یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۰

عبادتگاه

بسوی آن عبادتگاهی رفتیم که روزی پناهگاه او بود ودرمیان غار بزرگی بر بالای کوهی قرار داشت  همه برای مراسم دعا ودیدار او جمع شده بودند ، جمعیت زیادی در آنجا گرد آمده بودند  همه ملاک ، کارخانه دارد ، اهل دولت ، وثروتمندان بنام، وهمه اورا ناجی خودمیپنداشتند عده ای جلوی او تعظیم کرده وتا زانو خم شدند وزمانیکه تسبیح دردست بسوی مراد خود میرفت پایش به سنگی گیر کرد ونزدیک بود که بر زمین بیفتند ، صدها دست بسوی او دراز شده تا اورا گرفتند .

عده ی خیال میکردند که من همراه وکمک او هستم کسی چندان اعتنایی بمن نداشت وعده ای اورا فرشته خداوند مینامیدند!

او همه را تقدیس میکرد ودرمیان این جماعت عده ای هم بودند که کارشان این بودد ازاین محل به آن محل بروند وزاری و تضرع به درگاه سنیور بکنند ، مر دان بیکاره ومیخواره ، که برای سیر کردن شکم خود به آنجا آمده بودند ، دخترانی با شکم های برآمده وبچه های حرامزاده تقاضای بخشش از پیشگاه پروردگار داشتند .

او بخوبی میدانست که درپس این چهره ها هیچ ایمانی نیست ، هرچه هست تظاهر است

سپس پشت میز محراب قرار گرفت وبه دعا مشغول شد

پروردگارا  فرمانروای تابناک آسمانها  تسلی دهند دلهای پریشان ای روح حقیقت وراستی نور تابناک خودرا بر قالب یکا یک ما بتاب

آنرا با فروغ شادی وآیینه ایمان روشن کن زشتی هارار از روح ما پاک کن ومارا نجات بخش

  روح مارا از شر دیو جاهطلبی وشهرت وشهو.ت دور نگاه دار  .....آمین

آیا واقعا ازصمیم قلب این دعاهارا برای خود ودیگران خواند؟

اتومبیل گرانقیمت وپتوی خز گرانبهایش درزیر یک طاقی جای داشت که روی آنرا با برزنت سفید پوشانده بودند تا لکه دار نشوذد و...مهم نبود اگر دلهایی لکه دار ویا زخم بردارند حتی دعاهایش هم بوی جاه طلبی میدادند. 

بقیه دارد

هیچ نظری موجود نیست: