شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۶

ما ، ایرانیان

ما ایرانیان ، مخصوص خودیم !
برای عدالت ، ظلم میکنیم ، وبرای مظلوم نمایی  مظلومی را به زیر میکشیم ،  بنام مهر ومهرورزی  کینه هارا از سینه بیرون میفرستیم  وزمانی فرا میرسد  که نیروی ابتکارمان تمام میشود ، میرویم کپیه دیگرانرا میکنیم . 
ما ایرانیان جنس مخصوص خودرا داریم ، درکودکی عروس سوییسی داشتیم فرار کرد ، در بزرگسالی عروس اتریشی دیوانه شد وبه سرزمین  خودش برگشت ، سکرتر انگلیسی داشتیم فرار کرد ،  تا آن حد میکذاریم به دیگران خوش بگذرد که میدانیم خواهند رفت اگر ماندگار شد ند بطور کلی نقش ما نیز عوض میشود .
در دروغگویی وچاپلوسی واظهار مهربانیهای دروغین استادیم ، هیچگاه م احتیاجی به چراغ راهنما نداشته ونداریم خود خورشیدیم  !
دروغ ، یکی از ارکان وپایه های زندگی ماست درآن واحد میتوانیم تغییر شکل بدهیم ، کسی را تا حد خداوندگار بالا برده وسپس بیرحمانه اورا برخاک بیاندازیم ، همسایه های ما چین ، روسیه ، هند ، افغانستان وعراق عرب بوده اند  درفرانسه تحصیل کرده درانگلستان  درس خوانده ایم همه چیز را مخلوط کرده  آشی ساخته ایم که دردنیا بینظیر است . از هر کدام تکه ای را برداشته حال خودرا بشکل خود  میبنیم.
اینهمه ضرب المثل ، اینهمه شاعر ،اینهمه گفتار ونوشتار همه تنها زمانی مارا سرگرم میکند ، اما اصل ما چیز دیگری است . میدانیم که در زیر پاهایمان شب است ، اما احتیاج به چراغ نداریم  وگاهی خودرا درتاریکی روی شیشه وخار مغیلان می اندازیم  زخمی میشویم فریاد میکشیم وگناه را بگردن دیگری میگذاریم  . چشم باطن ما یا همیشه بسته است وکور ویا گاهی نیمه باز ، حوصله نگاه کردن نداریم ، فتیله چراغهای باطنی ما همیشه پایین است باید درنقش وجلد دیگری برویم ، گاهی گرگ ، زمانی بره ، بستگی دارد با چه  مقامی طرفیم ، شیر را نما د بزرگی خود ساخته ایم  وخود یک شیر بی یال ودم دردم مرگ هنوز مینالیم ، ومینالیم ......

شبها روز تابلتم برنامه ایرا میبینم بنام ( هزار ویکشب ) گویا جمع کوچکی در یکی از شهرکهای آلمان گرد هم جمع میشوند وکتابهارا تفسیر میکنند ، بسیار آموزنده است وشب گذشته ( توماس مان) درس آنها بود تنها یک دوربین ویک صورت بزرگ از شخصی که نمیشنام ومعلوم است که از دوربین  کامپیوترش استفاده میکند ، نه پرچمی دارد ونه هیاهوی بسیار برای هیچ ، خیلی ارام سخن میرایند وخیلی آرام مطالب ونوشته هارا تفسیر میکند بی آنکه خودرا وارد داستان سازد ،ومن چقدر متاسف شدم که ما تا چه حد میتوانیم خوب باشیم وچرا اینهمه بد شده ایم؟  آنهمه کتابی را که با جلد های عالی ومزین  به آب طلا !!درپشت سرمان چیده ایم تنها برای آنکه بگوییم ما روشنفکریم ودانا هستیم  سوگند میخورم اگر بیشتر ازیکی را باز کرده باشند ، تنها نگاهمان به روی مردمانی است تا ببینیم چقدر محبوبیت داریم وتا حد مارا بزرگ پنداشته اند وباد درآستینمان کرده اند ، همین کافی است همه میخواهیم دوپله یکی از نردیان ترقی بالا برویم ودرآنجا بایستیم وفریاد برداریم که " بلیط من برنده شد " .

متاسفانه یا خوشبختانه من بخاطر آنکه مجبور بودم همیشه کار کنم با آدمهای مختلفی سرو کار پیدا کردم از پایین ترین قشر یک کارگر تا بالاترین آنها که مرحوم هویدا باشد ( ایشان ریاست مجمع عمومی شرکت مارا داشتند) !  با ایشان راحت میشد حرف زد وحتی شوخی هم کرد اما با معاون یک مرد دهاتی بود نمیشد حتی سلام کرد مرتب یک قیافه خشک وجدی بخود میگرفت وسبیلهارا تاب میداد خشک مانند چوب .
امروز هنگامیکه نگاهی به دفتر خاطراتم میاندازم میبینم واقعا عجب ملتی بودیم! یک کلمه راست بر زبان ما جاری نمیشد هرچه بود ریا بود فریب بود دروغ بود تا که به اینجا رسیدیم ، وعده ها بود .

من همیشه نکاهم به دوردستها بود  برای همین هم گاهی جلوی چشمان خودرا نمیدیدم وبه درون گودالی متعفن میافتادم  ، به دنبال کهکشانها بودم  آینده سازی نمیکردم تنها دراین فکر بودم که بجایی فرار کنم تا میان این مردم نباشم  سراسر زمان برایم یکسان بود نه عاقبت ونه غایت ونه عافیت را نمی دیدم .

کسی چه میداند ، شاید من امروز دراین گوشه خوشبخترین آدمها باشم ویا شاید بدبخترین باید دید ازکدام سو به من وزندگیم نظر میکنند ، رویهمر رفته کمتر انسانیرا دیدم بمعنای واقعی انسان که خوی درندگی ووحشی گری در درونش نباشد ، صوفیگری را برای همین بمیان  کشیدند تاآن گرگ درونرا بکشند اما خود گرگ شدند .

امروز پای اندیشه های ما لنگ میزند  با حضور درمیان کشورهای گوناگون دیگر خودرا نمیشناسیم بخیال خود یک فرد کاملا " ایرانی" هستیم وفرهنگ داریم ، کوروش داریم داریوش داریم جمشید داریم ونوروز داریم اما خودرا نداریم ، نه ! از خودما بیرونیم حتی خود خودمانرا نمیشناسیم .

حال با تفسیر ونکات مبهم کتابهای نویسندگان که بیشتر از زندگی شخصی خودشان سر چشمه گرفته است من میفهمم که ما تا مرز انسانیت  خیلی راه داریم یک دوهزار سالی وقت لازم داریم که اول خودرا بشنایم بعد دیگران را وکلماترا طوطی وار بر زبان نرانیم دستهارا بشدت تدکان دهیم وهوای اطراف را مسموم سازیم ، برای آنکه عادت کرده ایم خودرا در معرض فروش بگذاریم هرکدام قیمیتی داریم .
متاسفم ، سر زمین خوب وپر برکتی داشتیم ، آنرا ویران ساختیم ووعربها بیابانهای بی آب وعلف را باخاک وسرچشمه آبهای ما به بهشت تبدیل کردند وما هنوز اندر خم یک کوچه یک دوربین جلوی خود گذاشته ایم وبه دیگری فحش میدهیم همان کاری را که درگذشته در کوچه پس کوچه های جنوب شهر انجام میدادیم . همیشه بین همسایه ها جنگ بود بر سر آب آلوده ای که دریک جوی پر لجن میرفت ویا بر سر دختر همسایه ویا بر سر درخت آلبالو..
حال دراین سوی دنیا ، گاهی تندر میشویم ، گاهی  آذرخش وروشنایی ،  وگاهی تنها یک قطره  وزمانی تبدیل به یک تکه ابر سیاه  که روی آسمان صاف دل هارا میگیرد  ویا عقاب ویا سیمرغ ویا خدا میشویم 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" . 15/04/2017 میلادی / اسپانیا .