این وبلاگ ، یک نمایش تک پرده ای است ، همه چیز درآن یافت میشود ،
هرزمانیکه احتیاج دارم تا زباله های ضمیر ناخود آگاهم را بیرون
بریزم مینویسم از همه چیز واز همه کس وهیچ هراسی هم ندارم،
اعتنایی هم به انتقاد دیگران ندارم انتقاد کردن روشی دارد که باید
درس آنرا یاد گرفت ودرست آنرا آموخت ، بانویی از من پرسید :
چرا همیشه سایه غم بر روی نوشته هایم دیده میشود ؟ چرا ازشادی
وچیزهای شاد نمینویسم ؟ وچرا مانند مد امروز جلو نمیروم ؟ چرا
سنگین ورنگین دامنم را روی پاهایم کشیده ام ؟ باید بگویم که من تابع
هیچ مد تازه ی نیستم وبر چسب هیچ حزبی را نیز بر پیشانی ندارم
آزاد از هر قید وبند زورکی حزبی ودستوری داستان نمینویسم ،
از آنچه برمن گذشته ( سخت هم گذشته)گاهی چیزکی را بیاد میاورم
وروی دایره میریزم بقیه را دردرونم پنهان دارم.
این زمانه ادا ها واطوارهای زیادی دارد وهر گز نمیتوان همه چیز را
بخاطر سپرد آن چیزی که هیچگاه کهنه نمیشود ( حقیقت ) است ،
اما گاهی نباید پای خودرا درون ( حیات خلوت ) دیگران بگذارم اگر
چه تخیلی باشد همه زندگی ما بیزنس نیست طنین صداهای دیگری
هم هست که باید پخش شوند .
امروز دیگر به آسانی نمیتوانی به همه اعتماد کنی وباورنداشته باشی
که درازای مقداری وجه چاقوی خودرادرشکم تو فرو نکند ویاترا
بفروش نرساندتا جانت را بگیرند ویا از شیشه اتومبیل ناگهان شلیک
تیری بسوی تو پرتا ب نشود ، با اینهمه درد چگونه میتوان از شادی
نوشت زمانیکه جلوی چشم تو انسانهای بیگناهی یا خود میمیرند ویا
آنهارا سربه نیست میگنند وگاهی نامش را میگذارند : خودکشی !!!!
امروز دنیا درتب وبیماری ( اقتصاد) میسوزد وچه بسا جنگی هم
دربگیرد هرروز فقر وبیعدالتی بیشتر میشود دزدان گر دن گلفت
با غروز تمام جلویت رژه میروند دادگاههای فر مایشی آنها را بیگناه
میداند؟! فرار جوانان بسوی سرزمینهای ناشناخته وهجوم وحمله
گرگهای گرسنه که بی نهایت نفرت انگیزند حال من از کدام شادیها
بنویسم؟ کدام قصه شیرین را با قند طنزاین روزگار امیخته کرده
بخورد دیگران بدهم حقیت این است که:
ما درهیچ کجای دنیا آزاد نیستیم وهمه اسیریم واین اسارت در نمادهای
هزار شکل بچشم میخورد .بلی ، باید پاهایت را جمع کنی ودامنت را
روی پاهایت بکشی وزبانت را درحلقومت فرو کنی ویا مانند دیگران
دنیا ومافیهارا بباد مسخره گرفته وباری به هرجهت زندگی را بگذرانی
ومن ، آن نیستم .
ثریا/ اسپانیا/ چهارشنبه اول فوریه 12