سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۶

نجبا

بانو نجیب ، چه صادقانه همه خانه اش را 
با آب دهانش پاک میکرد !
دستمالی دردست داشت هرجا که لکه ای بود آنرا با آب دهانش خیس میکرد وآن لکه را پاک کرده واز بین میبرد حال این لکه روی دیوار بود یا فرش یا روی دسته تلفن،  تمام مدت چشمانش روی زمین به دنبال چیزی میگشت وسپس دوباره دستمال ر با آب دهانش تر کرد هروی فرش را تمیز مینمود ، درآشپزخانه تنها یک کهنه کوچک کداشت که هم گاز را تمیز میکرد همه روی سنگهای آشپزخانه را وهم  روی فرش را ؛  ظروفش را با پودر لباسشویی که درون یک کاسه پلاستیکی قرارداشت با یک تکه اسفنج میشست ، وچقدر خوشبخت بود!! نیمی از اجدادش به شاه قاجار میرسیدند ونیم مادریش به فاحشه خانه شهر خراسان ، چقدر خوشبخت بود توانست چند خانه بخرد اتومبیل شیک بخرد واز همه مهمتر سهام شرکت متعلق بمن وپسرم را بنام خود وهمسرش بکند وروزی که من بشرکت رفتم بمن گفتند برو ثبت شرکتها واساسنامه شرکت را بیاور آساسانامه بنام او همسرش به ثبت رسیده بود بنام نجیب وهمسرش ، با یک وکالتنامه که از من گرفت من نمیتوانستم به تهران بروم هنوز درگیر ویزا وگرفتن بلیط بودم .

زمانیکه تهران بودیم همه لباسهای مرا ازگنجه ام بر میداشت ومیگفت تو میتوانی در اروپا بخری ،  هنگامیکه دخترش را کتک میزد موهای اورا از بیخ و بن میکشید ومشت بر پهلو سیلی برگونه های او میزد ، حال ان دختر عروس یک حاجی تازه بازاری شده .
چقدر خوشبخت بود ، آب دهان کار خودش را کرد .
امروز درون جیبهای روبدوشامبرم صدها دستمال دیدم یکی برای دست خشک کرده ، یکی برای بینی ، یکی برای و یکی برای ای بابا میتوانی همه را به دور بریزی وبا یک دستمال وآب دهانت همه خانه را تمیر کنی ، شاید دیدی توهم بخوشبختی رسیدی تغاری شکست ماستی ریخت جهان گشت بکام کاسه لیس . آب دهان معجزه میکند میتوانی آنرا به روی دیگران پرتاب کنی ، وروی آنهارا بشویی و کم کنی .

امروز بیاد او وآ ب دهان معجزه آسایش افتادم آیا هنوز زنده است آیا آن حلوایی که درکنارش بنام شوهر داشت هنوز زنده است ؟

ومن چگونه فریب اورا خوردم کسی را که خواهرم بود ،پاره تنم بود واز کودکی اورا دربغل جای دام برایش مادری کردم برایم مهم نبود که بچه هووی مادر میباشد خواهرم بود اورا بخواهری برکزیده بودم هرچه داشتم با او قسمت میکردم واو چگونه خنجررا از پشت در قلب من فرو برد؟ !

نه ، درزندگی عدالتی وجود ندارد طبیعت با ما هیچ تعهدی نسبت باین امور نبسته ومیل هم ندارد که با ماهمراه باشد .باید چهار چشم چهار گوش وهشت دست وهشت پا داشت ومانند هیولا بجان مردم افتاد فایده ندارد بنشینی درگوشه ای وبرای آدمها دلسوزی کنی ! بکجا رسیدی؟ 
به همه جا ، به آنجاییکه امروز باید میرسیدم حال چشم وگوشم باز شده مرندریها  ی را بچشم میبینم ، دزدی هارا وفریب ها خودمرا کنار میکشم حال اگر بقیه میل دارند فریب بخورندبمن مربوط نیست .

روز گذشته شاهد یک مردرندی بودم  که نمیدانم آیا دختر من تا آن حد چشمانش کورشده ویا آنقدر احمق شده ویاشاید نجیب است نمیتواند به روی خودش بیاورد ؟
پولی را به کسی قرض داده بود وآن طرف پول را درون یک پاکت برایش به درب خانه برده بود خودش اتومبیل نداشت ودرانتظار همسر گرامی بود که اورا بردارد تلفن زنگ زد "
همسرش بود ، آه امروز یکصد یورو درون جیبم بود ، رفتم سیگار بخرم دیدم که پولهایم از جیبم افتاده حال برای بنزین زدن پول ندارم  تا به دنبال تو بیایم ( کارت بانکی که داشتی) !! حال میتوانم آن پاکت را باز کنم وکمی از آن پول بردارم تا بنزین بزنم ؟؟؟
اینجا دیگر سرم سوت کشید  اما سکوت کردم چهره دخترک درهم بود اما هم او وهم من میدانستیم که یک دروغ است .اینها دزد به دنبا آمده اند اکثر مردم دزدند تنها گویا ما دستهایمان را شسته وا ب کشیده ایم حتی اگر نخودی درخیابان ببینم به دنبال صاحبش میگردیم .
آه ، دختر بیچاره برای همین هم هست که نه خانه داری ونه میتوانی اتومبیلت را عوض کنی درعوض شکم او وهیکل او یکصد کیلو شده است .پایان غمنامه امروز من /ثریا /
همان روز سه شنبه کذایی