نامه شوقم که گردون به دست باد داد
لیک صدها یاوه بر بال کبوترها نهاد
زندگی سازی ندارد عبرت ویرانگری
زان سبب باشد بها رخونین از سنخن باد
تخم گل میپاشی اما تیر میروید بهار
این زمین را چندمین شداد با خون آب داد......"دکتر اسداله حبیبی ، شاعر افغان "
آسمان صاف ، بی هیچ لکه ابری وخورشید درخشان وکمی داغ ! امید آنرا دارم که پشت این داغی طوفانی وبادی وبارانی نباشد که باز چادرهای بالکن را به هوا پرتا ب کند وباز ویرانی وویرانگری ببار آورد .
زندگی در لحظه ها خلاصه شده اند تنها دریک دم ویک لحظه ، همان دم که میتوانی کلامی با کسی بگویی ودردلت شادی کنی که هنوز " کسی " هست وهنوز شقایق هست وهنوز خار مغیلان بر دستها وپاهایت نپیچیده است .
آتش غشق آمد و گرد وخاکی به پا کرد ورفت ، وندانستیم که عشقها درویرانی ریشه هایشان از خار است ، لاله را لاله پنداشتم وسنبل را سنبل بی آنکه بدانم هر شاخه ای از آن زهری را باخود حمل میکنند .
پیرهن چو ن شمع تر کردم زبیم سوختن
آتش نهان نخست آن روی پیرهن را بسوخت /......؟
وهنوز بوی آن سوختن در مشام جانم نشسته است واز بیم سوختن پاهایم را نیز به زیر دامن نیم سوخته ام جمع کردم .
امروز هم تعطیل است فردا هم تعطیل است وباز من خواهم نشست به تماشای فیلمهای قدیمی که چه آموزنده وچه انسانی بودند خبری از تیر وترکش نبود ، خبری از انتقام وخون نبود ، خبری از شمشیر خونین ادیان نبود هرچه بود عشق بود وناکامی عشق ونهایت یک حسادت بی ضرر .
مینشینم دوباره اپرای " بانو پروانه " ویا توسکا را میبینم ، افسانه های دلکش "هوفمن" درمیان آنها گم شده ام شاید کمی کهنه وقدیمی باشند اما هنوز برایم تازه وزنده اند ، ژکوند داستان فداکاری یک عاشق ، لا تراویتا یا مادام کاملیای دوران مدرسه ما که شبها خواب را ازچشمان ما میربود ، همه اینها امروز بصورت موزیکال روی صفحه های کوچک دردسترس ماست شاید روزی اینها هم از میان بروند همچنانکه دیگر کسی رغبت حسادتهای وحشیانه " اوتللو" ی شکسپیر را ندارد امروز نامش نژاد پرستی است
تا چه خواهد شد بار دیگرتا جان ودل گیرد مرا
شعله ای که امروز این دل واین روزن را بسوخت
پایان / ثریا / اسپانیا / 15 آپریل 2017 میلادی /.