سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۹

ساحل ناپیدا

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

-------------------------------

خبر ها خوب نبودند  / خبر ها خوب نیستند  دوباره استاد آواز ایران به کما فرورفت وگمان نکنم این بار دیگر از کما بیرون اید وشاعر احساساتی همولایتی من احمد رضا احمدی دچار سکته مغزی شد .

احمد رضا صدایی خوش داشت وبیانی زیبا گوینده تلویزیون ایران بود مخصوصا در ماههای رمضان  مناجات خواجه عبداله انصاری را دکلمه میکرد  موی برتن ما راست می ایستاد پاهای کوتاهی  داشت اما قلبش بزرگ بود وروحش بزرگتر- واین  کوتاهی پاهارا من دراکثر   مردا ن و زنان قدیم دیده ام وعلت آن قنداق کردن بچه ها باآنهمه پارچه که جلوی رشد پا ودستهای بچه هارا  میگرفت واکثرا پاها کوتاه بالاتنه ها بلند وآنهاییکه پاهای بلندی داشتند عقل و شعور در سر شان دیده نمیشد !

بهر روی احمد رضا احمدی ما هم سنی از او گذشته وغربت دیگر رمقی برایش نگذاشته  حال پاچه خواران مانند سگهای گرسنه درانتظار اخبار هستند تادباره سرهایشانرا ازپنجره بیرون کنند وخودی به نمایانند وسخن پراکنی کنند که اخیرا یک عالیجناب سرخ پوش هم به انها اضافه شده وزیر پای والاگهر را تمیز میکند !

باز هم شبها لالایی من هما ن آواز نی زن جناب شجریان است با اشعار فروغی بسطامی ویا آواز الهه است با اشعار لعبت والا که این روزها هیچکس نمیداند  که بود وکجا هست واقعا زنی والا بود با کمال زیبا بلند قامت شاعره ایی بسیار محجوب بی سر وصدا بی  آنکه برای خودش تبلیغی کند شعر را برای دل خودش میسرود .

همه رفتند ویا دراه رفتنند وما چقدر تنها مانده ایم دراین دشت بی ارام  ولبریز از خار مغیلان درمیان شارلاتانها وادمکشان و چقدر دلگیریم از هوای این زندان  که معلوم نیست ابدی است یا روز ی درهارا باز میکنند وبال پرواز مارا نیز میگشایند .

حال از ته کیسه مارگیریشان خواننده وسراینده پیدا میکنند و برای جفت کردن  کارشان روی صفحات مجازی میگذارند .

روزهای سختی را می گذرانیم  با چه تحملی  دو بافتی در دست دارم یکی تاریک برای روزها ویکی سپید برای شبها !!!! چیزی نیست بخوانم جدولی نیست تا حل کنم موسیقی نیست تا گوش کنم فیلمی  تازه نیست تا ببینم  در سکوت خانه وکسی نیست نا با او گفتگو کنم  تنها من هستم و گوشهایم  و کتابهای کهنه ام و گنجه لبریز از لباس و کفش و کیف که بی مصرف افتاده اند . بهر روی سلامتی  ان  جان جانان را از درگاه یزدان پاک خواهانم وآن یکی فعلا از خطر جست . 

چون قایق شکسته - به گردابیم 

ساحل ما را به خود نمیخواند 

امواج میخروشند 

گردابهای سهمگین دهان باز میکنند

 فریا د ما به جایی نمیرسد

ما همه در ساحل وحشت ایستاده ایم 

در انتظار یک فردای  نا پیدا .........پایان

ثریا ایرانمنش / 06/10/2020 میلادی / اسپانیا 



 

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۹

روز معلم


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  اسپانیا-

در س معلم ار بود زمزمه محبتی 

 جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را 

امروز در این دیار روز " معلم " است و  باید به تمام معلمین وصاحبان علم واندیشه در مورد کودکان تبریک گفت . امروز از دیروز سختر است ومعلمین کمی خشن تر وعصبی تر اما چاره نیست  زندگی است و باید آنرا ادامه داد تا روز موعود .

سر انجام دانستم چه کسی آن پیام را ازروی فیس بوک به جایی دیگر فرستا ده وخواسته بمن بفمماند که من دراین راه هم تجربه دارم وهم این راه راطی کرده ام وشغل وحرفه ام این است .

 باید ازاو سپگذار بود  که حد اقل شمشیرش را بکار نبرد .

اوج شکفتن بود 

گنجینه ای  بودم  لبریز از گلهای عطر آگین 

گلخانه ای گستره در آفاق 

رنگین کمان  بر آستانم  سر فرد آورد 

 خورشید  با لبخند خود " شاعر" خطابم کرد ! 

.و...........

امروز بر خود میلرزم

درمیان آینهمه آدم که سرخود را  پنجره هایشان بیرون کرده ومثلا گفتاری را میگذارند که نه به درد دنیا میخورد ونه به درد آخرت - تنها یکی را من با احترام تمام گوش میدهم  آنهم مردی از تبار دیروز مردی که هنوز صدایش وطنین ان به انسان  آرامش میدهد نه تهدیدی درکار است نه دندانهایش را تیز کرده ونشان میدهد ونه پنجه هایش را به روی تو میکشد او سخن میگوید وهمه چیز را خط به خط  با صدایی آرام  میخواند بی آنکه تراعذاب بدهد ویا در گوشه ای کسی برایش چند فحش ابدار گذاشته باشد . 

نام او" البرت بوته ساز" است  بوته هما ن شیشه سازی شیشه گری در قدیم است نه بوته جاز وخار بیابان  آنقدر متین و ارام سخن میگوید گویی روی یک دریاچه  دریک قایق نشسته ای زیر یک نسیم خنک وبه یک زمزمه  موسیقی زیبا گوش میدهی .

متاسفانه برنامه هایش کم است وهر هفته نمیتواند  آنهارا به سمع شنوندگان  ویاران وهمر اهانش برساند !

 روز گذشته روز ملاقات این زندانی بود  بیشتر از شش نفر  اجازه نیست درجایی جمع شوند (این عدد شش ) مرا بیاد خیلی از چیز ها میاندازد  شش متر فاصله وشش نفر ..بهر روی اگر همه میامدند  تعداد زیاد  میشد سه نفر ودونفر آمدند خودشان ازخودشان پذیرایی کردند من مشغول بافتنی بودم ودخترم خوابهایش را برایم تعریف میکرد واینکه چند ماهی میشود که به دیدار پدرش نرفته اند باید بروند ویاد ا و بکنند هرچه باشد نان امروز راما از قبل ایشان میخوریم !!!

شمعی روشن کردم وبا انکه چندان اعتقادی ندارم یک فاتحه برایش خواندم که دیگر دست از سر ما بردارد به همانگونه که مار در میان هیچ رها کرد حال هم رها یمان سازد .

در فکر خرید یک مبل تازه هستم اما باید خودم بروم وچند ساعتی روی آن بنشینم تا ببینم وضع نشستن روی آن مبل چگونه است نه مانند دخترم که پس از هشت ماه هنوز گویی روی سنگ خارا نشسته ای ....اما کو حوصله ! برای کی ؟ برای  چی ؟ چرا ؟  .خوب حال درباره  سید فخرالدین عراقی بنویسم یا جامی ویا خواجه عبداله انصاری ؟؟؟؟ چون دیگر نمیشود درباره هیچکس نوشت وگفت چرا یک موی اضافی گوشه ابروی شماست  ترا تهدید کرده به دادگاه میکشانند  بهر روی همه باید به نوعی معامله وبیزنس کنند اینهم نوع جدید آن است البته دستوری با کمک ارباب بزرگ !!!!

روز گذشته  حتی واتساپم را نیز پاک کردم دخترم گفت این تنها ارتباط ما با توست  دوباره انرا آورد اما برای من دیگر فرقی ندارد فیس بوک برای من یک سر گرمی بود اما زیر نظر پلیس مخفی !!! ایسنتا گرام تنها البوم بود که من   از آسمان  بالای سرم  عکسی میگرفتم وروی آن میگذاشتم یا ازگلهای باغچه ام ناگهان لبریزاز آدمهای گوناگون وتبلیغات شد آنرا  بستم  تویتیررا  نیز بستم دیگر میلی ندارم  روی دیوار سفید خانه شعری بنویسم !!! نه به دنبال فالاور بودم  ونه خود نمایی . همه را به خود هشت پا تقدیم کردم حال زیر باسن اوست  گاهی نشانی بمن میدهد اما بیفایده است دیگر هیچگاه  به دنبال این زباله ها وزباله دانیهای نخواهم رفت ودیگر  میلی ندارم زباله هارا ببینم  . 

هر چند گاهی روی صفحه  این تابلت یک عکس زیبا  گذاشته میشود این روزها سنترال پارک ومانهانرا نشان میدهد مدتی به ان خیره میشوم خودمرا در بالاترین نقطه ساختمان مانهاتان تصور میکنم ....نه ! من دشت را بیشتر دوست دارم صحرارا ورودخانه ها را طبیعی نه مصنوعی این همان کوه است که انرا تراشیده اند ودوباره رویهم تلمبار کرده اند وبا چند سوراخ موش برای زندگی اشرافی  !!! بشر به فطرت خود بر میگردد  این  قانون طبیعت است همچنانکه  ازخاک برامدی ودوباره به خاک میروی  باز هم به غار پناه میبری این بار از ترس همنوع خود . پایان / 

ثریا ایرانمنش 05/10/2020 میلادی . اسپانیا 






یکشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۹

اختاپوس


 ثریا  ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

-----------------------------------

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش

این سوخته  دل را محرم اسرا رنهان باش

زان باده که د رمیکده عشق فروشند 

مارا دو سه ساغر بده وگو رمضان باش........".حاجی حافظ شیرای !"

امروز ما در پناه اختاپوس هستیم پاهایش را روی سر ما دراز کرده ظاهرا امنیت وراحتی  مارا میخواهد اما درواقع هر پای او هزار چشم دارد واین چشم  های نهانی  ترا میپایند تا مباد اگقته باشی اسب شاه  یابوست  !

 ای روز های خوش ازادی بدرود  ای روزهای خوش نمایش  " بنی هیل " خدا حافظ  ای روزهای خوش نمایشات با مزه تلویزونی بدرود  ای روزهای خوش دورهم جمع شدنها و نوشیدنها و رقصیدن ها برای همیشه خدا حافظ  امروز این اختاپوس است که به شما میگوید نفس بکشید یا نه ودهانتان را بسته است .

 بچه ها زمانی که ا زمدرسه باز میگردند همه سردرد وخسته روی تختوابهایشان بخواب میروند تمام روز بدون اکسيژن کافی با این پوزه بند مسخره باید سر کلاس بنشینند .

{احتاپو س ندایش را بما داد که میدانیم کی هستی وکجایی وچرا نشسته ای واصلا چرا زنده ای ! جای دیگران را تنگ کرده ای  وحرف مفت میزنی  آنهم نه دراستای آنچه که ما انتخاب کرده ایم  تو نباید چیزی بخواهی که ما نمیخواهیم تو نباید حرفی بزنی که ما میل نداریم بشنویم .}

روزی روزگاری درمیدان بزرگ ( هاید پارک )گوشه به گوشه مردم  جمع میشدند واز دولتشان انتقاد میکردند پلیس هم مواظب بود که زدو خوردی صورت نگیرد  امروز پلیس درخانه را میکوبد تا ببیند چند نفر نشسته اید شش متر فاصله را حفظ کرده اید یانه ؟  مادران از فرزندانشان جدا شده اند  وعاشقان دیگر نمیتوانند  لب رویهم بگذارند وبگویند " ترا دوست میدارم "  آن کلمات کم کم از اذهان گم میشوند وجایش را  چیزهای دیگری   میگیرد که اختاپوس بما دیکته میکند .

در حال حاضر  من یکی دوتا پاهای اورا جمع کرده وبه زیر تنه اش فرستا دم اما هنوز چشمان او بر بالای این صفحه نشسته است وبا چند زبان برای من نامه میفرستد " که اهای !  برادر بزرگ ترا مینگرد!......

ان برادر بزرگ چه کسی است ؟ !........

خدا حافط عشق های دیرین  خدا حافظ مهربانیها خدا حافظ دوستیهای بی شاِِءبه .

من هنوز ضربه های شلاقی که بر پشتم وپیکرم خورده بیاد دارم وگاهی جای زخم آنها باز شده وخون جاری میگردد  اما فورا مرهمی بر انها میگذارم این مرهم تنها شعر است و موسیقی  تنهای تنهایم  وبقول آن خوانند ه  محبوبم " عباس مهر پویا " 

کسی دیگر نمی کوبد / دراین خانه متروک را / کسی دیگر نمی پرسد / چرا تنهای تنهایم / ومن  چون شمع میسوزم ودیگر چیزی از من نمی ماند  ! 

عبا س هم تنها بود صدای گرمی داشت موسیقی را خوب میشناخت به هند رفت سی تاررا فرا گرفت دکوراتور ماهری بود وشغل اصلی او دکور کردن خانه های اعیان وتازه به نوا رسیده وفروشگاههای بزرگ   بود خوانندگی درکنار شغل او برای دل خودش بود اما کسی اورا قبول نداشت چرا که ( خودی ) نبود  تریاک نمیکشید عرق نمیخورد رقاصی هم نمیکرد عضو هیچ حزبی هم نبود !!! با زنان پیر هم همخوابی نداشت  صدای گرمی داشت همه آوازهای اورا دارم درتنهایی مونس من هستند  اگرناگهان اختاپوس آنهارا نیز ممنونع الصدا نکند ! .انگ سکس وبی عفتی به انها نزند ! .

 نیست دردنیای پاکی زندگی میکنیم همه چیز تمیز  ضد عفونی شده است مردم همه راستگو  مهربان  ومتین و مودب  بدون اسلحه راه میروند !!!؟سکس زنانه و مردانه ....وبچگانه هم وجو د خارجی ندارد ! 

خدا حافظ دنیای راستین ما بعد از رفتن شاه دنیا نیز برایمان بجای تمدن برگ وحشت بزرگ را آورد  خوشا بحال دیگران !!!!که با این وحشت خو گفته اند ودرکنار وحوش راه میروند بی هیچ خوفی . پایان 

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک 

جهدی کن وسر حلقه رندان جهان باش

 دلدار که گفتا به توام دل نگرانست 

گو میرسم اینک بسلامت نگران باش 

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش

ای درج محبت  - به همان مهر و نشان باش 

ثریا ایرانمنش . 04/10 /2020 میلادی / اسپانیا 



شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۹

دلنوشته


 "لب پرچین" ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

دلنوشته آخر هفته !

چه بد شد ! عجب اتفاق ناگواری ! درست موقع مناظره انتخابات وخیزش مردم ایران  ایشان به کویدو 19 دچار شدند  تنهایی هم نه همسرشان نیز  آخ همسر شیرینشان . خوب به خلوت رفتند یعینی تعطیلات یا قرنطینه  البته قرنطینه آنها مانند ما گدا گوروها نیست  ایشان به ویلای شخصی خود با اب  وهوای خوب  وغذایهای خوب وشرابهای عالی  ودوستان وصد البته بازی گلف دوهفته تعطیلی دارد جو بایدن با آن ریخت منحوسش که انسان را بیاد اموات درون تابوت میاندازد فعلا دست برچانه نشسته تا دوبار مناظره  شروع شود اگر دراین فاصله مرد ....خوب آن خانم نجیبه عفیفه معاونشان که هست  آنرا باد کرده اند  وچنان ارایش نموده اند که مرلین مونرو باید جلویش خم شود !.

چه بد موقعی جناب پرزیدنت صحنه را خالی کردند درست موقعی که ارمنستان با آذربایجان درحال بزن برن هستند مردم ایران هم طبق دستور  میبایست کمی باسنشانرا تکان میدادند واز روی بالش وتشکچه مخصوص تریاکی   ها بلند میشدند  حال تنهای تنها  مانده اند .

خوب باز من رفتم دردیگ اب جوش را باز کردم تا دستم دوباره بسوزد . اصلا بمن چه مربوط است   دوشیشه مربا را باز کردم یکی مزه سرکه ترشیده میداد ساخته شده از شرکت پرمرام وپر اهمیت مهرام دیگری ساخت همین سر زمین است مزه زباله میداد  ...نانم را درون  همان اب قهوه ای تررید کردم وسر کشیدم وبه این فکر میکنم که ایا داریم وارد دنیا " سایلون گرین " میشویم ! که یک شاخه کرفس برایمان یک درخت تناور ولبریز از میوه است ؟ به کجا میرویم با این هجوم جمعیت بیمار هم مغزی هم روحی هم جسمی  دیگر چه کسی حوصله دارد مربا بپزد؟  ومجلات هم که بسته شدند تا از دیدن عکسهای بانوان زیبا وخوش قد وبالا مد جدید بهره مند شویم . ای بابا یاوا یاواش بقول آن دوست ارمنی داریم به جهنم میرویم 

صبح زود پنجره هارا باز کردم تا اطاق هوایی بخورد  ستاره سهیل داشت از دوردستها عکس میگرفت !!! هوا خوردم بس است  . حال نقش پنه لوپه را بازی میکنم نه این ارتیست اسپانیایی ! نه پنه لوپه تاریخ همسر اولیس  میبافم ومیشکافم  یادم میرود میل عوض کنم یا دم میروم نقش را درست ببافم  اوه ! تازه تازه کلی کاموا هم سفارش داده ام تابرای  خودم یک کاردیگن ببافم  !!!!!!

تنها چیزی که یادم نمیرود گفته ها وشنیده هاست که نباید بر زبان بیا.رم  زبانمرا میبرند وچشمانم را با میل داغ کور میکنند ویا دستهایم را با ساطور شقه میکنند ....  بهتر است خودم را بزنم به خریت وهمان کاف وشعر هارا بنویسم مانند  پلیس روی فیس بوک !!!!من نمیدانم اگر شاهنامه را هم نوشئه بود الان پر میشد  لبریز از ابیات وکلمات عاشقانه !!!! معشوق چه کسی ؟ نمیدانم  نامریی  عاشق هم مانند من دیگر زوارش در رفته دارد تنها علف دیرو ز را نشخوار میکند تنها یکی دونفر هستند که عکسهایی را که من میگذارم ویا مینویسم چیزکی دسستگیرشان میشود وناگهان مرا به عرش خدایی میرسانند ...نه بابا ما مثل خود شماییم کمی پرروتر !

با ان دردی که هرشب مارا تا مرز مرگ میکشاند وبر میگرداند با بیخوابی ها با تنهایی ها با نگرانیها برای بچه ها که دور دنیا  مشغول کارند یا تحصیل  با همه انها رو را سفت کرده باز از جای بر میخزیم  وبرای معشوق پیام میدهیم که " 

تو همونی  که تو رویا تورو من  خواب میدیدم !!!!

معشوق هم رند است مانند ماه گاهی سری به استانه ما میزند باز گم میشود تنها سایه اش میماند وبس !

با همه این حرفها دلم برای مردم میسوزد همه خسته ونگران ودلهره وترس وخیلی ها دچار سرخوردگی  روحی شده اند تلویزیون هم مرتب برایشان تبلیغ میکند   این دستگاه ر ابخرید راه بروید آن دستگاه را بخرید ماساژ بدهید  بابا باکدام بودجه یارو کارش کساد است دکانش بسته نان ندارد بخورد نانهاراهم که باد میکنند مقداری خمیر یخ زده درون  فر با د شده  تبدیل به نان میگردد .

نه دیگر چیزی ندارم بنویسم حرفی ندارم تنها باید بمردم بگویم فریب اربابان دولترا نخورید  اما من کاره ای نیستم فردا دستهایم را میبنند ومرا درون دیوانه خانه میاندازند همان کاری که الان با زند انیان درایرن انجام میدهند با تزریق آمپول آنهارا روانی میکنند ویا میکشند غذا نیست   جا نیست  وخیلی چیز ها نیست که جای گفتن ندارد پلیس این صفحه دقیقه به دقیقه سر میکشد که آهای ....من اینجا هستم وخطوط را پاک میکند  خوب خوانندگان من میتوانند  بین خطوط را بخوانند آنهایی را که پاک شده است . همه را به یزدان پاک میسپارم تا روزی دیگر .

ثریا ایرانمنش . 03/10/2020 میلادی / اسپانیا ......ایکاش رفته بودم پالماد ومایورکا .......

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۹

آسوده بخواب !


 " لب پرچین" ثریا ایرانمنش  / اسپانیا 


هر دردی ازاو بردی صد خنده به درمان کن  

هر زخمی از او خوردی رندانه به مرهم زن 

ما هم رندانه به مرهم میزنیم وزخمهارا پنهان میکنیم درخلوت خانه مان فریاد میزنیم کفتار پیر وخوک کثیف خیانتکاران به مردم زمین وکره خاکی  تنها گوشهای خودمان آنهارا میشنوند وچهار دیواری اطاق کچی همان زندان ابدی  با اعمال شاقه .

آن مردک چپول احمد شاملو گفته بود که دهانترا میبویند که جرا گفته ای دوست میدارم  حال نه تنها دهانت را  میبویند بلکه شلوارت را نیز میبویند  وشلاقهایشانرا از دور نشان میدهند تا دیگر حرف مفت نزنی وحرف دلت را بر زبان نیاوری  مهم نیست اگر کودکان زیر سن وبچه شیرخواران قربانی شده درون  اقیانوسها غرق میشوند مهم نیست  دختران وپسران زیر سن پس از جفت گیزی اقایان وبانوان آنها نیز به قعر اقیانوسها میروند وتنها دریک برگ پاره روی دیوار گم شدن اورا بمردم خبر میدهند ! نه مهم نیست مهم این است که نباید بنویسی وحرف بزنی واگر چیزی بگویی که مبادا به تریش لباده عاریه ای  اقایان بر بخورد درحال حاضر مانند میمون دور وبر بقیه دارند میچرخند تا درآتیه بلکه تکه استخوانی هم چلوی آنها انداختند  نه نباید حرف زد حسن اقا بیهوده از پنجره اشپزخانه اش فریا دمیکشد  وبرای من دل میسوزاند دل سوختن ندارد این زندگی دربندگی افتخاری ندارد ما به سر زمین ازادی گوچ کردیم با یکی شدن جهان دیگر سر زمینی وجود ندارد رودخانه ها راهشان را کج کرده اند باغها وبوستانها نیز درجاهای دیگری رویش کرده وخودرا به نمایش میگذارند ما درمیان علفهای هرزه با نانهای باد کرده  وکوشتهایی گندیده که معلوم نیست از کدام جانور کنده شده  وگاهی مصنوعی داریم ادای زندگی را درمیاوریم آنهم درمرز مرگ وزندگی .

حالم را بهم زدید  بالا اوردم روز گذشته همه سوراخ سنبه های  مانده را بستم توییتر را نیز خاموش کردم تا مباد ادستم بسوی خطی رفته ودر باره عالیجناب  سرخ پوش مطلبی بنویسم وحقایقی عریان شود .

ایملیم مدتهاست کلید شده هرگاه میل به تهدید داشته باشند انرا باز میکنند پیامی برایم میفرستند دوباره بسته میشود من اجازه ندارم چیزی بفرستم هرگاه  خواستم ایملی برای کسی بفرستم فورا برگشت خورد مانند نامه ها بدون تمیر قدیم که برگشت میخوردند .

چه دنیا ی خوبی داشتیم بیخبر ازفردای شومی که درانتظارمان بود زمانی  که به همراه  آن دوست به کلیسا میرفتم وکشیش را دران لباسهای براق میدیدم ویا دررداهای سیاه بلند احترامی دیگر برایش قائل بودم وگمان میبردم که درییرون نیز آنها بدین گونه راه میروند اما یک روز صبج که داشتم به پستخانه میرفتم صدایی مرا بخود اورد برگشتم کشیش شهر بود   بوسه ای بر گونه من زد وگفت کجا باین زودی ؟ گفتم میروم پستخانه  او هم گفت میروم آنجا وبا انگشتش باری را که مخصوص رانندگان وگاراژ داران بود نشانم داد   میروم صبحانه بخورم بعد هم سمینار دارم  باور نمیشد  بادوستم  دراین باره گفتم  واودرجوابم گفت معلوم است آنها حق ندارند که زندگی اشرافی داشته باشند  یک آپارتمان با چهار کشیش  حق زن گرفتن هم ندارند  روزی آن اپارتمان را بمن نشان داد طبقه دوم روبروی پستخانه یک اپارتمان قدیمی با پرده های کج .کوله /

پرسیئم پس انها چگونه زندگی میکنند  ؟ گفت کلیسا از پولی که ازمردم درطول میسا میگرد به آنها میدهد گاهی هم مردم خصوصی به انها کمک میکنند درمواقع غسل تعمید هم کسانی هسند که پولی به انها میدهند  آنها مردان دین وخود را وقف کلیسا کرده اند .

حتی ارت بیشاب  نیز خانه ای معمولی دارد ویا گاهی درهمان کاتدرال دریک اطاق زندگی میکند  آنها را با ملاهای دزدو چپاول گر خودمان مقایسه کردم کدام یک مردان خد ایند ؟وشاهانرا دیدم حق هیچ دخالتی در زندگی مردم ندارند تنها نماد شاهی میباشند وشاهان جبار وآدم کش که تنها هوسهای ان زن بود وجمع آوری مال   تنها دونفر درمیان انها انسان بودند که ازمیان رفتند حال بقیه ؟ دیگر بما مربوط نمیشود  حوصله پاسخ گویی به هیچ احمقی را ندارم اگر کسی میل دارد احمق باقی بماند بمن مربوط نیست مشگل خودش میباشد .

میان ماه من تا ماه گردون / تفاوت از زمین تا اسمان است 

حال باید مواظب نوشته ها وگفته هایم باشم تا مبدا دوباره مورد عتاب وخطاب قرار بگیرم دیگر ازادی نیست دیگر نمیتوانی مانند گذشته حرف بزنی دهانت را بستند گوشهایت را پنبه خواهند کرد وازتو جسدی خواهند ساخت که تنها باید درا ب نمک ذوب شوی  حتی در انتخاب اشعارت نیز باید مراعات حال کفتارها وشغالهارا بکنی مبادا به پر رنگینشان بر بخورد  مئ به دنبا ل شاهینم دراسمانها پرواز میکنم چه او باشد وچه نباشد بدون او هم میتوانم پرواز کنم. 

همیشه نمیتوان همه را باچشم بصیرت وبیگناهی دیدسر تا پا گناهند وامروز تنهاگناه خریدار دارد بیگناه سرش بالای دار است .پایان

-------------------------------

در خاتمه " پسرم تولدت مبارک امروز دوم اکتبر است درتاریخ ماروزگذشته دهم مهرماه بود که تو به دنیا آمدی روزگارت خوش سلامت وپایدار باشی .مادرت که ازتو دوراست  اما دلش بانو نزدیک است .

ثریا ایرانمنش  20202/ 10/ 02  میلادی . اسپانیا 

اشعار متن از فروغی بسطامی !



پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۹

رفتم که رفتم

 " لب پرچین " اسپانیا 

ای وطن . ای روزگار خوب  آی دنیای کودکی خدا حافظ  آنقدر   ترا دوست داشتم که به هر  زباله ای که  میرفت درراه نو گام بردارد   آویزان میشدم  آنقدر رفتم تاسرم به دیوار سنگی خورد  وخونین  وپشیمان باز گشنم  خورد شده برگشتم 

حال در گوشه تنهایی خود  دارم برای روزهایی کوتاهی که درپیش دارم اشک میریزم خوشبختانه  آنقدر  فرصت  ندارم که آزادی ترا ببینم  بطور کامل ما ازاد نیستیم همه اسیریم خودمان  گمان میکنیم  که ازدایم  آهسته آهسته نف کشیدن  هایمان را نیز به دادگاه میکشانند . حدا حافظ وطن  خدا حافظ یادبودها خوب . رفتم ودیگر هیچ چیز درباره هیچ کس وهیچ جای تو نخواهم نوشت . بگذار بزرگان خیالشان راحت باشد  تویتررا بستم اینسنتاکرام را بستم کم کم همه چیز  را خواهم بست وراه نفسم را  نیز .

 پایان 

اول اکتبر 2020 میلادی براب با  10 مهرماه 1399 خورشیدی . وطاهرا امروز تولد پسرم بود  همان روزگار خوشبختی کوتاه .