اسباب بازی های جدید ، همه بزرگسالان وکودکان را دچار یکنوع جنون کرده است همه به دنبال سوژه میگردند تا آنرا درمعرض دید دیگران بگذراند ، حتی یک قاتل دوازده نفررا کشت حال رشته شاهکارش را به تصویر درآورده است روی فیس بوک که دوساعت این نمایش چندش آور ادامه داشته وسپس جمع شده است .
نه دیگرجایی برای زندگی واقعی وجود ندارد ، اگر هم بخواهی فرار کنی شب ونیمه شب ترا با یک تیک بیدار میکند خبر جدیدی ؟ تابلوی نمایش جدیدی ، یک قهرمان نو وارد بازار شده است ؟ آه.... بله سلطان عثمانی برنده شده وبر تخت نشست ودوباره نسل کشیها شروع میشود ، اما این بار قربانیان چه کسانی هستند ؟ انتخابات مسخره سر زمین مادری دیگر به حد جوک رسیده در صفحات مجازی مرتب عکس شاه وخانواده اش با آه وافسوس میگذراند ؛ سرما گرم میشود مهم نیست در زیر پرده چه خبر است برای اجرای عدالت وعدل ظالیمن برتخت مینشینند تا عدالترا بنحو شایسته ای اجرا کنند ، مظلومان کجایند زیر پلها ، زیر جوالهای ودرکنار خیابانها گرسنه ، پا برهنه زیر سیل وطوفان وزلزله ، مهم نیست ، آنها گناهکارانند که به عذاب الهی گرفتار میشوند !!!
آه ، ای خواب خوش دوشین ، ای هدیه سروش آسمانی ، میگذاشتی همچنان درخواب خوش شیرینم باقی بمانم وسوار بر ابرها از مقابل زندگی ها وچیره گیها این انسان دوپا محفوظ بودم.
آه آی آفتاب بزرگ زرتشت ، »بیچاره زرتشت را نیز به میدان آوردند واورا آلوده به لجن ساختند برای منافع شخصی « بگذار بتو بیاندیشم مهم نیست اگر نان نیست ؛ درعوض مدلهای بالای گوشیهای چند میلییونی ساعتی ببازار میاید ، مهم نیست اگر آبها آلوده اند درعوض مدلهای نایاب وشیک کشتیهای چند صد میلییونی روی اقیانوسها راه میروند ومانند قو های قدیمی بما زمینیان فخر میفروشند پناهگاهشان محفوظ است بموقع آنجا میروند جیره غذاهای ماراهم با خود برده اند ، در خواب دیدم دارم چایی دم میکنم ، ! خواب شیرینی بود اینها که بما میفروشند تنها برگهایی یونجه وعلفهای هرزه است با طعم وبو ، بگذار که بازماندگان آفتاب بزرگ در دراز مدت زنده بمانند ، خرد بینی خرد ودانش را درون کوزه ها ترشی بیانداز برای زمستان ! ما نور لازم نداریم خود نوریم
روزی روزگاری باین دلخوش بودیم که همیشه یک صبح خوب زیر پایان شب تاریک نشسته است وصبح پاهایمان استوار ومحکم گام بر میداریم امروز زمین زیر پاهایمان لق میخورد هر آن ممکن است به درون یک چاهک متعفن بغلطیم .
آن چشمانی را که به دوردستها دوخته بودیم ، حال به کف دست وبه یک شئی عجیبی که همه دنیارا برایت خلاصه کرده است مینگریم ، دوردستها تنها تا انتهای خیابان است . حال همیشه گام هایمان روی شب استوار است ودوباره روی شب دیگری فرود میاییم
روزها برایمان مشگل است بیشتر به شب میاندیشیم . این شبهای تاریک گام هارا نادیده میگیرد ، چشمان مان همه تار وپشت یک جعبه آیننه قرار گرفته اند نباید دنیارا تماشا کنیم دنیا متعلق بما نیست .
در تصویر آینده مان چیزی وجود ندارد تنها سایه های مشکوکند که حرکت میکنند . واین سایه ها در صفحات مجازی ترا دنبال میکنند بی آتکه آنهارا بشناسی با کلماتی شیرین وزیبا که تو از هیچ دهانی تا بحال نشنیده ای وبلا فاصله باید جوابی شیرین تر حاضر داشته تحویل دهی درغیر اینصورت باز خواست خواهی شد ! .
سرمان به زیر است وسر گرم کار خود مانیم امروز به تکه نانی که صبحانه ام بود نگاه میکردم یک تکه بزرگ نان باندازه یک دامن کلوش اما سوراخ سوراخ ونازک مانند یک تور عروس انرا درون توستر انداختم ، باریک شد نازک شد درهم فرو رفت وسپس یک نوار نارک که چند تکه به آن چسپیده بود بیرون آمد ، حوب بد نیست برای یک لقمه کوچک خوب است .
تصویری دریکی از این صفحات مجازی دیدم ملاها به همراه اقوام عرب خود دور سینیهای بزرگ عذا هرکدام به بزرگی حمام من وتوده ای از نان های برشته دستهارا تا ارنج بالا زده وبا پنج انگشت آنرا درون دهان گشادشان میگذاشتند ،به راستی حالم بهم خورد ؛ حالم بهم خورد حیواناتی را دیدم که چگونه دارند یک بره درسته را تکه تکه به نیش میکشند اینها از گرگها بدترند از سگهای درنده بدترند اوف..... بهتر است رویم را برگردانم .
یک چراغ کوچک با فتیله بین ما تا آینده ماست چه کسی فتیله را بالا میبرد تا روشنایی روز را ببینیم ؟ پایان
موی سپیدم را فلک به رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته ، به ازادگی مناز
ازاده منم ، که ازهمه عالم بریده ام
گر میگریزم از نظر مردمان " رهی "
عیبم مکن ، که آهوی مردم ندیده ام ......رهی معیری روانش شاد آزاده مرد دوران .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا /16/04/2017 میلادی .