جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۹۹

رویای شیرین

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
در آیینه  دوباره  نمایان شد 
با ابر گیسوان درباد 
 باز  آن سرود سرخ " اناالحق"
ورد زبان  اوست 

تودر نماز عشق چه خواندی 
 که سالهاست  بالای دار ر فتی 
واین شحنه های پیر 
از مرده ات هنوز 
پرهیز میکنند؟!......."کد کنی" 
خواب خوشی بود  خوابی شیرین روی همه نقشه ایران دراز کشیده بودم  وآنرا در آغوش داشتم سپس دستمرا دراز کردم وگفتم من اینجا سکونت خواهم کر...... زنگ ساعت به صدا در آمد ! برخیز موقع خوردن قرص است !!!!!
ساعت هفت بود من کمتر دراین ساعت بیدار میشوم معمولا بین ساعت پنج وشش بیدارم شب گذشته لابد با زماست کار خودش را کرده بود .
به اطرافم نگاه کردم  لیوان اب خالی بود فورا خودمرا به اشپزخانه رساندم  ابی درجلوی دستم نبود حتی کتری هم آ ب نداشت کمی در ته آن مانده وبد کافی است میتوانم این یگ تکه چوب دراز را بعنوان قرص قرودهم . هنو زگیج بودم  نمیشد برگردم ؟...
شب گذشته داشتیم فیلم " نت ورلد " را میدیدیم همه  هنر پیشه های آن فیلم از جهان رفته اند اما داستان همین امروز اتفاق افتاده بود " نظم نوین جهانی "!!!!! چهل وپنج سال پیش هنوز ما چیزی از این فیلم نمی فهمیدیم (نتوورک ) برایمان تام وجری بود عصر هجر بود  زیبای خفته بود  بقیه اش دیگر بما مربوط نمیشد از اخبار از صالی در رفته  هم چیزی نمی فهمیدیم  درانتظار کارتونها  که عصر دو باره روی تلویزونها ظاهر شوند  همه مهربان خانم خانه با تام دعوا میکرد جری فرار میکرد خانه چه صفای داشت جه همه زیبا بود خدمتگار رنگین پوست گنده با جارویش به دنبال تام وجری بود که یخچاال را  ویران کرده بودند  وما چقدر  میخندیدیم  همهزندگی ما همین بود بعدها کمی فیلمهای جدی تری نیز به ان اضافه شد از پشت پرده بیخبر بودیم از زد وخوردها  از عشقبازی ها از رنجها  واز فشا ر بی امان روسا ! از همه چیز بیخبر بودیم  زندگی در یک جوی ارام میگذشت  ابها همه ابی بودند واسمان همیشه ابی با تکه های ابر سپید وباران همیشه لطافت داشت وبرف برایمان جالب بود  که .روی آن سرسره  بازی کنیم .
آن دنیا تمام شد  دنیای پدر خوانده آمد  بما چه مربوط است !  ما درمیان اوای موسیقی شاد بودیم .......

رویای نیمه شب من به پایان رسید حال درکنج یک ویرانه که متعلق بمن نیست باید زیر با رمتنی باشم که مرتب بمن گوشزد میکند : فراموش مکن تو دراینجا در سر  زمین من زندگی میکنی ! وبه نوه  من دستور میدهد که باید با ز بان اسپانیایی حرف بزنی  این زبان چه تاجی بر سر شما گذاشت به هر جای دنیا که میروید  مردانتان دربان ونوکر وباغبانند  وزنانتان  خدمتگار اما مردان وزنان سر زمین من در مرکزناسا هم جای  دارند ! 
هر چه گشتم نامم را برای وبسایت به عر ض برسانم مورد قبول واقع نشد قبل از من همه نام هارا برده بودند . حال باید بنشینم ودفترا شعارم ا باز کنم واز میان سروده ها نامی بیابم که چندان تلخ هم نباشد .

 رویای شیرین من به پایان سید ورویای شیرین جوانان ما نیز به پایان خود نزدیک است  آنها نمیدانند که سر  زمین ما برای آدم گنده ها یک آزمایش بود برای کشتن وبردن وخوردن وزیر بنای ساختار یک " نظم نوین جهانی " !!!! وجناب سروژ ودوستان چقدر از این راه منفعت بردند واز خون جوانان ما نوشیدند تا بازهم زنده بمانند .
حال ارزن را برایمان تبلیغ میکنند برای پختن نان  همه شدیم جانوران باغچه بزرگ دنیا ! 
 حال دنیای ما  ودنیای تام وجری به پایان رسید <ان مامی بزرگ تبدیل به یک غول بزرگ تبلیغاتی شده که نام بردن از آن جرم است  همچنانکه سیگار کشیدن درملا عام جرم است / همه خوشی های  کوچک مارا ازما گرفنند   وبر دهانمان پوزه بند بستند تا خفه شویم ! ودر خانه هایمان تا ابد زندانی ...... آقایان   صاحب نت وروکها !!!پایان 
---------

نام ترا با رمز - رندان  سینه چاکت 
 در لحظه های  مستی  
-هما ن مستی وراستی 
اهسته بر لب میرانند 
 آهسته زیر لب تکرار میکنند 
ثریا ایرانممش / 17 / 07/ 2020 میلادی اسپانیا 


پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۹

چه غمگینم

درد نامه  امروز!

دیگر نباید نوشت دلنوشته چرا دیگر دلی نمانده هرجه هست خون است ودر دیگران نیز سنگ . اگر چیزی بگویم مانند یک   نوزاد  ناقص است  اگر شعری بسرایم برای خیلی ها نا مطبوع است  همه شاعر شده اند !!!همچنانکه همه سیاستمدار شده اند  دکانهای دو نبش وچهار نبش هر هفته  هر روز وهر دقیقه  .
پنج میلیون نفر  که ما جزیی از انها بویدم رای نه دادیم به اعدام تنها دو فاحشه رسمی د ستپخت اقایان که آمده بودند مردم را به مقام انسانیت برسانند  کفتنند  خیر ! حکم  است .اعدام باید اجرا شود  شود .  زنک بی همه چیز این بیچارگاه حتی پرونده ای نداتشند جرمی مرتکت نشده بودن تنها فرا رکرده بودند تا امثال تو حاکم بر جان ومال آنها نباشید  شمابرای گرفتن یک رل در فیلم صدها تختخواب را با عطر   خود معطر میسازید آنها جوانانی  بیگناه بودند شما یکتنه در مقابل شش میلیون انسان دیگر هیج غلطی نمیتوانید بکنید جرم شما سنگین تر است شما انسان نیستند حیواناتی دست اموز هستید   در قبیله آدمخواران . 

من امروز زیر این بار سنگین  نه آن هستم که بودم 
 همه پیکرم یک پارچه درد است  درد  در زیر بار اشکهای سوزان خود  تنها نقش خودرا دررون شیشه های خاک خورده میبینم  دریک زندان  .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / پنجشنبه  16 ژولای 2020 میلادی / 

بازنده

ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا

کاش میشد نام این وبلاگ را عوض میکردم و چین آخر را بر میداشتم  همه چیز ما سر انجامم به چین میرسد . شاید جای ج وچ را عوض کردم تا اطلاع ثانوی تا روزیکه  وبسایتم آماده شود باید  بااین حروف و همین ادا و اصول این زباله بسازم  .
روز گذشته پس از پنج ماه  برای دیدار فامیلی به خانه بچه ها رفتم برای یک باربکیو  نه بوسه / نه در آغوش گرفتن و نه نزدیک شدن به یکدیگر و نه احساسی. همه دریک بیم و خوف بسر میردیم. پشه ها هم از فرصت استفاده کرده حسابی مرا مشت و مال دادند سر انجام بخانه باز گشتیم البته میبایست حتما ماسک لعنتی را داشته باشیم. من تنها روسریم را بسبک  مردان ماجرا جوی هقت تیر کش بسته بودم !  پر خسته شدم  پس از ماهها تمرگیدن روی یک صندلی و یا دور خود چرخیدن و یا به روضه خوانیهای رو وبسایت ها و یوتیویها گوش سپردند و ادا اصول های دوگانه و چند گانه و قصه های حسین کرد را از دیگران شنیدن وبخورد تو دادن  ....اوه.... دارم دیوانه میوشم.  واین داستان حالا حالا ها ادامه دارد.  این تنها ماندنها و این اراذل و این در خانه ماندنها...  کم کم عادت خواهیم کرد به زندانهایمان ! دیگر دلم هوای هیچ شهر و دیاری را ندارد. عده ای مفتخور وبیکار مشتی مطالب را روی سر هم میگذارند و به حلقوم تو فرو میبرند.  شب گذشته یکی از آنهارا دیدم دخترکی هفده هیجده سال ؟  آورده بود از کجا نمیدانم دخترک شاید  کمتر از هیجده سال سن داشت مانند یک پرنده اسیر گاهی نگاهی به دوربین میکرد و گاهی سرش را تکان میداد اما حرفی نمیزد اظهار عقیده ای نمیکرد . تنها استاد بودند که دهانشان از جنبش باز نمی ایستاد نمیدانم چرا حال تهوع گرفتم دلم برای دخترک سوخت آیا بمیل خودش آمده بود یا او را آورده بودند برای تمایش که بلی طرفداران ما همه جوانان امروزند ! ما  آنهارا خوب تربیت میکنیم برای اینده و با خوب آنها را به قربانگاه شیطان میفرستیم .
به به چه سر زمینی خواهیم داشت و امرروز صبح روی فیس بوکم نوشتم هیچگاه تا این حد احساس تنهایی و خفگی برای خودم و سرزمینم  نکرده بودم متاسفانه برای  هر دو ما دیر  است،  خیلی هم دیر . حال فرح بانو پیام صوتی بدهند و یا شاهزاده کسی از این حرفها بگوش هوشش نمیرود هوچیها زیادترند و خود فروشان بیشتر .

شب گذشته نوه من از من پرسید اگر ده میلیون یورو بتو بدهند حاضری یک سیلی بگوش مامانم بکوبی ؟ گفتم ابدا درازای صدها مییلیون هم اینکاررا نخواهم کرد. چشمهای همه گرد شد. گفتم چرا بمن اینگونه نگاه میکنید ؟ اگر او مرا سخت عصبی کند تنها از او روی بر میگردانم اما هیچگاه او را نمیکوبم  یا او را بزنم ...درسی بود باید باین بچه ها ی کوچک میدادم پر حواسشان باین شعبده بازیهای روزگار زنجیر شده است . جرا باید در ازای گرفتن مبلغی کاری را که میل نداری و به ضرر دیگران است انجام دهی ؟ این را من میگویم دیگران بمن خواهند خندید اما من با آن پول چکار میتوانم بکنم بروم به تماشای خرابه های دنیا ؟ زمانی من اروپا را گردیدم که هنوز تازه بود ونو بود و من میتوانستم به راحتی وارد بوتیک هرمس شوم ولباسم را سفارش بدهم حال دیگر برایم مهم نیست که چه میپوشم چون دیگرکسی نیست.  آنهاییکه میدانستند نیستند حال بر خرابه ها چه میتوانم بکنم ؟ غیر از انکه خاطره هارا ویران سازم . ماهها حقوق من درون حسابم خوابیده گاهی بجه ها خریدی میکنند درون یخچال میگذارند من با بی میلی دستی میبرم و لقمه ای میخورم ابدا میل ندارم بیرون بروم و این دنیای  بیمار را تماشا کنم .  بنا بر این  بپول هم احتیاجی ندارم. گرسنگانند که برای این چند دلار خودرا میفروشند خانواده شانرا میفروشند و دختران و پسران جوان را به قربانگاه میفرستند موهای سرشان همانند همان اربابشان شیطان در اطراف سرشان ریخته . شب گذشته بیاد آن قهرمان نوشته گوته بودم: نامش را فراموش کرده بودم. گویا " فاوست
 " بود که روحش را به شیطان فروخت تا بتواند هرچه میل دارد انجام دهد نهایت آرزوی او همخواب  شدن با  هلن ترویا بود صدها تاتر و اپرا ازاین نمایش ساخته شد امروز از این قهرمان داستان فراوان داریم  اما آنها آرزوی بغل خوابی با فلان هنر پیشه و یا فلان  فاحشه را دارند و برای به دست اوردن آرزوهای احمقانه شان مانند ارباب کوچک  روحشان را به شیطان فروخته اند و خود نقشی از شیطان روی چهره شان  دارند اما نمی دانند که بالاترها  خیلی بالاتر ها که ما آنهارا نمیشناسیم چه نقشه بزرگی برای ویرانی  این کره  زیبای جهان کشیده اند . و نه نمیدانند آنها روزانه با آروزهای کودکانه شان با عقده های فروخورده شان زندگی میکنند.  برایشان فردای جهان مهم نیست .... فردا را کی دید؟ من با چشم روشن ضمیمرم میبینم شما کورها هیچگاه و گر نه این سر زمینتان نبود . پایان 

ثریا ایرانمنش . 16/07/ 2020 میلادی . اسپانیا
ه

چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۹

بالش من باش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !


آخ... ای دوست من ! از هرجا که رانده میشدم تو بودی وهستی اما گویا ترا هم دارند میبرند ! خطوط زیبای  (اریا ) گم شد خطوطی نا هنجار  روی کیبوردها   گویی مورچه ها راه افتاد ه اند / روزی برای کسیکه ترا اختراع کرده بود کلی دعا کردم اگر چه قلم وکاغذ هنوز هست اما همه چمدانهایم لبریز از دفترچه هایی است که خوشبختانه  حتی خودم هم نمیتوانم خط خودمرا بخوانم !

 شب گذشته  آخرین فیلم را از آخر ین امپراطوری ایران دیدم ! بلی درست است همه پادشاهان باید بروند تنها یک پادشاه باشد یک ایمان ویک کره ویک ارباب !!!! خوشحالم که من دیگر در آن زمان نیستم  منم هنوز توی کوچه پس کوچه وکو چه باغهای زاد گاهم گم وگورم از هوای انجا تنفس میکنم.

شبها بیخوابم وساعتیکه خواب بر من چیره میشود  و میل دارم  بخوابم اتومبیلهای زباله جمع کنی / سپس  اتومبیلهای ضد عفونی کننده ودست آخر نمیدانم هنوز مشغول کارند وهنوز صدا میدهند انگار درون یک کارخانه چوب بری نشسته ام .
بیاد  کاخ باکینگهام افتادم با ششصد اطاق خواب وحمام !!!!! ومردم  در قفس برده وار زندگی میکنند ؟!  این است دنیای ما  نمادش را داریم میبینیم .

داشتم از ان  فیلم وآن دوران میگفتم  نقش اصلی دردست فرح پهلوی بود  مانند همیشه ونقش دومر ا رضا شاه دوم  باری میکرد یعنی مصاحبه میکرد. من یک فیلمی دارم گمان کنم دیگر نایا ب شده باشد این فیلم  مروط بود  به انقلاب سپید شاهنشاه وکارهای ابادانی ومردم آن زمان اما .... اما به قیافه که نگاه میکنی گویی این ملت هیچگاه نباید از هیچ  چیز خوشحال باشد با اخم وتخم ژست  ....ای بابا  چه مرگتان است وچخ مرگتان بود ؟.
مثلا اگر  میخندیدی جلف بودی ! اگر میرقصیدی وخوشحال بود ی خراب بودی !! اگر قهقه میزدی دیوانه بودی وباید میرفتی تیمارستان باید  صم وبوکم محکم خودت را میگرفتی برای کی ؟ برای آن مردان شیره ای وتر یاکی وافیونی ومست وکثیف که ظاهرشان مرتب وادوکل زده   ودرونشان شیطان خوابیده بود که به هیج قیمیتی نمیشد   انرا کشت ؟!دورن لبریز از ریا ودروغگویی ! .
خوب البته تره هایشان نیز به تخمشان وصل بود وبخودشان می رفت خیلی کار داشت  تا بتوانی تربیتشان کنی !
زنها هم آراسته به لباسهای مدرن سنگین ورنگین بایک جعبه جواهرات که بخودشان آویخته بودند! لب از لب بر نمیداشتند تنها سقز میجویدند  وبا ورقها بازی میکردندبعد هم مانند یک گاو میخورندند .....

امروز  دلم گرفته ازهمه وهمه کس وهمه جا .......  
 روز گذشته پر بیحال بودم گرما رمق مر ا گرفته بود قهوه ای درست کردم ومقداری برندی درونش ریختم  اوف.... آهسته اهسته نشاطی در وجودم نشست باز بیاد آن شیطان افتادم ....آنکه اورا بخاک سپرده بودم و......
روحش مرا  رها نمیکند  هیچ جادویی دراو کار گر نیست .
یکی از بالشهایم را بنام او کردم بودم  بعضی از شبها ناگهان میبینم  اورا محکم درآغوش فشرده ام ...اوف بالش را بسویی پرتاب میکنم اما گویی او حروف اسم را  درلابلای تارو پودش گذاشته ومرا رها نمیکند.
هوا  نا  جوانمردانه داغ است خیلی داغ است  پرده ها همه پایین صدای موتور  از بیرون وآنطرفتر دارند یک ساختمانرا بالا میبرند خدا کند  بر ما سایه نیافکند  وهوای تازه مارا که از آن سوی تپه ها میرسد بما برسد جلوی دیدگاه مرا که دریا بود گرفتند دیگر دریارا نمیتوانم ببینم درعوض ساختمانها بالا رفته ان و...همه قفسهای خالی !!!

دفنر نقاشی ام پر شد باید عکس  نقاشی هایمرا بگیرم وروی اینستا گرام ببگذرام شاید خری پیدا شد وخوشش آمد وبرایم یک نمایشگاه ترتیب داد!!!!! دفتر دوم را هنوز شروع نکرده ام میهمان عزیزی دارم باید بیشتر اوقاترا د ر کنار او بگذرانم  آخر هفته میرود با زتنها میمانم  حتی نتوانستم اورا ببوسم  شاید موقع رفتن اورا بوسیدم کسی چه میداند فردا چه خواهد شد ؟..... هیچکس  نیست با اودر باره گذشته  های خوب حرف بزنم درباره اداهای  مادر و غذاهای خوشمزه ای که میپختم  واو هنوز بیاد داردومرباهای رنگ وارنگ با قالب های ماه وستاره مربای کدو / خیار /ا لبالو / سیب / گوجه سبز/  ...مخلوط برای  اشغالها !!!!
امروز صبح درب یک شیشه مربارا بازکردم انگار لجن سیاه میخوردم روی نوشته بود مربای توت سیاه !!!! از کی تا بحال توت سیاه مربا شده آنهم بااین وضع نفرت آور ! بوی دارروبوی کثافت کارخانه  مجبور شدم نان خالی را باقهوه بدون شیر بخورم .

هنوز دوران خوشی را میگذارنیم روزی فرا خواهد  رسید که باید قاشق مربای همسایه را لیس بزنیم 
آیا کسی تا بحتال فیلم  ( سیلیون گرین )  را دیده است ؟  آن دوران درانتظارمان میباشد جناب سروژ قبل از مرگ باید دنیارا نیز ویران کند سپس با دل راحت به جهنم روانه شوند وصد البته دوستان مشترکشان وهنربندان وسلیبیرتیهای تازه به دورانرسیده که ایشان تربیت کرده اند .وجیره خوار ایشانند مانند سگ درگاه . پایان
ثریاایرانمنش / 15 ماه ژولای 2020 میلادی / اسپانیا .

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۹

بیخبری

ثریاایرانمنش "لب پرچین" اسپانیا !
------------------------------
من بی خبر  به راه سفر پای گذاشتم 
آگاهی از نیاز عزیزان نداشتم 
در کوره راههای تهی میشتافتم 
چون سوسمار مست به دنبال افتاب 

--------------------------------
میخواهم دراینده بجای سرودن ونوشتن ویا یادی از بزرگان گذشته کردن تنها دستورآشپزی بگذارم شاید به مذاق شکم پرستان خوش اید درحال حاضر درمیان اینهمه بیماری ها ودردها تنها دو چیز مهم کار میکند شکم وزیران !برای زیر شکم چیزی ندارم ارائه کنم راهشرا  نیزنرفته ام ودرس آنرا نیز نخوانده ام خوشبختانه  پرستوهای دست آموز مولاهای وحشی در سر زمین من فراوانند .
 روز گذشته یک آخوند جلنیر ونکبت که کراهت از همه شکل وشمایل او پیدا  بود گفت : 
ما در سال57 این سر زمین را قتح کرده ایم  مادر فلان خیال میکند درعهد عمر ودر عصر هجرت زندگی میکند ! این سر زمین متعلق بماست هرکس بگوید ایرانی است محارب با خدا محسوب شده واعدام میشود . تمت......
 من خوشبختانه بخاطر فامیلم بار ایران را تا آخر عمر بر دوش میکشم .
نه بحال من فرق ندارد اینجا باشم  یا انجا ! در آنجا هم اکثر دوستان من یا ارمنی بودند یا خارجی  کمتر با ایرانیان اخت میشدم  راحت نبودم اداها ریاکاریها دروغهایشان مرا به سکته نزدیک میکرد.

با دروغهای آنها رسوا میشدم با ریا کاریهاهشان بمرگ میرسیدم  نه ! برای من همین جا همین چهار گوشه داغ عرق ریزان مینویسم کافی است .
روز گذشته بانویی اسپانیایی  در یک اگهی کوچک روی فیسبوکم نوشته بود که من سرطان دارم هیجکس را ندارم از من پذیرایی کند فرزندی هم ندارم مبلغ پانصد وچهل هزار یورو ذخیره دارم به کسی میدهم که مرا نگهداری کند . دوستان بشتابید ! اگر توانستید اورا سر به نیست کنید وپولهارا برداشته فرار کنید .
باخودم فکر کردم این آگهی نباید درست باشد آنقدر دراین سر زمین سازمانهای بهزیستی برای این بیماری  هست ;مجانی از آنها نگاهداری میکنند مجانی  برایشن دارو میبرند وتو  لزومی ندارد  دست به دامن غریبه ای شوی که شاید ترا هم بکشد ! 
 هر پانزده روز  پرستاران به خانه میایند مرا معاینه میکنند خون میگریند  برای ازمایش  هر روز بمن زنگ میزنند  احوال مرا می پرسند  بدون دریافت کوچکترین  چشم داشتی ویا هزینه ای .درحالیکه هنوز در بستر نیفتاده ام . تا سر حد مرگ رفتم وبرگشتم چیزی مرا زنده نگاه داشت آن چیز حال یک در.وغ بزرگ شده ست یک ریا کار ویک جانی بالفطره که قصد جانم را میکرد .دهانش کثیف رفتاش مصنوعی وخودش بی شخصیت .
بگذریم گذشته ها گذشه  حال باید تصمیم بگیرم اشپزی یا نوشتن با حرو.ف فارسی کم کم خط ما دارد ازبین میرود یویتوپ ها کثرا با روسی یا ترکی نوشتاری دارند که من نمیتوانم بخوانم شاید دراینده باید چینی نوشته شود چه کسی حوصله دار د  این چرندیاتر ا بخواند . عشق مرد / موسیقی نابود شد / سینه ها لبریز از بی تفاوتی یا نفرت مهم نیست  اما شکم چرا ! گاهی اشعاری روی  بعضی جاها میبینم که منتسب به فروغ میکنند در حالی که  میدانم  این  اشعار متعلق به فروغ نیست  کسی هم نیست ازا و دفاع کند وحرمت اشعار ونوشتارهای اورا نگاه دارد  آخرین معشوق هنوز زنده  است اما درقصر طلایی خود مشغول  کارهای سیاسی است !!!!

روز گذشته در روی فیس بوک خانمی یک سینی مسی پلو گذاشته بود بنام قنبر پلو !!!! اما ازمحتویاتش چیزی ننوشته بود  ! خوب منهم از فردا یک سس درست میکنم بنام سس ماریا مگدالنا یا مریم مجدلیه !
ویک ابگوشت بنام کله یحیی تعمید دهند یا بقول این کفار  سنت خوان  شاید گرفت !! کسی چه میداند ؟
اول باید از ارباب بپرسم وبگویم بجای شرکت مطبوعا تی  یک کله پزی باز کن تا من پختن چند نوع کله را برایت بنویسم کله میمون / کله انسان /کله مورچه / کله خرس  خلاصه هزاران کله پاچه  وطر ز طبخ انهارا برایت میفرستم . بیکاری نشستی پای آن شرکت ومگس میپرانی !.
چند نوع ماست وخیارا بدوغ  از شیر گاو گرفته تاشیر شتر وشیر خر وشیر میمون !!! هزار نوع   خورش از نوع خورش پای عقاب با خورش شپ کورها ومربای عقرب وژیگوی موش !!! /
ای ریگ های سوخته وتشنه 
 این باراگربسوی شما ره یافتم 
برایتان نوشیدنی از شاش شتر خواهم اوررد 
بادوغی ا زخون ان  فرزند  گم شده !!!. 
پایان
ثریا ایرانمنش / 14/ ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا ً!

 . 

دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۹

گندابه

ثریا ایرانمشن " لب پرجین " اسپانیا !
----------------------------------
به هرطرف که رفتم جز وحشتم نیافزود .

نه بابا خیلی کار دارد تا ما حد اقل یک انسان شویم  نه بیشتر بقیه پیش کشمان !  در حمام های قدیم  جایی بود که زنان برای بعضی از کارها ی خصوصیان به آنجا میرفتند یک جای تاریک  یک چراغ  نیمه سوزونامش گندابه  بود ! البته به زبان محلی شهرستان ما ! لابد بعدها شیکتر شد ونامی بهتر  یافت .

 با نگاهی به این اپوزسیون  که بیشتر مرا بیاد زباله ددانی ها میاندازد  دیدم بهترین  نام همان ( گندابه سرا ) برایشان خوب است   برای چند کلمه حرف چرند که میزند کاسه گدایی را کنارشان گذاشته اند  یکی نبش قبر میکند دیگری  از گوش وکنار آدم جمع میکند با آنها مینشید به چرند گفتن وخودش چرت میزند  بعد دعوایشان میشود برای هم خط ونشان میکشند  ای بابا !!! شما میخواهید  مملکترا از تجزیه وفروش نجات دهید ؟! 

روان رضا شاه بزرگ شاد وپسرش محمد  رضا شاه که این نیمه خط را برای ما باز کردند ورفتن بیهوده نبود که مارا قبایل وحشی نام گذاشته بودند وبرایمان فیلم میساختند.
ملینا مرکوری هنگانیکه سرهنگها کشور یونانرا  گرفتند دور دنیا مجانی کنسر ت داد وفریادش را به گوش جهانیان رساند  تا سر هنگهاارا بیرون راند .

ما هنو ز با زلف افشان چهرهای خط مال  لبان غنچه با کلی ناز ونیاز واطوار همان چرندایت گذشته را  را گوش میدهم  با آهگهای عربی  هرچند بقول آن مردک همه موسیقی ما ازعراب  گرفته شد ما ابدا جیزی نداشیتم ملتی بیابان گر د وچا درر چادرها زندگی میکردیم  در گوشه وکنار بیابانها هنوز هم این  شیوه شیرین ادامه دارد  حال فراموش کره ایم  هریک برای خود یک مقامی هستیم یک دانا یک مقام والا  ودیگری را قبول نداریم .
خوب  بهتر  نیست بگویم بدرک که ایران بفروش میرسد ! شاید همان چینی ها  پا  کوتاه وکوچول توانستند ایرانی بهتر برای ما بسازند ابته نه برای ما ونسل های اینده ما برای خودشان .ساختند !؟.
روز گدشته واقعا سر درد گرفته بودم یکی فحاشی میکرد به دیگرب اورا لمپمن خطاب میکرد دیگری برنامه گذاشته بود و یکی یکی افتخارات گذشت ه اورا  عیان میساخت  سومی داشت روضه رون را میخواندد.
نه .
از خبرهای خوب !  برای من نه برای  شما !  نوه ام قرار بود از لندن بیاید  دقیقه اخر معلوم شد بچه ها تبانی کرده اند وپسرم را نیز راهی ساخت اند بیچاره تنها پنج روز تعطیلی داشت مجبور شد با نوه جانم هر دو باهم راهی سفر شوند از دورن هواپیما با ماسکهای مخصوص برای من عکس فرستادند باورم نمیشد .... اما تنها ازیک فاصله  ...عزیزم  کفشهایت بیرون بیاور دستهایتر ا باالکل تمیز کن چممدان  وساکترا نیز با الکل تمیز کن خودت بروحمام  برگرد تراهم  نمیتوانم  ببوسم  از راه  دور برایت بوسه میفرستم !!!  حال خوابیده تنها دوساعت باهم بودیم من سخت خسته وبیمار بودم حالا شاید امروز بیشتر بتواتم اورا بینم و آخر هفته برمیگردد  جای شکر دارد شاید دیگر نتوانم اورا ببینم انقدر دلم تنگ شده بود که به بچه ها گفتم مهم نیست یک بلیط میگیرم وبا صندلی چرخدار راهی فرودگاه میشوم وبه لندن میزوم سه سال است اورا ندیده ام  خوب حال دیدم نمیتوانم اورا درآغوش بکشم وببوسم ........
 عکس دوسالگی اودرقابی جلوی کیک خود نمایی میکند این عکس را خیلی دوست دارم روی مرز خوشبختی وبدبختی ایستا ده بودم  جوان  بودم زیبا بودم واینده داشتم چه غروری این بچه بمن زندگی داد چه آرزوها برای  اوداشتم امروز ؟ او تنها کارمند یک شرکت ویا یک  کارخانه بزرگ است !!!  میل داشت حقوق سیاسی بخوتند جلوی درب دانشگاه همسر نازنیم راهش را بست وگففت من پول ندارم  برو کار کن بنایی کن من نیز اواره شهرها بودم ....او مست همیشه بی اعتبار پسرکم به  هر دری زد تا شاید بورس تحصیلی بگیرد  اما بیفایده بود ....( اینجا  نوشته استپ فادر شما مرد ثروتمندی است ومیتواند مخارج شمارا بدهد این بورسیه برای کسانی است که چیزی ندارند )  استپ  فادر مست ولایعقل بین زنان کوچه وبازار درخیابنهای لندن افتان وخیزان میرفت وفریا د میکشید . آرزوهایم با همه جوانیم به دست یک مرد دیوانه الکلی به خاک رفت  امروز بنظزم مردی سالخورده رسید چقدر این پسر رنج کشید چقدر نجیب بود وجه نجیب ماند . بهر روی فعلا اورا دارم .
 وبهتر  است دست از افکارا دیوانه وار خودم نسبت به ان سرزمین از دست رفته بکشم  که روز گذشته حال مرا بهم زدند / پایان 
ثریا ایرانمنش / 13 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا !