ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا-
در س معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
امروز در این دیار روز " معلم " است و باید به تمام معلمین وصاحبان علم واندیشه در مورد کودکان تبریک گفت . امروز از دیروز سختر است ومعلمین کمی خشن تر وعصبی تر اما چاره نیست زندگی است و باید آنرا ادامه داد تا روز موعود .
سر انجام دانستم چه کسی آن پیام را ازروی فیس بوک به جایی دیگر فرستا ده وخواسته بمن بفمماند که من دراین راه هم تجربه دارم وهم این راه راطی کرده ام وشغل وحرفه ام این است .
باید ازاو سپگذار بود که حد اقل شمشیرش را بکار نبرد .
اوج شکفتن بود
گنجینه ای بودم لبریز از گلهای عطر آگین
گلخانه ای گستره در آفاق
رنگین کمان بر آستانم سر فرد آورد
خورشید با لبخند خود " شاعر" خطابم کرد !
.و...........
امروز بر خود میلرزم
درمیان آینهمه آدم که سرخود را پنجره هایشان بیرون کرده ومثلا گفتاری را میگذارند که نه به درد دنیا میخورد ونه به درد آخرت - تنها یکی را من با احترام تمام گوش میدهم آنهم مردی از تبار دیروز مردی که هنوز صدایش وطنین ان به انسان آرامش میدهد نه تهدیدی درکار است نه دندانهایش را تیز کرده ونشان میدهد ونه پنجه هایش را به روی تو میکشد او سخن میگوید وهمه چیز را خط به خط با صدایی آرام میخواند بی آنکه تراعذاب بدهد ویا در گوشه ای کسی برایش چند فحش ابدار گذاشته باشد .
نام او" البرت بوته ساز" است بوته هما ن شیشه سازی شیشه گری در قدیم است نه بوته جاز وخار بیابان آنقدر متین و ارام سخن میگوید گویی روی یک دریاچه دریک قایق نشسته ای زیر یک نسیم خنک وبه یک زمزمه موسیقی زیبا گوش میدهی .
متاسفانه برنامه هایش کم است وهر هفته نمیتواند آنهارا به سمع شنوندگان ویاران وهمر اهانش برساند !
روز گذشته روز ملاقات این زندانی بود بیشتر از شش نفر اجازه نیست درجایی جمع شوند (این عدد شش ) مرا بیاد خیلی از چیز ها میاندازد شش متر فاصله وشش نفر ..بهر روی اگر همه میامدند تعداد زیاد میشد سه نفر ودونفر آمدند خودشان ازخودشان پذیرایی کردند من مشغول بافتنی بودم ودخترم خوابهایش را برایم تعریف میکرد واینکه چند ماهی میشود که به دیدار پدرش نرفته اند باید بروند ویاد ا و بکنند هرچه باشد نان امروز راما از قبل ایشان میخوریم !!!
شمعی روشن کردم وبا انکه چندان اعتقادی ندارم یک فاتحه برایش خواندم که دیگر دست از سر ما بردارد به همانگونه که مار در میان هیچ رها کرد حال هم رها یمان سازد .
در فکر خرید یک مبل تازه هستم اما باید خودم بروم وچند ساعتی روی آن بنشینم تا ببینم وضع نشستن روی آن مبل چگونه است نه مانند دخترم که پس از هشت ماه هنوز گویی روی سنگ خارا نشسته ای ....اما کو حوصله ! برای کی ؟ برای چی ؟ چرا ؟ .خوب حال درباره سید فخرالدین عراقی بنویسم یا جامی ویا خواجه عبداله انصاری ؟؟؟؟ چون دیگر نمیشود درباره هیچکس نوشت وگفت چرا یک موی اضافی گوشه ابروی شماست ترا تهدید کرده به دادگاه میکشانند بهر روی همه باید به نوعی معامله وبیزنس کنند اینهم نوع جدید آن است البته دستوری با کمک ارباب بزرگ !!!!
روز گذشته حتی واتساپم را نیز پاک کردم دخترم گفت این تنها ارتباط ما با توست دوباره انرا آورد اما برای من دیگر فرقی ندارد فیس بوک برای من یک سر گرمی بود اما زیر نظر پلیس مخفی !!! ایسنتا گرام تنها البوم بود که من از آسمان بالای سرم عکسی میگرفتم وروی آن میگذاشتم یا ازگلهای باغچه ام ناگهان لبریزاز آدمهای گوناگون وتبلیغات شد آنرا بستم تویتیررا نیز بستم دیگر میلی ندارم روی دیوار سفید خانه شعری بنویسم !!! نه به دنبال فالاور بودم ونه خود نمایی . همه را به خود هشت پا تقدیم کردم حال زیر باسن اوست گاهی نشانی بمن میدهد اما بیفایده است دیگر هیچگاه به دنبال این زباله ها وزباله دانیهای نخواهم رفت ودیگر میلی ندارم زباله هارا ببینم .
هر چند گاهی روی صفحه این تابلت یک عکس زیبا گذاشته میشود این روزها سنترال پارک ومانهانرا نشان میدهد مدتی به ان خیره میشوم خودمرا در بالاترین نقطه ساختمان مانهاتان تصور میکنم ....نه ! من دشت را بیشتر دوست دارم صحرارا ورودخانه ها را طبیعی نه مصنوعی این همان کوه است که انرا تراشیده اند ودوباره رویهم تلمبار کرده اند وبا چند سوراخ موش برای زندگی اشرافی !!! بشر به فطرت خود بر میگردد این قانون طبیعت است همچنانکه ازخاک برامدی ودوباره به خاک میروی باز هم به غار پناه میبری این بار از ترس همنوع خود . پایان /
ثریا ایرانمنش 05/10/2020 میلادی . اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر