شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۱

مرگ بیصدا

 " شاید برای آنکه او مسئله حسابش را خوب حل نکرده بود ، این اتفاق افتاد"

----------------------------------------------------------------

از زمان گذشته بود ، از ساعات ودقایع نیز فرا تر رفته بود ، فلبش داشت از دلهای شکسته وپاهای زنجیر شده وگل های کوچک که پر پر میشد حرف میزد .

همیشه احساس میکرد که کلمات بر او شورش میبرند ، بی پروا آنها را مانند پروانه های رنگا رنگ پرواز میداد.

همیشه درد داشت ، شکی نبود که ساعات پایانی را میدید که درون برگ برگ نوشته هایش باو مینگرند.

او سایه خمیده وخاموش خودرا بر ملافه سپیدش کشید ، بدین اعتقاد که یک " زن " است .

اما او شوهر هم داشت وپایبند وظیفه .

چراغها روبه خاموشی میرفتند وجیر جیرک ها از جایگاهشان بیرون آمده درآخرین کوچه ودرآخرین خیابان ودرآخرین طبقه ، بجانب او هجوم بردند.

در فاصله دوری از رودخانه  ، درکنار تمشک های وحشی وبوته های تیغدار

در زیر یک شیروانی کوچک او بخواب ابدی فرو رفت .

نه گل مریم ونه صدف ونه گل داودی ونه گل سرخ ونه آیینه های شیشه ای به روی او ریخته نشد.

چون یک ماهی بی هراس از دهان کوسه ها فرار کرد. دهانه اسب خودرا رها ساخته وبه جلو تاخت .

امروز باخبر شدم که جمعه نهم نوامبر بسوی ابدیت رخت کشید او عاشقانه درد میکشید وخنجر خونینی خودرا بی هیچ خوفی درهوا میچرخاند .

آیا امروز کسی هست از او یادی بکند ؟ آیا بزرگداشتی برایش خواهند گرفت ؟ نه! بطور قطع ویقین  نه! همه دستهایشان دریک کاسه است ونمیتوان روی به سوی دیوار کرد ولقمه های چرب را دردهان گذاشت .

او همه آنچه را که دردل داشت باخود به آتش سپرد.

برای خانم نادره . که همه تجربیات تلخش را دراختیارم گذاشت .

یادش گرامی .روانش شاد.

ثریا/ شنبه دهم نوامبر2012

هیچ نظری موجود نیست: