ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در گذشته شاعران طرفدار توده ها می سرودند که " به یک دست گاو آهنرا نگاه میدارد و با دست دیگر شمشیر را !" .
من هر چه فکر کردم دیدم دراین دوران نوین ونظم جهانی دیگر از گاو آهن خبری نیست وشمشیری هم درکار نیست آنرا درمیان دستهای شیری گذاشتند که روزی ما هم از آن بیزار بودیم !
حال با تو هستم " لپ تاپ عزیزم" آن یکی که خطش راست و سر راست است مرتب مرا تهدید میکند وسرانجام نوشته هایم را بباد میدهد تو یکی هم کلی ادا واطوار داری باید اول بروم خط خودمرا بیابم سپس آنرا به طرف راست بچرخانم وکلی ادای احترام بجای اورم تا بتوانم چند خطی را به هوا بفرستم .
شب گذشته در تختخو.ابم دلم برایت تنگ شده بود کسی هم نبود ترا برایم بیاورد اما امروز خودم بلند شدم . بلی باید بلند شد دیگر کسی نیست وکسی در این خانه متروک را نخوهد کوبید دستی بر شکم بزرگ وبر آمده مجسمه بودا کشیدم تا نیرو گرفتم " امروز دیگر کسی درجایی نیست تا به فریاد ما برسد " فریاد های ما درهمان چهار گوشه اطاق محو میشوند چه از درد بنالی وچه از بیدادگری .
سرم را با گفتار یک مرد جوان بیست وچند ساله که مانند یک معلم پیر چند هزار ساله اشعار بزرگان مارا برایمان معنا میکرد گرم میکردم او خیلی جوان ست که پای به این دریای وسیع نهاده بطور قطع و یقین کسی در پشت سرا و قرار دارد معلمی دارد مانند شاگردی ممتاز امتحانشرا پس میدهد بهر روی باز جای شکرش باقی است که هنوز کسانی هستند تا تاریخ دیرین مارا بیان کنند و برنامه ای دیدیم از جشن سده دشهر خودمان آخ چقئردلم برای شما تنگ شده همشهریان عزیزم چقئر شما نجیب ومهربان باقی مانده اید .
ومن ؟ هرروز صبح چون همان برگ زبان گنجشک ترو خشک را باهم مخلوط میکنم تا نیش افتاب بدمد وبیاد آن آفتاب داغ سر زمینم وان نیش های زنبور میافتم بیاد پروانه ای که در پیله شیشه ای ابریشمی خود بیدار میشود کرمی بوده حا ل پروانه شده اما عده ای ای همچنان کرم باقی مانده اند وهمچنان درون پیله خود به خواب رفته اند ناگهان درد نهفته همه وجودم را فرا میگیرد وهر ظهر مانند یک گل زرد پرپر شده برگهای خورا پهن میکنم بسوی آفتابی که درآن سوی خانه من بر خانه همسایه تابیده است .
آنرا میبینم میچشم احساس همان کرم پیر درون ن پیله را دارم درپیله ای ازخیال از ابریشم خیال وسپس از هوش میروم ناگهان شعفی دردلم ورم میکند چیزی دردرونم میشکفد . برخیز هنوز عرابه نرسیده برخیز . ومن بر میخیزم .
عکسی از نوه ام که در سفر بود برایم پست کرده بود باور نداشتم ایا این جوان رعنا با این کت وشلوار شیک همان پسر بچه دیروزی است که من دربغل داشتم حال درقامت یک مرد جوان همانند هما ن جیمز باند ساختگی اما زیباتر پر ابهت تر ومغرورتر .
پسرم برایم نوشت اینهمه را ازتو به ارث برده همه را !!!!
واین کدامین است ؟ کدام یک از آنهارا به ارث برده ؟ بسکه دراین شبهای تاریک بی امید درسایه های منحوس ومشکوک آنرا به صبخ رساندم بس روزهارا ازاین خیال به آن خیال پرتاب کردم تا باز به شام رسیدم وشام این شام چه همه تاریک وطولانی است .
بسکه با جان ودلم آمیختی / کس ندانست که این توهستی یامنم !
گر خون دلی بیهده خوردم . خوردم / چندان که شب وروز شمردم . مردم / آری همه باخت بود سر تا سر عمر / دستی که به گیسوی تو بردم / بردم / "هوشنگ ابتهاج "
پایان
ثریا ایرانمنش / اول فوریه 2022 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر