میباشند ، اسپانیایها  مردمی زیرکند  وخوب میدانند کجا باید حمله کنند وکجا بایستند درغیر اینصورت تابحال بی بی سکینه  صاحب همه این سرزمین شده واین کشور هم مانند سر زمین ما یا کلونی روسیه بود ویا کلونی  خودبی بی سکینه . 

بهر روی  من بین بهشت وجهنم یعنی دربرزخ ایستاده ام حا ل یا به جهنم واصل میشوم ویا در بهشت به رویم بازشده ومانند یک ملکه وارد بهشت میشودم ودربین حوریان وپریان رنگ ووارنگ خواهم نشست و" پینک شامپاین " خواهم نوشید !!!به همراه خاویار ایرانی روی فرشهای ایرانی .( اینجا بیاد  کمدی الهی  دانته افتادم ) بهشت ودوزخ وبرزخ ......

البته برزخ جای بدی نیست میتوان تنها تماشاچی بود آنهاییکه درجهنم میسوزند وآنهاییکه دربهشت خیالی خودرا فریب میدهند درحال حاضر من درصدد فریب خودم نیستم وفریب  دادن دیگران هم برایم معنا ندارد.
 .
عید پاک برای همه مبارک با د بخصوص برای آنهاییکه روحشان آلوده به پلیدی هاست . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" .16/04/2016 میلادی . اسپانیا . برابر با 27 فرودین 1396 شمسی.

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۶

خنده برگلها

نامه شوقم  که گردون به دست باد داد
لیک صدها  یاوه بر بال کبوترها نهاد 

زندگی سازی ندارد  عبرت ویرانگری
زان سبب باشد بها رخونین از سنخن باد

تخم گل میپاشی اما تیر میروید  بهار
این زمین را چندمین شداد با خون آب داد......"دکتر اسداله حبیبی ، شاعر افغان "

آسمان صاف ، بی هیچ لکه ابری وخورشید درخشان وکمی داغ ! امید آنرا دارم که پشت این داغی طوفانی وبادی وبارانی نباشد که باز چادرهای بالکن را به هوا پرتا ب کند وباز ویرانی وویرانگری ببار آورد .

زندگی در لحظه ها خلاصه شده اند تنها دریک دم ویک لحظه ، همان دم که میتوانی کلامی با کسی بگویی ودردلت شادی کنی که هنوز " کسی " هست وهنوز شقایق هست وهنوز خار مغیلان بر دستها وپاهایت نپیچیده است .

آتش غشق آمد و گرد وخاکی به پا کرد ورفت  ، وندانستیم که عشقها درویرانی ریشه هایشان از خار است  ، لاله را لاله پنداشتم  وسنبل را سنبل بی آنکه بدانم  هر شاخه ای از آن  زهری را باخود حمل میکنند .

پیرهن چو ن شمع تر کردم زبیم سوختن 
آتش نهان نخست آن روی  پیرهن را بسوخت /......؟

وهنوز بوی آن سوختن در مشام جانم نشسته است  واز بیم سوختن پاهایم را نیز به زیر دامن نیم سوخته ام جمع کردم .

امروز هم تعطیل است فردا هم تعطیل است وباز من خواهم نشست به تماشای فیلمهای قدیمی که چه آموزنده وچه انسانی بودند خبری از تیر وترکش نبود ، خبری از انتقام وخون نبود ، خبری از شمشیر خونین ادیان نبود هرچه بود عشق بود وناکامی عشق ونهایت یک حسادت بی ضرر .

مینشینم دوباره اپرای " بانو پروانه " ویا توسکا را میبینم ، افسانه های دلکش "هوفمن" درمیان آنها گم شده ام شاید کمی کهنه وقدیمی باشند اما هنوز برایم تازه وزنده اند ، ژکوند داستان فداکاری یک عاشق ، لا تراویتا یا  مادام کاملیای دوران مدرسه ما که شبها خواب را ازچشمان ما میربود ، همه اینها امروز بصورت موزیکال روی صفحه های کوچک دردسترس ماست شاید روزی اینها هم از میان بروند همچنانکه دیگر کسی رغبت حسادتهای وحشیانه " اوتللو" ی شکسپیر را ندارد امروز نامش نژاد پرستی است 

تا چه خواهد شد  بار دیگرتا  جان ودل  گیرد مرا 
شعله ای که امروز  این دل واین روزن را بسوخت 
پایان / ثریا / اسپانیا / 15 آپریل 2017 میلادی /.