ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا
کاش میشد نام این وبلاگ را عوض میکردم و چین آخر را بر میداشتم همه چیز ما سر انجامم به چین میرسد . شاید جای ج وچ را عوض کردم تا اطلاع ثانوی تا روزیکه وبسایتم آماده شود باید بااین حروف و همین ادا و اصول این زباله بسازم .
روز گذشته پس از پنج ماه برای دیدار فامیلی به خانه بچه ها رفتم برای یک باربکیو نه بوسه / نه در آغوش گرفتن و نه نزدیک شدن به یکدیگر و نه احساسی. همه دریک بیم و خوف بسر میردیم. پشه ها هم از فرصت استفاده کرده حسابی مرا مشت و مال دادند سر انجام بخانه باز گشتیم البته میبایست حتما ماسک لعنتی را داشته باشیم. من تنها روسریم را بسبک مردان ماجرا جوی هقت تیر کش بسته بودم ! پر خسته شدم پس از ماهها تمرگیدن روی یک صندلی و یا دور خود چرخیدن و یا به روضه خوانیهای رو وبسایت ها و یوتیویها گوش سپردند و ادا اصول های دوگانه و چند گانه و قصه های حسین کرد را از دیگران شنیدن وبخورد تو دادن ....اوه.... دارم دیوانه میوشم. واین داستان حالا حالا ها ادامه دارد. این تنها ماندنها و این اراذل و این در خانه ماندنها... کم کم عادت خواهیم کرد به زندانهایمان ! دیگر دلم هوای هیچ شهر و دیاری را ندارد. عده ای مفتخور وبیکار مشتی مطالب را روی سر هم میگذارند و به حلقوم تو فرو میبرند. شب گذشته یکی از آنهارا دیدم دخترکی هفده هیجده سال ؟ آورده بود از کجا نمیدانم دخترک شاید کمتر از هیجده سال سن داشت مانند یک پرنده اسیر گاهی نگاهی به دوربین میکرد و گاهی سرش را تکان میداد اما حرفی نمیزد اظهار عقیده ای نمیکرد . تنها استاد بودند که دهانشان از جنبش باز نمی ایستاد نمیدانم چرا حال تهوع گرفتم دلم برای دخترک سوخت آیا بمیل خودش آمده بود یا او را آورده بودند برای تمایش که بلی طرفداران ما همه جوانان امروزند ! ما آنهارا خوب تربیت میکنیم برای اینده و با خوب آنها را به قربانگاه شیطان میفرستیم .
روز گذشته پس از پنج ماه برای دیدار فامیلی به خانه بچه ها رفتم برای یک باربکیو نه بوسه / نه در آغوش گرفتن و نه نزدیک شدن به یکدیگر و نه احساسی. همه دریک بیم و خوف بسر میردیم. پشه ها هم از فرصت استفاده کرده حسابی مرا مشت و مال دادند سر انجام بخانه باز گشتیم البته میبایست حتما ماسک لعنتی را داشته باشیم. من تنها روسریم را بسبک مردان ماجرا جوی هقت تیر کش بسته بودم ! پر خسته شدم پس از ماهها تمرگیدن روی یک صندلی و یا دور خود چرخیدن و یا به روضه خوانیهای رو وبسایت ها و یوتیویها گوش سپردند و ادا اصول های دوگانه و چند گانه و قصه های حسین کرد را از دیگران شنیدن وبخورد تو دادن ....اوه.... دارم دیوانه میوشم. واین داستان حالا حالا ها ادامه دارد. این تنها ماندنها و این اراذل و این در خانه ماندنها... کم کم عادت خواهیم کرد به زندانهایمان ! دیگر دلم هوای هیچ شهر و دیاری را ندارد. عده ای مفتخور وبیکار مشتی مطالب را روی سر هم میگذارند و به حلقوم تو فرو میبرند. شب گذشته یکی از آنهارا دیدم دخترکی هفده هیجده سال ؟ آورده بود از کجا نمیدانم دخترک شاید کمتر از هیجده سال سن داشت مانند یک پرنده اسیر گاهی نگاهی به دوربین میکرد و گاهی سرش را تکان میداد اما حرفی نمیزد اظهار عقیده ای نمیکرد . تنها استاد بودند که دهانشان از جنبش باز نمی ایستاد نمیدانم چرا حال تهوع گرفتم دلم برای دخترک سوخت آیا بمیل خودش آمده بود یا او را آورده بودند برای تمایش که بلی طرفداران ما همه جوانان امروزند ! ما آنهارا خوب تربیت میکنیم برای اینده و با خوب آنها را به قربانگاه شیطان میفرستیم .
به به چه سر زمینی خواهیم داشت و امرروز صبح روی فیس بوکم نوشتم هیچگاه تا این حد احساس تنهایی و خفگی برای خودم و سرزمینم نکرده بودم متاسفانه برای هر دو ما دیر است، خیلی هم دیر . حال فرح بانو پیام صوتی بدهند و یا شاهزاده کسی از این حرفها بگوش هوشش نمیرود هوچیها زیادترند و خود فروشان بیشتر .
شب گذشته نوه من از من پرسید اگر ده میلیون یورو بتو بدهند حاضری یک سیلی بگوش مامانم بکوبی ؟ گفتم ابدا درازای صدها مییلیون هم اینکاررا نخواهم کرد. چشمهای همه گرد شد. گفتم چرا بمن اینگونه نگاه میکنید ؟ اگر او مرا سخت عصبی کند تنها از او روی بر میگردانم اما هیچگاه او را نمیکوبم یا او را بزنم ...درسی بود باید باین بچه ها ی کوچک میدادم پر حواسشان باین شعبده بازیهای روزگار زنجیر شده است . جرا باید در ازای گرفتن مبلغی کاری را که میل نداری و به ضرر دیگران است انجام دهی ؟ این را من میگویم دیگران بمن خواهند خندید اما من با آن پول چکار میتوانم بکنم بروم به تماشای خرابه های دنیا ؟ زمانی من اروپا را گردیدم که هنوز تازه بود ونو بود و من میتوانستم به راحتی وارد بوتیک هرمس شوم ولباسم را سفارش بدهم حال دیگر برایم مهم نیست که چه میپوشم چون دیگرکسی نیست. آنهاییکه میدانستند نیستند حال بر خرابه ها چه میتوانم بکنم ؟ غیر از انکه خاطره هارا ویران سازم . ماهها حقوق من درون حسابم خوابیده گاهی بجه ها خریدی میکنند درون یخچال میگذارند من با بی میلی دستی میبرم و لقمه ای میخورم ابدا میل ندارم بیرون بروم و این دنیای بیمار را تماشا کنم . بنا بر این بپول هم احتیاجی ندارم. گرسنگانند که برای این چند دلار خودرا میفروشند خانواده شانرا میفروشند و دختران و پسران جوان را به قربانگاه میفرستند موهای سرشان همانند همان اربابشان شیطان در اطراف سرشان ریخته . شب گذشته بیاد آن قهرمان نوشته گوته بودم: نامش را فراموش کرده بودم. گویا " فاوست " بود که روحش را به شیطان فروخت تا بتواند هرچه میل دارد انجام دهد نهایت آرزوی او همخواب شدن با هلن ترویا بود صدها تاتر و اپرا ازاین نمایش ساخته شد امروز از این قهرمان داستان فراوان داریم اما آنها آرزوی بغل خوابی با فلان هنر پیشه و یا فلان فاحشه را دارند و برای به دست اوردن آرزوهای احمقانه شان مانند ارباب کوچک روحشان را به شیطان فروخته اند و خود نقشی از شیطان روی چهره شان دارند اما نمی دانند که بالاترها خیلی بالاتر ها که ما آنهارا نمیشناسیم چه نقشه بزرگی برای ویرانی این کره زیبای جهان کشیده اند . و نه نمیدانند آنها روزانه با آروزهای کودکانه شان با عقده های فروخورده شان زندگی میکنند. برایشان فردای جهان مهم نیست .... فردا را کی دید؟ من با چشم روشن ضمیمرم میبینم شما کورها هیچگاه و گر نه این سر زمینتان نبود . پایان
ثریا ایرانمنش . 16/07/ 2020 میلادی . اسپانیا
ه
ه