امروز نمیدانم چرا بیاد داستان آن معلم ساده دانشگاهی در ( های لند) افتادم که اورا ( مستر چیپس ) خطاب میکردند ؟!
مردی ساده دل خوش قلب معلمی مهربان ودستمایه تمسخر همه اهالی دانشگاه ومدرسه وکوچه وخیابان .
مستر چییس از هیچ کس وهیچ چیز نمیالید وهمه چیزهای نا خوش آیند را با روی خوش میپذیرفت ودرآخرین روزهای زندگیش با آنکه با زنشسته شده بود باز به شاگردانش میرسید وآنهارا بخانه خود دعوت میکرد واز آنها با چای داغ وکیک خامه ی پذیرایی مینمود امروز نمیدانم چرا بیاد او افتادم ، به هنگام مرگ اطرافیان وهمسایه ها دورا و جمع شده بودند وزیر لب میگفتند :
بیچاره نه زن دارد ونه فرزند ، ناگهان سرش را بلند کرد وگفت :
چه کسی میگوید من فرزند ندارم ؟ من بیش از پنجاه هزار فرزند دارم که نیمی را به ارتش فرستادم وهنوز نیم دیگر باقی هستند مگر شاگردان من فرزندان من نبودند؟!
وامروز در جایی خواندم بیماری ( دیپرشن )تا اواخر سال جاری در رده اول بیماری ها قرار خواهد گرفت ونود درصد مردم دچار بیماری افسردگی میباشند ! چرا ؟ برای آنکه هم خودشان ، هم ذهنشان وهم ذات اصلی وجودشان را ازدست داده اند وبکلی مهربانی را فراموش کرده وخشونت وخود پرستی را جایگزین آن ساخته اند . دیگر کسی ( مستر چیپس ) نخواهد بود؟ همه سردار امیر وپاسدار تفنگدار زندانبان ومیر راه ارشاد وغیره میباشند وهمه در فکر این هستند چگونه بسرعت میتوان شهیر شد وپولی به دست آورد تا عکس وتفصیلات خودرا درمجله های زرد وقرمز که برای خواند سر توالت مصرف میشوند به چاپ برسانند .
گود بای مستر چیپس !
ثریا. اسپانیا. شنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر