جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۹۱

تب عشق

از عمر بسی رفت وما هیچ ندیدیم /افسوس که دراین راه بیهوده پریدیم

از شست کماندار ، بیهوده پریدیم / چون تیر خطا سرکش ومستانه رمیدیم

یک سینه سخن بر لب خاموش نشاندیم/ یک ناله بکام دل غمگین نکشیدیم

داد یم جوانی وگرفتیم غم ودرد/ این بود متاعی که چنین نقد خریدیم

----------------

هر گز باورم نبود این صبح آرزو/ آرام بر سیاهی شامم قدم نهی

برداری ام سبک زدل خسته درد را /آهسته بجام شبمم صبحدم دهی

آرام یافت نقش خیال تو نرم نرم /بربیکران بستراندیشه ام

------------ شاعر ! ناشناس ؟

چکنم با دل خویش ؟

که غمین میشود اندر غم هر غمگینی

هم غم گرگ دهد رنجم  وهم غضه میش

چکنم با دل خویش ؟

دردلم هست هوس که رسد درهمه احوال به درد همه کس

چه امیری متمول چه فقیری درویش

چکنم بادل خویش ------------------ابوالقاسم حالت

-------------

ثریا. اسپانیا/ پنجشبه / با تب وسر درد وبیماری !!!!!

 

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۱

پرنده رفتنی است

کنار ترا ، ترک گفتم

وزیر این آسمان نگونسار ، که از جنبش هر پرنده تهی است

باز به جستجوی تو برخاسته ام

تا در پایتخت عطش ، درجلوه دیگری

بازت یابم.

--------------------------- احمد شاملو

باید سر فرود آورد ، وتسلیم شد ، این یک هم روی سکوی پرتا ب ایستاد وامروز وفرداست که رفت اورا باد بگوشم برساند.همه جا سنگ سخت درانتظار است .

من هنوز نتوانستم اورا بشناسم که سرنوشت مارا ازهم جدا کرد

او در کشاکش تئوریهای جوجه ادبیات معاصر بود ومن درخیابانهای قدیم راه میرفتم.

برای خود م غروری داشتم یک غرور اشراف منشانه ! واو به دنبال توده عوام بود توده عوام هم برای خود اشراف زاده داشتند همچنانکه بورژواهای شهرستانی نیز دردامان خود اشراف زاده پیداکردند؟! .

به نظر من اشراف واشراف زاده کسالنی هستند که از نژادا پاک وخون پاک وتربیت عالی بهره برده باشند ، ثروت زیاد باعث اشرافیت نیست.

او به دنبال آمال وآرزویش رفت ومن دستخوش ریشخند سرنوشت .

صبح نزدیک است ، همه دراطاقهایشان بخواب رفته اند ومن تما م شب باو می اندیشیدم وآرزو داشتم که درلحظات آخر درکنارش میبودم وآخرین بوسه را ازچهره دردکشیده اش میگرفتم.

حال دراین موقع صبح روی این صندلی خالی نشسته ام ومینالم بی آنکه کسی به ناله هایم گوش بدهد.

آری باید منظر مردن پرنده دیگری باشم .

ثریا / ساکن اسپانیا / چهارشنبه 14/11/2012

 

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۱

مرده پرست

ما ملت مرده پرست ومرده خور هیچگاه نخواهیم توانست زنده بمانیم .

نادره افشاری تازمانی که زنده بود همه از او فراری وبرچسب های ننگینی که لیافت خودشانرا داشت بر او زدند وامروز هر صفحه ای را که باز میکنی نام ونشان وعکس ویادنامه او در سطر اول خودنمایی میکند.

این مردم  را نمیشود دشمن خطاب کرد اما ایکاش دشمن میبودند تا همه تکلیف خودرا میدانستند .

او برای زنده بودنش وبرای هدفی که داشت پیرزومندانه مبارزه کرد وپیروز مندانه هم جان باخت سازش وبند وبست تهوع آوری که در دیگران هست در او نبود او کارش را وکوشش خودرا در جهت راستی ودرستی پیش میبرد وتوانایی آنرا دا شت که با همه بجنگد.

او هیچگاه دچار بحران نا امیدی نشد ومانند مجنون های این زمانه  دچار دوگانگی یا چند گانگی نگردید.

ایکاش همه یکباره به دنیا میامدند وباهم یکباره میمیردند .

امروز همه از دولت سر بیکاری نویسنده شده اند وهریک گوشه ای راگرفته وچیزکی مینویسد ومیگوید وشب هم در برابر پدر  خوانده سفره پهن کرده دل اورا به دست میاورد تا فردا عکس او ونوشته اش درصفحای چاپ شود رادیو اورا فرا بخواند وتلویزیونهای خانگی چهره او را نمایش بدهند ویا روی " یوتیوپ " ها خودرا ببازرا عرضه کنند .

در مقابل  نادره  کهنه های اآوده شانرا پهن میکردند واندیشه های مبتذل خود را ارائه داده واورا خفه میکردند.هیچ کس ندانست که او چه رنجهایی را متحمل شد اما با خنده ورضا مندی هر روی فضای سنگین وبد بوی این خود شیفتگان را  تحمل کرده ومیگذاشت که بخود فریبی مشغول باشند.

دیگر نه به شاخه گلی احتیاج دارد ، نه شمعی و.نه شرابی از دست این فرومایگان.

اوشد پرستویی بر فراز آسمان ها/ پیک شادی خواهد شد برای دیدار ما

خواب وخیال را واگذارید ای سایه های شوم

کدام یک سایه دیگری هستید ، درحالیکه خود بی سایه اید

او روزی از مشرق طلوع کرد ودر مغرب خاموش شد  همانند یک ستاره

حال باید رفت روز رو به اتمام است واین خوراک برای دهان عده ای زیادی است.

ثریا/ اسپانیا / سیزدهم نوامبر  2012

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۱

سفر

من واو  من وتو من وشما ، همه از یک سر زمین آمدیم

سرزمینی که باخودش درجدال بود

امروز آن آسایش وآن آرامش از همه جا رخت بربسته

ما همه از یک سر زمین آمده ایم ، اینهمه با هم غریبه ایم

یکی با نام ونشانش آمد ، دیگری با کوله بار طلاهایش

ومن با روح آبی دریا ها که صدایم کرد

امروز همه درخیالبافی ها ، خاطرات را ازجیب یکدیگر

میدزدیم ، خاطرات قدیمی را

بی خبراز دریاچه ورودخانه های خشک

که درآنها خون خشک درهوا جریان است

امروز با رویاهایمان که رنگی کمرنگ دارند

از سر حسرت روزهارا می شمریم

واز سر حسرت به قفا مینگریم

امروز " من مرگ " را صدا کردم

ودراین فکرم ، چه کسانی به بدرقه من خواهند آمد؟

وچه کسی خاکستر مرا از زمین بر میدارد

ودر هوا پخش میکند؟

آیا کسی میداند که سقوط از بلندی ، چه ارتفاعی دارد؟

من سفره سبزی خوردن  وپنیر وعرق را جمع کردم

پس از آنکه جانوران همهرا به یغما بردند

امروز نقابها بر افتادند ، نقابهای ریا وتوهم

امروز به پنجر های تاریک وهوای طوفانی وبارانی

نگریستم ، وگریستم  ، سخت هم گریستم

دنیای من خالی است واسب رهروم گم شده

حال باید پیاده راه را بپیمایم روبرویم دشتی گسترده

جایی که شاید بتوان حقیقت را یافت

                                       ثریا /اسپانیا/ یکشنبه 11

 

نادره /نادرافشار

اطاق کوچک وبقول خودش زیر شیروانی ، اما سینه ای ستبر ودستی که بی گدار دل بباد داده بود . در دیدگان او موج تنهایی دیده میشد وجسمی که هر روز رو به تحلیل میرفت . او بی هیچ ترسی تن به مبارزه بر ضد خرافات وبخصوص زن ستیزی ومرد سالاری داده بود ، عده ای این مبارزه اورا وارونه پنداشتند ومهر بدنامی بر پیکر پاک  ودردکشیده او زدند اما او بیباک  با سری بلند به راه ناهموار وپر خطر خود ادامه میداد.

میپرسید : ریشه من کجاست ، پاهایم درد میکنند ، پاهایم کجاست ؟ میخواهم دوباره بر زمین بایستم وبا زمین جفت شوم.

ما هرشب تلفنی با هم مکالمه داشتیم او زنگ میزد از همه جا وهمه چیز واز همه زندگیش برایم حرف میزد ومن تنها گوش میدادم تا زمانی که خواب اورا فرا میخواند وشب بخیر میگفتیم  تا فردای دیگر.

چهارماه بود که از او خبر نداشتم به تعطیلات رفته بودم وحادثه دررفتگی ساق پایم ، بمن امکان اینرا نداد تا پیوند را ادامه دهم وبی خبر ماندم ، با اخلاق وخوی او آشنا بودم  به تازگی بی اندازه حساس شده بود .

بد گوییها وتهمت هارا با خنده پشت سر میگذاشت ومیگفت :

نیازی ندارم برای سیر کردن شکمم خودم ویا تنم را بفروشم ، نه نیازی باین کار ندارم ، مهم نیست گر سنه باشم ، یا عریان ، مهم این است که جای پاهایم محکم باشد وپاهای دردناکم یخ نزنند ، او درخلوت تنهایی خود از سرما میلرزید نه از ترس وگذاشت تا همه صدای اورا بشنوند.

مهم نیست چه کسی اورا میستاید یا میراند انسانهای امروزی ودیروزی وفردا همه به سهم خود دردهایی دارند وعده ای هم بی درد وغافل بفکر دود ودم خویشند وتن به هرحقارتی میدهند .

دیروز تمام روز کار من این بود که به روزنامه های " آن لاین" وسایتها ودوستان اطلاع بدهم که نادره افشاری از میان شما وما رفت ، عده ای فورا چیزکی روی صفحه خود چسپانیدند وفورا آنرا برداشتند تا مبادا دیوار موش داشته باشد وموش گوش وخبر به بیداگاه کهریزک برسد.

همه شب صدای او درگوشم بود بلند شدم وگفتم منهم باتو خواهم آمد خیلی زود ماندن دراین دنیای بیشرفی افتخاری ندارد .

روانت شاد وروحت قرین رحمت باد امید آن است که آرزوهایت در فردای ایران آزاد ( اگر آزادی بماند) بر آورده شوند .

ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه  11 نوامبر 2012

شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۱

مرگ بیصدا

 " شاید برای آنکه او مسئله حسابش را خوب حل نکرده بود ، این اتفاق افتاد"

----------------------------------------------------------------

از زمان گذشته بود ، از ساعات ودقایع نیز فرا تر رفته بود ، فلبش داشت از دلهای شکسته وپاهای زنجیر شده وگل های کوچک که پر پر میشد حرف میزد .

همیشه احساس میکرد که کلمات بر او شورش میبرند ، بی پروا آنها را مانند پروانه های رنگا رنگ پرواز میداد.

همیشه درد داشت ، شکی نبود که ساعات پایانی را میدید که درون برگ برگ نوشته هایش باو مینگرند.

او سایه خمیده وخاموش خودرا بر ملافه سپیدش کشید ، بدین اعتقاد که یک " زن " است .

اما او شوهر هم داشت وپایبند وظیفه .

چراغها روبه خاموشی میرفتند وجیر جیرک ها از جایگاهشان بیرون آمده درآخرین کوچه ودرآخرین خیابان ودرآخرین طبقه ، بجانب او هجوم بردند.

در فاصله دوری از رودخانه  ، درکنار تمشک های وحشی وبوته های تیغدار

در زیر یک شیروانی کوچک او بخواب ابدی فرو رفت .

نه گل مریم ونه صدف ونه گل داودی ونه گل سرخ ونه آیینه های شیشه ای به روی او ریخته نشد.

چون یک ماهی بی هراس از دهان کوسه ها فرار کرد. دهانه اسب خودرا رها ساخته وبه جلو تاخت .

امروز باخبر شدم که جمعه نهم نوامبر بسوی ابدیت رخت کشید او عاشقانه درد میکشید وخنجر خونینی خودرا بی هیچ خوفی درهوا میچرخاند .

آیا امروز کسی هست از او یادی بکند ؟ آیا بزرگداشتی برایش خواهند گرفت ؟ نه! بطور قطع ویقین  نه! همه دستهایشان دریک کاسه است ونمیتوان روی به سوی دیوار کرد ولقمه های چرب را دردهان گذاشت .

او همه آنچه را که دردل داشت باخود به آتش سپرد.

برای خانم نادره . که همه تجربیات تلخش را دراختیارم گذاشت .

یادش گرامی .روانش شاد.

ثریا/ شنبه دهم نوامبر2012