پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۰

میان چرخ

هراسی ندارم ، از انفجار متراکم دردها

ابرهای تاریک وسیاه گذر میکنند

وهمه شبهای تاریک درکوچه پس کوچه های خیال

گم میشوند

هراسی ندارم ار مرگ و...تنهایی

وسرگردانی خودم در یک شب تاریک

که میتوانست روزی روشن باشد

نه به مرگ ونه به عاقبت آن نمی اندیشم

رها شده ام ،

از سنگینی عبور مردان وزنان یاوه گو ،

استوانه ی میسازم

به بلندای وپهناور ( ارک بم )

من به همراه زنجیری که برپایم بسته است

سنگهای بزرگی را بردوش میکشم

نه بسان شما

درانتظار خورشیدم ، تا از پنجره صبح  به درون آید

من دلبسته آن پنجره هستم

از عشق میگویم ، نه از مرگ ونیستی

بر طبل بزرگی میکوبم وبر دایره مهربانی

انگشت میسایم

من با زمزمه های شما بیگانه ام

از دنیای افسانه ای شما به دورم

روی به آبی آسمان دارم

به تماشای نو عروس تازه می نشینم

که میدانم روزی بر آسمان ظاهر خواهد شد

من سنگهای گرانبهایی دارم

که از چشم طمع اندوز شما خیلی به دوراست

شما درحسرت میکده اید

ومن درخم شراب غرق شده ام

شراب من خانگی است وبر مذاق شما

سازگار نیست

نان من از آردی ساخته میشود که

گندم آنرا خود کاشته ام

خود کوبیده ام

نان من از خرید وفروش .......

وتملک روح ودین تامین نمیشود

 ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه . فوریه 11

 

هیچ نظری موجود نیست: