دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۴۰۰

ستم کش


 ثریا ایرانمنش  …. لب پرچین …. اسپانیا 

چو یکی ساغر  دردی ز خم یار بر ارم /دوجهان را وهمان را  همه از کار  بر ارم 

درود دوست نادیده وعزیز . با سپاس 

کمتر نامه ای به دستم می‌رسد وکمتر انهارا باز می‌کنم. من برای دل خود مینویسم نه برای کس وکسانی که آنها را  خوش أیدیا نیاید .

دردهای اجتماعی بالاتر آن هستند که من ناچیز به آنها بپردازم.  زیاد در این راه  پر خطر  طی طریق میکنند قبل از همه بوق  آن تلویزیون‌های لندنی با آب وتاب. همه چیز را بشکلی که خودشان میل دارند به نمایش میگذارند وسپس اخباری که زرد  قرمزوسیاه هر ساعت بر سر ما فرود میاید 

دوست نادیده. دردهای جسمی وروحی من  زیادتر آن هستند که بتوانم به مسائلی که شما ودیگران میل داری بپردازم بعد همه  این صفحات برای خودشان قوانینی. دارند که باید در همان خط راه رفت .

این حقیر ناچیز چهار ساله بود م که بند نافم  را با. زادگاهم  قطع کردندومن در پایتخت هم غریب بودم وغریب ماندم  ونزدیک به پنجاه سال یعنی نزدیک به نیم قرن است که غربت دوم را  طی می‌کنم دیگر نه رمقی در جان است ونه پایی برای گریز .همین چند خط را بعنوان جواب مهربانانه  خود از من بپذیرید. 

مهربان پایدار و عمرتان جاودان باد 

با احترام . ثریا 

هفتم فوریه  دوهزارو بیست ودو 

شنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۰

موسیقی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 1

از هر چه بگذری سخن  دوست خوشتر است وانجا که سخن باز میماند  آنگاه موسیقی آغاز میشود !

سالهاست که از این گفته دور مانده ایم وسالهاست  سرما با اراجیف  وبوی گند مردمان تازه از غار درآمده گرم است  همانطور که قبلا هم نوشتم هر آخر هفته  ساعت هشت صبح  کنسرتی پخش میشودر روزهای شنبه ویک شنبه هر قدر هم غم وغصه وبیماری  در وجودم انباشته شده دراین روزها واین ساعت ازدلم بیرون میشود  باید  سپاس بیکران خودرا نثار ملکه صوفیا  بکنم که او نیز عاشق موسیقی است واین سالن را نیز با نام او ساخته اند وهرازگاهی یک کنسرتی در انجا برپا میشود وما پس از مدتها  تکرار آنرا میبینیم شانس بودن دران سالنرا نداریم وخود ایشان هم در لژ باتفاق دوستان واطرافیان  می نشینند در تاریکی که دوربین عکاسان فضول بصورت ایشان زوم نشود . عمرشان طولانی .

بهر روی امروز یک کنسترتو ویلون از دوارک بود  بود در "ر" بما د  ژول "  وبانوی  نقش اول ویلون را داشت یعنی سلو بود واقعا باید بگویم پاگا نینی  دوباره دراین زن زنده شده بود  آنچنان جادویی درمیان آرشه و  دستهای او روان بود چند بار مجبور شد به روی صحنه بیاید وچئد قطعه سلو اجرا کند و

من با چه حسرتی به آن دستهای که بطور دیوانه واری  آرشه را روی سیمها میکشیدند مینگریستم و سپس از خود پرسیدم بقول خیام این آمدن ورفتن بهر چه بود ؟  اصلا چرا آمدم ؟ چه کسی مرا فرا خواند ؟ وچه غلطی دراین جهان کردم غیراز آنکه چهار بدبخت دیگر را بوجود آوردم وآنهه چند بدبخت دیگر را نیز به  دنبال خود میکشند .

این امدن بهر چه بود  چه هنری را فرا گفتم ؟ کجا ا گفتم " همیشه اسیر دست کسانی بودم که باید سر سفره  آنها غذا میخوردم ه کاری را که میل داشتم شروع کنم نامش دیوانگی ویا فاحشگی بود ! دو مرد بیچاره بدبخت وامانده وحقیر  نصیب من شدند ومانند قهر مانان پوشالی  خفته پارس میکردند .

دلم برای خود م سوخت شاید این اولین  بار است که برای خودم دلسوزی میکنم همیشه خودرا بزرگ میپنداشتم  بلی شعورم بالاست هوشم فراوان وخودم زرنگ وسر نترس اما همه اینها بیهوده بود در سر زمینی میزیستم که یک مرد  دهانی حق داشت همه حق وحقوق وزندگی مرا ازمن بگیرد ومن توانایی آنرا نداشتم که درمقابل آن بایستم چرا که قانون اینگونه  حکم کرده  بودزن محکوم  به بردگی است وکنیز مرد ! من چقدر قدرت داشتم که شدم ارباب مرد وهمه اوراسرزنش میکردند که زن ذلیل ......... همه صاحب جاه مقام وقدرت بودند اما زنشان عروسکهایی بودند که دررختخوابشان میرقصیدند ودر آشپزخانه مسابقه شیرینی پزی وحلوا پزی  را میگذاشتند اما من به دبنال خودم بودم او ذره ای برایم اهمیت نداشت چرا که قدرت نداشت .

حال امروز تاسف  برگذشته بیهوده است همین که میتوانم دراین کنج خلوت با این موسیقی دلشاد شوم غمهایم را برای ساعتی از یاد ببرم خودش  یک زندگی است باید درلحظه ها زیست وآنهارا قاپید .چرا که گفته اند : 

سخن مگو  وچو میگویی  از زهد وتوبه مگوی / حدیث توبه مجنون بود توبه آمیز ! " شمس تبریز "

بهر روی اینهم از انشای امروز ما  تا روزی واوقاتی دیگر .ث

پایان ثریا ایرانمنش /05022022 میلادی برابر با 16بهمن 2580 شاهنشاهی  .

 

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۰

من وفارسی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

یک شب از تخت فرو میکشم ترا ای  / ابلیس  . ای کشنده  پنهانی خدا / گر درگمان خلق  تو. ابلیس نیستی /  میدانم ای خدای پلیدان که تو کیستی /......" نادر نادر پور "

اخیرا هشتکی در میان ایرانیان  براه افتاده زیر عنوان "منوفارسی " یعنی من وفارسی ! بیشتر از این هدف این است که زبان مادری را درمیان اقوام گوناگون گم کنند  زبانی باقی نماند یک زبان مشترک که تو بتوانی با همسرای خود که مثلا ترک است صحبت بداری . این زبان فارسی هم که در حال حاضر درایران است  آن زبان پاک وعاری از خللی وعاریتی نیست  زبانی است مخصوص لمپن ها وجاهل های اهل  فاحشه خانه ها وکوره پز خانه ها  نه زبان پاک وعاری  از هر ریزه ای  پاک وتمیز بمانند اشعار ملک الشعرا ی بهار ویا نوشته های دکتر حمیدی شیرازی واشعار او . هر چه هست مخلوطی از انگلیس فارسی ترکی  وغیره میباشد . 

روز گذشته یک بانوی چند صد کیلویی مشغول آشپزی یود آنهم درشمال  وزیر نام جناب همسرش که اورا اقا خطاب میکرد اما  میگفت " 

میل دارم برایتان یک اسنک  نایس درست کنم ! عده ای بر او ایراد گرفته بو..دند که چرا مثلا میان وعده غذایی را بکار نبرده ولغت بیگانه اسنک را جایگزین ساخته اما ایشان گفتند چون من قبلا درفلان اداره مشغول کار بودم وروسایم همه فرانسه وانگیسی حرف میز دند این کلمات در ذهن من نشسته بنظرم دریک سفارتخانه کار تمیزی را انجام میداد چون آن هیکل وهیبت به درد هیچ کاری غیر از هما ن اشپزی وتمیزی نمیخورد . بهر رو.ی شادمان شدیم که درکنج دهات شمال هم  انگلیسی زبان زیاد است  !!!!

دراین سر زمین  تنها یک زبان مشترک وقوی کار میکند ایالتها با زبان خودشان  حرف میزنند اما در یک محفل عمومی باید بازبان اصلی  سخن برانند مهم نیست چند صد نفر ازکجا آمده اند  آنقدر تعصب روی زبانشان دارند که چهل  سال است که دارند  انگلیسی یاد میگرند اما هنوز به " یس" میگویند " جس" !

خوب این مهم است که سرزمینی بتواند هم گویش ها وهم زبان اصلی خودرا نگاه دارد  ....در واقع ما چه جیزمان به آدم رفته که حال درمیان قدرت بزرگ شرکتهای صادراتی ووارداتی  با روبه سپاه  وقدرت مافیایی آن بتوانیم از زبان شیرین فارسی سخن بگوییم وفریاد بر داریم که " پدرم روضه رضوان به دو  گندمی بفروخت " ومن ناخلف میتوانم آنرا به یک جوبفروشم همچنان که سر زمینی را به مفت فروختیم وبا پولهایش دور جهان  عشرت میکنیم حال میکنیم قمارخانه هارا  درشت تر میکنیم  کار دیگری از دست ما ساخته نیست  مگر کسی حوصله دارد درخارج یک مدرسه با زبان فارسی باز کند بدون اجازه آن قدرت جاودیی باید کتب مذهبی دران کنجانیده شود همچنانکه من روزی وروزگاری  آن چنان شیفته زبان مادری بودم وبرای انکه فرزندانم  بتوانند فارسی را فرا بگیرند  کلاسی را باز کردم با چند شاگرد آنهم مجانی ناگهان از ان سوی ابها گروهی ریختند که شما نباید کتب سابق را وسرود ای ایران را وپرچم ایرانرا  نمایش دهید باید بروید سفارت وکتب درسی واجازه کلاس را بگیرید البته عده ای باکمک سفارت این کاررا پیشه گرفتند اما درپشت آن به آن کار دیگر مشغول بو.ده وچه بسا هنوز هم باشند . کار ما نگرفت اما درخانه به بچه ها زبانرا یاد دادم امروز اگر گاهی لغتی را فراموش میکم آنها بمن یاد آوری میکنند به هرروی زبان ما زبانی فاخر است هر چند مخلوط وناقص باشد اما در میان این زبان مردان  بزرگی زاده شدند  شاهنامه بزرگ /رستم را سهراب را سیاوش را وایراندخت را توران دخت را واز همه بزرگتر وارجمند تر پروین اعتصامی را داریم  نه شاملو ونه سایر توده ای های خود فروخته آنها متعلق بما نیستند آنها نوکر اشپزخانه شوری هستند همچناکه رهبرشان نوکر آن ارباب و خرس سفید است .......

از دود مان  پاک خدایان پیش  یک تن هنوز  در میان ما  زنده است  یک تن که در پی ازار کسی نبود ونیست  باید اورا یافت . ث

پایان / ثریا ایرانمنش /04/02/2022میلادی !.


پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۴۰۰

شب !


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

ای شب . چه بسر داری ؟   برگو چه خبر داری ؟  از عاشق بیمار / از مردم بیدار / ای شب چه غم افزایی / غم بر سر غم هایی / عزم سفرت کو ؟ مرغ سحرت کو؟ ..........

گوییا ما همه در شب زندگی میکنیم  .امید روشنایی نیز از روح ودل ما رخت بربسته  تنها خورشید بیرنگ وبی فروغی  که گاهی خودی نمایش میدهد ومیرود زندگی بکام جهانخواران است وبس !

تمام تاریخ این زمان ظلم است وجنایت  وما دریک ظلمت   چه کسی روزی خواهد نوشت از این تاریخ وحشتناک وسیاه ؟  وآیا کسی خواهد توانست این نقل صادقانه وبی ریا بنویسد ؟ قلم ها درمیان دستهای بریده وخورده شده ند جهانی از ابرهای سیاه حتی بر تاریکترین زوایای زندگی ما  حاکم است و هر  جا میل دارد راهرا باز میکند ودرهر کجا که لازم باشد  راه را میبند د ویا  مارا مات درروی صفحه باقی میگذارد . 

وچه کسی باور خواهد کرد که ما درزمان  صلح وارامش  در روشنایی های پیشرفته هنوز درتاریکی بسر میبریم ؟  چه کسی میتواند   باور کند بدبختی ها هیچگاه  پایان نخواهند پذیرفت  زندگی وعمر وهستی ما درمیان دستهای الوده بخون است  وچه کسی میتواند بیاندیشد که ایا اینهمه اندیشه وفکر خیالی بیش نیست ؟ ....

 طاعون  ثروت اندوزی وبالا رفتن در میان ما  هر روز بیشتر رشد میکند وسهم خودرا ازخون یک یک ما میطلبد  وزمانی فرا میرسد که تو مرگ را فریاد میزنی وتا با آغوش باز بسویش بروی  آرزوهایت گم شده ه ویا بر باد رفته اند .

ما چه پیروز شویم وپا  شکست بخوریم دیگر " آن " ما نیستیم  وهنوز جلوه هایی از فرزندان آدمکشان دوران جنگها در گوشه وکنار بچشم میخورد که با قساوت میکشند ووسپس در یک بیدادگاه بی آنکه مجرم شناخته شوند آرادانه روی خون بقیه راه میروند .

 و.توای رهزن .....میتوانی آدمکشان مزدورت را بسوی ما بفرستی  اما ما از روی نعش آنها عبور خواهیم کرد وآنهارا برایت پس میفرستیم از اینجا تا جهنم که ترا بدرقه کنند .ث

پایان / ثریا ایراتمنش / 03/02/2022/ میلادی !


چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۰

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد / عشق پیدا  شد وآتش بر همه عالم زد !

پیام حضرت والارا شنیدیم پس از چهل واندی سال  باز فرمودند من نه پادشاه میشوم ونه رهبر یک مشاور هستم ! " نگفتم" ؟ چهل ودوسال ملتی را منتر خود کردن و ارزوها را به دل نشاندن  وخوب لابد دلایل خودرا دارند  بما مربوط نمیشود  ما خرما خوردیم از بم بیرون شدیم حال درکنار یک دریای بزرگ بی آنکه از مواهب طبیعی آن بهره مند باشیم درکنج عزلت خود بسر میبریم وباید  طبق دستور  وقانون عمل کنیم والا  به جایی میرویم  که عرب نی انداخت درهمان صحرای کویر اولین نی را انداخت .

هنوز یادی  از لرزش آن درختان خرما ومرکبات  وجنبش آن درمن هست  وهنوز گرد وغبار خیابانها لحظه به لحظه بر روی شانه هایم مینشیند  وهنوز راهی در دوردستها ست که مرا میخواند  وزمانی که از کنار این معبر عبور میکنم  در تنهایی وغربت  وبیقراری سر ماندن  درخانه را  دردلم زنده میکند  همان  خانه ای که درآن بزرگ شدم  نه آن خانه ای که ترک کردم .

امروز بیاد آن لوستر های کریستال قیمتی افتادم  ودراین فکر بودم  حالا درکدام محل وبه کدام سقف آویزان است  حتما بیشتر آنهارا حاچی برد همان شریک دزد ورفیق قافله وبیاد  اطا قهای پهناور آن افتادم چرا همه درب ها وپنجره ها آهنی بودند ؟ وبه رنگ خاکستری رنگ شده بودند درب حیات نیز اهنی بود با میله ها ی بلند  درست زندانرا برایم تداعی میکرد با کوشش تمام رنگ دیوارهارا عوض کردم با پرده های خوش نقش ومبلمان ساده وگل وگلکاری آن رنگ نکبت را تا حدودی  از بین بردم .

 آن که همسر من بود در فکرش چه میگذشت که بجای چوب ازآهن استفاده کرده بود تنها درب ورودی میان راهرو وآشپزخانه چوبی وکشویی  بود با شیشه های رنگین  که حالم را بهم میزد خوب او اهل رقم بود ومن اهل کلام ا ین دو باهم هیچ رابطه ای ندارند .

مهم نیست حال امروز  چراغ سقف من از چند میله آهنی سیاه  ساخته شده با چند کلاهک مسخره  درکنارم نیزچند چراغ رومیزی با حباب های ارزان قیمت  اما کوزه های گران قیمت  نشسته اند .

گویا از روز ازل  من دریک حلقه بنام اسارت  روی یک خشت افتادم  وهنوز خودرا د رسکوی زندانی میبنیم نه در بهشت  اما گاهی که دستهای یخ کرده ام را به زیر آب داغ میبرم  با خود میاندیشم که  اگراین هم نبود چه میشد ؟ 

همه رویا ها زود ازمن دور میشوند وجای پایی  نیز بجای نمیگذارند  نه شادم نه غمگین زمانی در من شوری بر میخیزد  وشوق جنبش وبلند میشوم تا کاری را انجام دهم اما.......درد امانم را میبرد وسر جایم خشک میشوم . باز به رویا فرو میروم  خیلی میل دارم  گذشته میانی را ازیاد ببرم وتنها با کودکیم خوش باشم اما .گمان نکنم  او همه جا ست وبمن میخندد  سرانجام برنده شد مانند همان قمارهای شبانه همیشه من بازنده بودم واوبرنده ..

دراین زمان باید راه اندیشه ام را   بگیرم وراهرو را ادامه دهم تا اندیشه ام عبور نکند ومن انرا بکار اندازم بعضی از گفتنی هارا درون دفتر چه ها نوشته ام گفتنی هایی که نباید گفته شود باید همچنان بمانند .

امروز دیگر خدایی هم نیست  بی نام ونشان است تا به او بیاویزم  وهمه چیز درهمان آغاز گم میشود  وهمه آغاز ها  تاریکند  میل ندارم درتاریکیها گم شوم  کسانی خدایشان یک ابر سیاه است درآسمان که نه اورا میبینند ونه صدایی از او بگوش میرسد .

دوران سختی است ستم هموطنانم را میبینم اما میدانم که  هیچ یک  افکارشان با رفتارشان با کردارشان یکسان نیست  وهیچگاه نمیتوان روی آنها حسابی باز کرد  قانون خودرا دارند هرکسی  صاحب قانون خود است وبا بقیه کاری ندارد .

د ن زمانی  که من میزیستم هنوز کمی انسانیت / مهربانی / عطوفت واصالت  دیده میشد اما امروز همه چیز بر باد رفت وناگهان دو ابر قدرت تازه به دوران رسیده یک ایینه را که عکس شیر روی آن نقاشی شده بود  جلوی الاغی  گذاشته اند  ودر زیر آن مینویسند که اینیا همان الاغهایی هستند که درآینه خودرا شیر میپندارند  .عجب توهین بزرگی  به ملت ما شد وصدا از کسی درنیامد هیج اعتراضی هم نشد  هیچ فریادی همه خندیدند  اما من گریستم به سرنوشت همان الاغ .

پایان / ثریا ایرانمنش /02/02/2022 / میلادی !!! (2)

 

سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۴۰۰

توده ها وگروها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در گذشته شاعران  طرفدار توده ها  می سرودند که " به یک دست گاو آهنرا  نگاه میدارد و با دست دیگر شمشیر را !" .
من هر چه فکر کردم دیدم دراین  دوران نوین ونظم جهانی دیگر از گاو آهن خبری نیست وشمشیری هم درکار نیست  آنرا درمیان دستهای شیری گذاشتند که روزی ما هم از آن بیزار بودیم !
حال با تو هستم " لپ تاپ عزیزم" آن یکی که خطش راست و سر راست  است مرتب مرا تهدید میکند وسرانجام نوشته هایم را   بباد میدهد  تو یکی هم کلی ادا واطوار داری باید اول بروم خط خودمرا بیابم سپس آنرا به طرف راست بچرخانم  وکلی ادای احترام بجای اورم تا بتوانم چند خطی را به هوا بفرستم .
شب گذشته در تختخو.ابم دلم برایت تنگ شده بود کسی هم نبود ترا برایم بیاورد اما امروز خودم بلند شدم . بلی باید بلند شد دیگر کسی نیست وکسی در این خانه متروک را نخوهد کوبید دستی بر شکم بزرگ وبر آمده مجسمه بودا کشیدم تا نیرو گرفتم " امروز دیگر کسی درجایی نیست تا به فریاد ما برسد " فریاد های ما درهمان چهار گوشه اطاق محو میشوند چه از درد بنالی وچه از بیدادگری .

سرم را با گفتار یک مرد جوان  بیست وچند ساله که مانند یک معلم پیر چند هزار ساله اشعار بزرگان مارا برایمان  معنا میکرد گرم میکردم او خیلی جوان ست  که پای به این دریای وسیع نهاده بطور قطع و یقین کسی در پشت سرا و قرار دارد معلمی دارد مانند شاگردی  ممتاز امتحانشرا پس میدهد بهر روی باز جای شکرش باقی است که هنوز کسانی هستند تا تاریخ دیرین مارا  بیان کنند و برنامه ای دیدیم از جشن سده دشهر خودمان  آخ چقئردلم برای شما تنگ شده همشهریان عزیزم  چقئر شما نجیب ومهربان باقی مانده اید  .
ومن ؟ هرروز صبح  چون همان  برگ زبان گنجشک  ترو خشک را باهم مخلوط میکنم  تا  نیش افتاب بدمد  وبیاد آن آفتاب داغ سر زمینم وان نیش های زنبور میافتم بیاد پروانه ای که  در پیله  شیشه ای ابریشمی خود  بیدار میشود کرمی بوده حا ل پروانه شده اما عده ای ای همچنان کرم باقی مانده اند وهمچنان درون پیله خود به خواب رفته اند  ناگهان درد نهفته همه وجودم  را فرا میگیرد  وهر ظهر  مانند یک گل زرد  پرپر شده  برگهای  خورا پهن میکنم بسوی  آفتابی  که درآن سوی خانه من بر  خانه همسایه تابیده است .
  آنرا میبینم   میچشم احساس   همان کرم  پیر درون ن پیله را دارم  درپیله ای ازخیال  از ابریشم خیال وسپس از هوش میروم  ناگهان شعفی دردلم ورم میکند چیزی دردرونم میشکفد . برخیز هنوز عرابه  نرسیده  برخیز . ومن بر میخیزم .

عکسی از نوه ام که در سفر بود برایم پست  کرده بود باور نداشتم  ایا این جوان رعنا با این کت وشلوار شیک همان  پسر بچه دیروزی است که من دربغل داشتم حال درقامت یک مرد جوان همانند هما ن جیمز باند ساختگی  اما زیباتر پر ابهت تر ومغرورتر .
پسرم برایم نوشت  اینهمه را ازتو به ارث برده همه را !!!!
واین کدامین است ؟  کدام یک از آنهارا به ارث برده ؟  بسکه دراین شبهای تاریک  بی امید درسایه های منحوس ومشکوک  آنرا به صبخ رساندم  بس روزهارا  ازاین خیال به آن خیال پرتاب کردم  تا باز به شام رسیدم وشام  این شام چه همه تاریک وطولانی است .

بسکه با جان ودلم آمیختی / کس ندانست که این توهستی یامنم !

گر خون دلی  بیهده  خوردم  . خوردم / چندان که شب وروز شمردم  . مردم /  آری همه باخت بود  سر تا سر عمر /  دستی که به گیسوی تو بردم / بردم / "هوشنگ ابتهاج " 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اول فوریه 2022 میلادی !