ثریا ایرانمنش …. لب پرچین …. اسپانیا
چو یکی ساغر دردی ز خم یار بر ارم /دوجهان را وهمان را همه از کار بر ارم
درود دوست نادیده وعزیز . با سپاس
کمتر نامه ای به دستم میرسد وکمتر انهارا باز میکنم. من برای دل خود مینویسم نه برای کس وکسانی که آنها را خوش أیدیا نیاید .
دردهای اجتماعی بالاتر آن هستند که من ناچیز به آنها بپردازم. زیاد در این راه پر خطر طی طریق میکنند قبل از همه بوق آن تلویزیونهای لندنی با آب وتاب. همه چیز را بشکلی که خودشان میل دارند به نمایش میگذارند وسپس اخباری که زرد قرمزوسیاه هر ساعت بر سر ما فرود میاید
دوست نادیده. دردهای جسمی وروحی من زیادتر آن هستند که بتوانم به مسائلی که شما ودیگران میل داری بپردازم بعد همه این صفحات برای خودشان قوانینی. دارند که باید در همان خط راه رفت .
این حقیر ناچیز چهار ساله بود م که بند نافم را با. زادگاهم قطع کردندومن در پایتخت هم غریب بودم وغریب ماندم ونزدیک به پنجاه سال یعنی نزدیک به نیم قرن است که غربت دوم را طی میکنم دیگر نه رمقی در جان است ونه پایی برای گریز .همین چند خط را بعنوان جواب مهربانانه خود از من بپذیرید.
مهربان پایدار و عمرتان جاودان باد
با احترام . ثریا
هفتم فوریه دوهزارو بیست ودو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر