چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۱

پرنده رفتنی است

کنار ترا ، ترک گفتم

وزیر این آسمان نگونسار ، که از جنبش هر پرنده تهی است

باز به جستجوی تو برخاسته ام

تا در پایتخت عطش ، درجلوه دیگری

بازت یابم.

--------------------------- احمد شاملو

باید سر فرود آورد ، وتسلیم شد ، این یک هم روی سکوی پرتا ب ایستاد وامروز وفرداست که رفت اورا باد بگوشم برساند.همه جا سنگ سخت درانتظار است .

من هنوز نتوانستم اورا بشناسم که سرنوشت مارا ازهم جدا کرد

او در کشاکش تئوریهای جوجه ادبیات معاصر بود ومن درخیابانهای قدیم راه میرفتم.

برای خود م غروری داشتم یک غرور اشراف منشانه ! واو به دنبال توده عوام بود توده عوام هم برای خود اشراف زاده داشتند همچنانکه بورژواهای شهرستانی نیز دردامان خود اشراف زاده پیداکردند؟! .

به نظر من اشراف واشراف زاده کسالنی هستند که از نژادا پاک وخون پاک وتربیت عالی بهره برده باشند ، ثروت زیاد باعث اشرافیت نیست.

او به دنبال آمال وآرزویش رفت ومن دستخوش ریشخند سرنوشت .

صبح نزدیک است ، همه دراطاقهایشان بخواب رفته اند ومن تما م شب باو می اندیشیدم وآرزو داشتم که درلحظات آخر درکنارش میبودم وآخرین بوسه را ازچهره دردکشیده اش میگرفتم.

حال دراین موقع صبح روی این صندلی خالی نشسته ام ومینالم بی آنکه کسی به ناله هایم گوش بدهد.

آری باید منظر مردن پرنده دیگری باشم .

ثریا / ساکن اسپانیا / چهارشنبه 14/11/2012

 

هیچ نظری موجود نیست: