یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۱

نادره /نادرافشار

اطاق کوچک وبقول خودش زیر شیروانی ، اما سینه ای ستبر ودستی که بی گدار دل بباد داده بود . در دیدگان او موج تنهایی دیده میشد وجسمی که هر روز رو به تحلیل میرفت . او بی هیچ ترسی تن به مبارزه بر ضد خرافات وبخصوص زن ستیزی ومرد سالاری داده بود ، عده ای این مبارزه اورا وارونه پنداشتند ومهر بدنامی بر پیکر پاک  ودردکشیده او زدند اما او بیباک  با سری بلند به راه ناهموار وپر خطر خود ادامه میداد.

میپرسید : ریشه من کجاست ، پاهایم درد میکنند ، پاهایم کجاست ؟ میخواهم دوباره بر زمین بایستم وبا زمین جفت شوم.

ما هرشب تلفنی با هم مکالمه داشتیم او زنگ میزد از همه جا وهمه چیز واز همه زندگیش برایم حرف میزد ومن تنها گوش میدادم تا زمانی که خواب اورا فرا میخواند وشب بخیر میگفتیم  تا فردای دیگر.

چهارماه بود که از او خبر نداشتم به تعطیلات رفته بودم وحادثه دررفتگی ساق پایم ، بمن امکان اینرا نداد تا پیوند را ادامه دهم وبی خبر ماندم ، با اخلاق وخوی او آشنا بودم  به تازگی بی اندازه حساس شده بود .

بد گوییها وتهمت هارا با خنده پشت سر میگذاشت ومیگفت :

نیازی ندارم برای سیر کردن شکمم خودم ویا تنم را بفروشم ، نه نیازی باین کار ندارم ، مهم نیست گر سنه باشم ، یا عریان ، مهم این است که جای پاهایم محکم باشد وپاهای دردناکم یخ نزنند ، او درخلوت تنهایی خود از سرما میلرزید نه از ترس وگذاشت تا همه صدای اورا بشنوند.

مهم نیست چه کسی اورا میستاید یا میراند انسانهای امروزی ودیروزی وفردا همه به سهم خود دردهایی دارند وعده ای هم بی درد وغافل بفکر دود ودم خویشند وتن به هرحقارتی میدهند .

دیروز تمام روز کار من این بود که به روزنامه های " آن لاین" وسایتها ودوستان اطلاع بدهم که نادره افشاری از میان شما وما رفت ، عده ای فورا چیزکی روی صفحه خود چسپانیدند وفورا آنرا برداشتند تا مبادا دیوار موش داشته باشد وموش گوش وخبر به بیداگاه کهریزک برسد.

همه شب صدای او درگوشم بود بلند شدم وگفتم منهم باتو خواهم آمد خیلی زود ماندن دراین دنیای بیشرفی افتخاری ندارد .

روانت شاد وروحت قرین رحمت باد امید آن است که آرزوهایت در فردای ایران آزاد ( اگر آزادی بماند) بر آورده شوند .

ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه  11 نوامبر 2012

هیچ نظری موجود نیست: