شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۹

آفتاب وآفتابه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا !
-------------------------------

عمر نخست من  -  که دراندیشه ها گذشت 
 بر پرده نگارگران اشگار نیست 

تصویر من که آیینه عمر دوم است 
چیزی بجز تصور صورتگران نیست 
-----------------------------------
؟ آنچه را که نوشته بودم ناگهان از روی صفحه ام پاک شد ؟
حال بخاطر ندارم که چه چیزی را نوشته ام !

تنها میدانم که چیزی برای گفتن نداشتم  در رفت وامد بین اطاق خواب ونشستن روی مبل ودستشویی واشپزخانه  وعزلت وتنهایی الهامی نمیبخشد  درهیمن افکارم دست وپا میزدم که چشمم به " صمد اقا " جناب پرویز صیاد آفتاد .
چه زیبا سخن گفت وجگونه نوروز مارا  به اسمان برد وبه ان بزرگی وعظمت وپیرزوی دادوبه آن افسار گسیخه گان ودریوزگان وگرسناگان ووحوشی که امروز بر سر زمین ما حاکمند ودست دردست یکدیگر داده ومیخوانند همه فرهنگ مارا به نابودی بکشند  گفت فرق نوروز درست مانند آفتاب وافتابه است !
او با نشانی از " فروهر" که درسینه داشت اشعاری را با صدای اسمعیل خویی پخش کرد ورقصی دلپذیر از مردمی که هنوز به نوروزشان وفادارند ونانرا به نرخ روزنمیخورند .

این موجودات  پلید سالها نیز با شاعران بزرگ ما درافتاده اند  نظامی گنججوی بطور ناگهانی غیب شد حافظ شاعری ناتوان مطرود میخواره وهرزه نام گذای شد وخیام نیز برای همیشه به زیر غبار فراموشی رفت  دست دراشعار حافظ بردند  درساغر بجای شراب گلاب ریختند اما بیفایده بود او همان مرغ آتش زا بود که از زیر خروارها اتش خودرا بیرون کشید وسربر آورد  وگفت :
ای بیخبر بکوش تا صاحب خبر شوی
 تا ره رو نباشی  کی راهبر شوی 

حتی مرحوم کسرو ی با همه روشنفکری خود باز دربعضی از جاها به حافظ تاخته بود ....کاری نمیشود کرد دین بهر روی آنهم دینی تازه ونو پا در مغزها بنوعی وحشتناک جای خوش کرده است وانسان باید خیلی قوی واز خود مطمئن باشد وجسارت این را داشته باشد تا این ارجیف را اویزه گوش قرار ندهد  به زبان بیگانه خدای نادیده ودرجایی قهار وجبار وآدمکش را رو به یک جعبه سیاه تجارتی   ستایش کند  ونمیداند که " 
خدا دردل سودا زدگان است بجویید 
مجویید زمین را ومپویید سمارا

ابلیس امروز درقالب  یک آدم زمینی ظهور کرده است  واز لابلای  کوههای آتش فشان ودرختانی که میروند تا آتش افروز شوند  از باختر به خاور  نزدیک شد  وهمه عاشقانه ها را به ویرانی کشید  ودرخواب خوش  عاشقان نیز حضورش را اعلام داشت .
کم کم نقاب ازچهره این دست پروده های نوظهور کسب وتجارت  برداشته میشود ومردم به خود خواهند آمد وخواهند دانست که  تفاوت نوروز ما  با همه اعیاد قلابی آنها فرق دارد وبقول  آن مرد بزرگوار  فاصله میان افتا ب تا افتابه  میباشد .
امروز روح وروان ما غذای شام وروز آنهاست   از ضعف ما  استفاده کرده وخودرا پروار مینماید کدام مرد روحانی را تا امروز دیده اید که ترکه ولاغر وباریک باشد همه از شکم پهن شده اند چراکه آنها معنا ومفهوم ریاضترا نمیدانند چیست آنها تنها ازهمین طریق میتوانند از مردم نادان سواری بگیرند وعده ای  اوباش نیز از آنها طرفداری میکنند آنهم با قمه وتیغ تیز بی عقلی وبی سیاستی  . کیسه ای مملو از کثافت وپهن که با عبا رویش را پوشانده اند  اما نمیدانند که بوی گند آنها عالمگیر شده است .
مانند جذام بر روح وروان ما  نشسته اند  بی آنکه حراحات مارا درمان کنند با تیغ بی همتی وشمشیر بی شعوری  جراحتهای مارا بیشتر میکنند  وخود باده پرست وخوش در کنار حرمسراها  دل به لذتهای جهان داده اند .
همین چند روز پیش  ریاست جمهور اندونزوی با حرم سرایش برای خانه نشینی به یکی از قصرهای دورافتاده خود رفت  برای او ملت یک زگیل است  بر پیکرش  همچنان که امروز سالمندان وبیماران زگیلی برپیکر از ما بهترانند  وباید بروند جایشانرا رباطها پر خواهند کرد بیمارانی که هیچگاه بهبود نخواهند یافت  باید تبدیل به جنازه شوند ودرخاکی ویا خاکستر ی تمام شوند .

هر روز بعد ازغروب نزدیک ساعت هشت شب ملت روی بالکنها جمع میشوند  دست میزنند 
پای میکوبند ورادیوها ودستگاهای موزیک خودرا تا عرش بالا میبرند ظاهرا برای خوش آمد گویی به پرستاران ودکترها ! اما ایا هیچکدام چهره یک پرستاررا دیده اند؟ واگر این خانه نشینی که هر هفته تمدید میشود ادامه پیدا کند ناگهان همین ملت مهربان سر به شورش بر میدارندوناگهان به کوچه وخیابان میریزند وهمه جیز هارا از بین خواهند برد .
هر هفته به دنبال یک نشست تعطیلی هارا تمدید میکنند در امریکای شمالی مدارس تا آخر سال تعطیل اسست وبما مژده داده ند که تا ماه ژوئن  همه چیز  به پایان  میرسد یعنی سه ماه  زندان انفرادی > پایان

و.... آن کس  که درستایش می  - عاشقانه میگفت : 
ما درپیاله عکس رخ یار دیده ایم 
ای بیخبر بکوش تا صاحب خبر شوی
او!   
هرگز گمان نمیبرد  که مستان بیخبر 
 تصویر جاودانه ابلیس را شبی 
 درجام ماه  - چهره دلبر گمان کنند ! 
.ز شوق این مکاشفه فریاد برکشند 
کای آفریدگار  جهان شد به کام ما ........زنده نام "نادر نادر پور "
پایان 
ثریا ایرانمنش . 04/04/ 2020 میلادی برابر با 16 فروردین 2579 شاهنشهی . اسپانیا !

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۹

خانه های وامانده

دل نوشته  روز جمعه 15 فروردین 
--------------------------------

آفتاب دلپذیری همه جارا  فرا گفته ومن توانستم بقول معروف دستی به سر وگوش خانه بکشم هفته ها باران  وآسمان دلتنگی وبیمار وبیماران وخوف ووحشت ودوری از همه و و....... غیره 
دراین فکر بودم که فرشهایم امروز درکدام خانه بی صاحب پهن افتاده اند وسرویس های  دست نخورده غذا خوری ومبلمان خانه ام  بی صاحب ماندند  صاحبش داشت درغربت غرب به دنبال برگی میگشت تا باو اجازه دهند  بماند وماند ودیگر هیچگاه برنگشت تا ویرانی خانه را بچشم ببیند تنها شنید که خانه را ویران کرده اند ورویش برجی بنا کرده اند هزار متر زمین وتنها سیصد وپنجاه متر  زیر بنا بود بقیه باغچه بود وگل وبود سبزه وزمین برای بازی بچه ها ......موتورخانه وزیر زمینی که برای خود یک پناهگاه درست کرده بودم  با صنایع دستی اصفهان !!!! وبر دیوارش تابلویی نوشته داشتم  که که:

این نه کعبه است که بی پا وسر ایی به طواف 
وین نه مسجد که دران بیهوده ایی بخروش
این خرابات مغان است   در آن رندانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش 

با تابلوی مینیاتور وغیره  که امروز تنها همان تابلوی شعر برایم زیر خروارها  کاغذ وذباله باقی مانده است 
امروز به ان فراریان واوارگانی میاندیشیدم که ازهول حلیم با پولهایشان فرار کردند  در امریکا خانه خریدند درافریقا درجنوب اسپانیا وجزایر قناری ودر مایورکا حال خانه ها تنها جایگاه یک میکرب وویروس کوچک باندازه یک ذره اتم است ودرکوشه وکنار خانه  ها خوابیده  .
خانه را همین اپارتمان کوچک را ازنو ضد عفونی کردم  برای آمدن شاید بچه ها !!!!! اگر اجازه دهند پر خانه تاریک شده بود وپر غمگین ومن چقدر تحمل داشتم .
پیکر فرزانه تاییدی را درگورستان ریچموند سوزاندند  او درایلینگ لندن زندگی میکرد درکنار بهترین وبا وفا دار ترین یارو یاورش وچه غم انگیز بود این تنها سوختن ! آیا درسی برای ما نشد  فریاد بزنیم آهای خودفروشان دوره گرد  این یک فرشته بود عاری از هر ننگ وهر نیازی .واین بود عاقبت او  هیاهو برای خودفروشان است . امروز اسفندیا رمنفرد زاده را پریشان وعصبی دیدم حق داشت یک جوانک دزد منحرف آهنگ او واشعار شهیار قنبری را باچه کثافت و.قاحتی میخواند  دلم اتش گرفت  جای فرش خواهد آمد اما جای احساس واندیشه هیچگاه پرنخواهد شد .
من به انتقام طبیعت ایمان دارم به باران وبرف  وطوفان  معتقدم ومیدانم هرکدام برای چه کاری  هجوم میاورند  باران این هفته نام ( او) را از ذهن وضمیر من شست واز گلدانی که با یاد او کاشته بودم وگلی درآن نهاده بودم  همه را شست  بمن گفت که هرکسی لیاقت ندارد تا برایش نهالی درگلدان بنشانی . 
ظوفان  گلدانرا باخودبرد و  به میان پارک پرتاب کرد  ..........خوشبختانه من چندان  میانه ای با کسی ندارم ایملیهایم مسدود وکامنهایم نیز مسدودند  وآنچه را که درفضای مجاز ی دارم متعلق بمن نیست با شرکت دیگری  آنرا ساخته ام تنها توییتر آنهم تازه متعلق به وبلاگ ونوشته های من است ومن دستی درکار ایجاد آن نداشتم .
بنا براین میدانم که تند خوییها وفحاشی ها وسایر گفته ها درپس دیوار میمانند احتیاجی به فالاور ندارم احتیاجی به د نباله رو ندارم جنسم فروشی نیست . عکسی میگیرم با دوربین گوشیم وروی دیواری میگذازم یا عکسی برایم میفرستند ومن آنرا روی دیوار میگذارم وارد شرکت سهامی سیاست روز نمیشوم  نقی میزنم اما زود رد میشوم بیکار نیستم تا مانند بقیه بنشینم واین فضای مجازی را رصد کنم وسپس رجز بخوانم  برای خود آدم جمع کنم آدمی نیست  آدمهای بزرگ رفته اند تنها یا دشان هست این دلقکهای رنگ شده که هریک یک عنوان قلابی بخود چسپانیده اند تنها قروشنده کالا هستندنه بیشتر یکی شبانه وروزانه نیمه شب ونیمه وقت دارد دیگری بیست وچهار ساعته است وهمه هم کاسه گدایی را به دست گرفته اند برای چند کلمه که ازروی کتاب کپی کرده ویا مانندآن خوانند ه از دیگر ی دزدیده اند ازخودشان نه ابتکار دارند ونه هنری ..
بهر روی این رسم روزگا ماست ورسم فرهنگ پر بار ایران اریایی دروغگو / دزد/ حقه باز و بهترین انها آدمکش وقاچاچی  فرزندان همان قوم بچاچقیان هستند از خون آنها میباشند . 
بیشتر نه  تمام .....ثریا / جمعه سوم آپریل 22020میلادی . اسپانیا .



انرژی ژرف

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
معا شران  گره از زلف یار باز کنید 
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید 

ربا ب وچنگ به بانگ بلند میگویند 
که گوش وهوش به پیغام اهل راز کنید 

نخست موعظه پیر میفروش این است 
که از معاشر ناجنس احتراز کنید ......... معروفترین غزل زیبای حافط که من" وان یکاد" آنرا نیاوردم .

شب گذشته ناگهان سرمای شدید ی اطراف مرا فرا گرفت  گویی ارواحی ناشناس ناگهان باین اطاق تنهایی من هجوم آوردند  بخاری را دربغل گرفتم وبه اطاق خوابم رفتم !
یک مدیتشین کوتاه وسپس بخواب رفتم  صبح امروز دوباره دست به مدیتشن زدم ودیدم چگونه انرژی مثبت من بجانم برگشت وچگونه شاداب مانند یک دختر بچه ده ساله از روی تختخوابم بیرون پریدم .

با خود گفتم :  هرچه بود گذشت روحی پلید درمن جای گرفته بود وروح مرا میخوردباید با او به مبارزه بر میخاستم  وبرخاستم ! آری سفرنامه من چنین وررق خورد  .

نه ! نترسیدم که بیمار شوم امروز زمانیکه به برنانه های تی وی ها نگاه میکردم دریکی از بیمارستانها روی تختخواب هیکل مانکنی را دیدم که پرستاری رو ی آن خم شده است !!!! ودر برزیل دهانه  گورهای آماده ودرخیابانها عبور ومرور تابوتها تلویزیون را روی کانال دیگری بردم واخبار را دیگر دنبال نکردم .
فضای ترسناکی را که برای ما درست کرده اند  عده ای تنها ازترس جان میسپارند  امروز من ازآن کاخ بلندی که درذهنم ساخته بودم  از آن اقلیم ناشناخته  که بیهوده به آن دل سپرده بودم  درجایی که ابلیس خانه کرده  خودرا رها ساختم وبیرون امدم .

همه میگویند کمتر به فضای مجای دل بسپار   حال به دنبال گفتار همان بانوی آلمانی تبارم که بما گفته در روز 17 آپریل راس ساعت  هفت ونیم صبح یک میلیون نفر برای مدیتشن جهانی خودرا آماده کنید  شاید این انرژی های مثبت باعث شود که کمی دولتمردان بخود ایند ومارا وطبیعت را رها سازند .

 پادوهای  مزدور ومزد بگیر  مهم نیست ازکدام دولت  هر ده دقیقه ترا بسوی خود میخوانند وبا گذاشتن چند عکس ومقداری ارجیف که گویی همه دردهان یکدیگر تف انداخته اند ذهن وروح همه را به ویرانی میکشند .
ومن سرانجام همه را قفل کردم  ورفتم بجایی دیگر  و بعد ازاین  به مداوای دروغین  این فریادهای بیهوده گوش نخواهم داد .
این غذایی روحی که بما میدهند زهری است درکاسه که  ذهن وشعور مارا الوده میسازد من نه تهمنیه هستم ونه آذ رمیدخت ونه سایر زنان نامداری که درظول تاریخ سر زمینمان حضور کم رنگی داشتند اما زنی هستم که با انرژی مثبت خود زندگی را به جلو میرانم  .

من از سر زمین خوددل برنکندم اما ازسر زمینی که امروز درونش مارها وعقربها وگروه وحشیان  ماقبل تاریخ دودستی به حجرالسود دست آویخته اند بیزارم  امروز صبح زود  درتاریکی وروشنایی میان تضاد روزوشب روی بالکن رفتم ستاره ها درآسمان صاف سوسو میزدند  وماه هنوز  درپشت تکه های ابر نیمه پنهان بود  ومن با تنفس عمیقی که کشیدم لطافت هوارا وصافی انرا باتمام وجودم به ریه هایم فرستادم گویی اب گوار وخنکی نوشیدم  قلب من از هول صبگاهی  با ضربه های نا مرتب میزد  وچون نوجوانی بر طبل زندگی میکوبید  انگار که همه ساعتهای جهان از کار ایستادند  ودنیا ایستاد  خاموشی درون من درهم شکست ونوری ازروشناییها درون سینه ام تابید به سپیدی برفها قله کوه الوند  دمی را فرو کشیدم  ودریافتم که درطبیعت اسراری نهفته است  ورازهایی  که ما آنهارا کمتر درک میکنیم  تنها دریک سکوت  صبگاهی میتوان  باز به چهره خود برگشت  واز آن انرژی درونی مدد خواست  وآـن چشم نادیده  تازه دیگررا که رهزنان زمانه آنرا ازما میدزدند دوباره روشن ساخت وبه زندگی با روحی تازه نظر کرد .
دیگر به آوای رهزنان شبانه وروزانه گوش فرا نخواهم داد ودرانتظار پیروزی خورشید بر تاریکیها نشسته ام  من هر صبح نمازم را دربرابر خورشید اقامه  میکنم .
من گذشته را دوست خواندم واینده را دشمن پنداشتم مانندهمه ! وهمین کیفرما کافی است که به اشتباه خود پی ببریم .
 بیابان وآن مرد وآن  تیز داس
تر وخشک را زو دل اندر هراس

تر وخشک  یکسان همی  بدرود  "درو میکند "
وگر لابه اری - سخن نشنود .........فردوسی ......
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا . 03/04/2020 میلادی برابر با 15 فروردین 2579 شاهنشهی !



پنجشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۹

ما هنوز مستیم

ثریا ایرانمنش " لب پر جین " اسپانیا !
------------------------------------

میکشیم از قدح لاله   -  شرابی موهوم 
چشم بد دور  که بی مطرب ومی مدهوشیم " حافظ شیرازی " 

این آتشی که آن  "ذره موهوم» شبی ابلیس از آن شعله بر افروخت  هنوز شعله هایش  بیشتر از آن است که  بتوان به آن اندیشید  حال همه زمین را فرا گرفته است بپاس ناسپاسی آدم به زمین  وطبیعت  بپاس گناهانی که بیخردانه مرتکب شد جنگلهارا سوزاند که ریه زمین بودند برای برا افراشتن  کاخی موهوم برای  خدایان  نادیده .
زمین را کاوید خاک را دزدید  تا  برجی را بسازد  چراغی بیافرود ومجسمه ای را بسازد برای ستایش که خود قرنها بود از ستایش افتاده بود .
دیگر درنقشه جهان جایی نیست تا  خبری از چمنی یا گلی یا سوسنی یا آواز قناری ویا بلبل باشد همه به شکم انسان فرو رفت .

 امروز در مسیر این آتش سوزان  صدها هزار  جرقه  که از زمین واسمان بیرون میجهد  به همراه دودی که از دودکشها بیرون میزند  زمین واسمانرا چون یک پارجه سیاه رنگین ساخته است .

بوسه ها مردند . لبان بسته شد وچشمها لبریز از اشکی که روی گونه ها تبدیل به نمک شدند تبدیل به یک تکه بی شکل .

وانسان امروز مانند یک پشه  بیقرار  در آبهای فسفر وآهن وسمی  درمیان آبگیرها درمانده است .
دیگر در سر هیچ اندیشه ای  نیست تنها برای زنده ماندن وهیچ خبری نیست شهر ساکت وتنها ماشینهای غول پیکر سیاه  حامل جنازه های گروهی به همرا پلیس گشت خیابانهارا طی میکنند ونگاههای از پشت شیشه ها ی خاک گرفته وکدر بدر قه راهشان میباشد .

هر انسانی  بی خبر از خویش دراین ازدحام سر سام آور  با آتش درونش میسازد  ومیگدازد  دیگر حریق خاطره ها نیز زبانه نمیکشند ودلی را شاد ویا غمگین نمیکنند همه تبدیل به یک تکه گوشت آماده درون چرخهای خورد کنند ه و به  شکل سوسیس ویا کالباس برای بلعیدن دیگران آماده ایم .

درختی نیست  ودستی دیگر برای چیدن سیب دراز نمیشود سیب  دررده گناهن جا ی گرفته است رودخانه ای نیست همه جا را خمیری بد شکل سیاه قیر اندود ویا سبز فرا گرفته است .

به چه امیدی صبح چشمانرا میگشاییم ودر چه رویایی شب چشمانرا بهم میگذاریم   دیگر خبری از روستا نیست  خبراز دهکده ها نیست هرچه بود ناگهان گم شد ومردمش نیز بشکلی دیگر درآمدند  کوچه های خاکی  وبن بست با عطر آب روی خاک در آتش وگرمای تابستان  برای همیشه فراموش شد .

در ته آبهای رنگین وابی درمیان هر خانه وهر ساختمان  . گاهی با طیفهای دلفریب رنگینی  تنها نقش دلبربایی فاحشگانرا میتوان دید .

وآن جویبار بزرگ دهکده وشهر زادگاه من برای همیشه فنا شد  درزیر پرواز کبوتران حرم  ومهاجرین وبرده داران  که از پشت خاکستر  آتش بجای مانده به میان اقیانوس فرهنگ من فرود آمدند .

دیگر اندیشه ای نیست  شعری نیست  ابی نیست خاکی نیست وعشقی نیست ومی دیگر ترا بکام مستیها نخواهد برد .

بوی مرگ همه جارا فرا گفته بویی مخلوط با پنبه های آغشته به الکل وبوی ضد عفوی وبوی نیستی.
حال باید  قایقی بسازیم درمیان بارش بارانهای سیل اسا ویا تابوتی برای ته مانده استخوانهایمان .
وتو چه کردی باخود  ای انسان که امروز از حیوان کمتری .
پایان 
ثریا ایرانمنش . 2 آپریل 2020 میلادی برابر با 14 فروردین 2579 شاهنشهی .

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۹

فرش سوسن

ثریاایرانمنش / اسپانیا !
----------------------

من از روییندن خار سر  دیوار دانستم 
که ناکس کس نمیگردد ازاین بالا نشستنها
             -----------------
امروزاین ابیات با یک خاطره بسیار تلخ بیادم آمد  دیدم بد نیست که دراینجا آنرا بگذارم .
امروز همه از دولتی سر غربت دکتر ومهندس وتیمسار وسر لشگرو سر پیت ! شده اند  .......
زمانیکه درغربت ابدیم جای گرفتم هنوز نمیدانستم که ابدی خواهد بود هنوز امید داشتم و به دوردستها مینگریستم  روزی مجله ای به دستم رسید که روی آن  بنام ( کانون فرهنگی ایران ) بچشمم خورد  ....وای چقدر خوشحال شدم سرانجام کسی پیدا شد یک موسسه فرهنگی بنیاد کند ومارا از شر ملایان ریزو درشت زن ومرد که همه ناگها ن  شیره اسلامیشان در رگهایشن  با فشار جریان یافت وهمه مسلمان شدند!!! اینجا باید محلی باشد که با ادبیات وشعر وموسیقی سرو کار داشته باشد  ایکاش میشد میرفتم .....
آرزویم بر آورده شده وسری به لندن زدم  هنوز کانون را نیافته بودنم هنوز اعضا ء آنهارا نمیشناختم  سر انجام شانس با من یار ی کرد بامردی چاق وفربه وشکمو که روزی سفیر فلان کشور عربی بوده حال این کانون را که درواقع نان دانی ومحل داد وستد اوست بر پا داشته است  بخانه ما آمد میهمان ماشد عکسهای مرا درون البوم دید سپس گفت :
اگر آن روزها من شمارا میشناختم حتما باشما ازدواج میکردم  !!!
دوراطاق راه میرفتم  وبه کتابهای پسرم مینگریستم  ناگهان سر جایم میخکوب شدم این مرد با این شکل وقیافه با این شکم !  با این چهره پت وپهن ولبان نازک واین .......بی اختیار گفتم " 
اما معلوم نبود که من با شما ازدواح میکردم !
این حرف به جناب سفیر اسبق گران آمد وروی دفترچه ای  که من گاهی اشعاری  ویا توشته ای را جای میدادم  نوشتند >
من از روییدن خار سر دیوار .... منهم زیر آن اضافه کردم ؟ 
 "من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم که کس ناکس نمیگردد باین افتان وخیرانها !!!! "

چاره نداشت سکوت کرد وزمانیکه چشمم به لیست اعضا ی آن کانون افتاد غزل خدا حافظی راخواندم وبخانه ام برگشتم ودیگر هیچگاه بسوی این دکانهای بار فروشی نرفتم . در خلوتم نشستم ودرب خانهرا به روی همه بستم  نشستم با دفتر چه ای که دران مینوشتم همه خاطراتم را امروز قریب سی سال از ان روز گذشت موهای من سپید شده ودفترچه ام تبدیل باین تابلت کوچک شده ومن هنو زمینویسم بازهم مینویسم  چرا که میاندیشم وچون میاندیشم مینویسم  بنا براین هنوز هستم  باقی هستم وامروز دستی به گلهای سوسن که روی دیوار بالکن فرو افتا ه بودند دستی کشیدم زیبایی آنهارا ستودم وبرایشان خواندم که من ....... پایان ثریا / اسپانیا / یک روز جمعه بهاری گرم ودلپذیر درقرنطینه کرونایی !! 2020 میلادی 

سیزده بدر !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
ساقیا فصل گل آمد  می گلفام توگو ؟
آب تو آتش تو پخته تو خام تو کو ؟
هیچ همه چیز گم شد  ناگهانی از بین رفت نمیدانم هدف چیست وسر انجام این جهان به کجا ختم خواهد شد اما تنها میدانم بهترین  کاری که توانستند انجام دهند ومردم را درخانه هایشان بمیل خودشان زندانی کنند بهتر از این  انجام نمیشد . میلی ندارم وارد دنیای نیامده وحهانی که دردست ساختار آن هستند  چیزی بنویسم  اما احساس میکنم که من وحهان باهم پیر شدیم  وبد جوری هم پیر شدیم  .
روز  گذشته با نازنینی  از طریق همان شیوه های رایج  واتساپی حرف میزدم  از من پرسید هیچگاه  به مجلس شورای امروز که درآن عمامه به سران نشسته اند توجه کرده ای به ساختمان آن که بشکل هرم است ؟ گفتم آ ری اما این سلیقه این ملاهای جندرو پندر  والاغ سوار نیست دستی دیگر درکار است  برای آینده ای دیگر که من وتو آنرا نخواهیم دید ....وچه بهتر .
امروز دراین دنیای کاغذ رنگیها وبادکنکها وتوپهای رنگی  من نقش سالخوردگی خودرا  ترسیم میکنم  (می )هم نمیتوانم بنوشم تا نقش دیگری را درجام ببینم جامها هم دیگر جام نیستند  تنها میدانم که افق اینده ما درآتش خود خواهی وشهوت پرستی ومیل به زنده ماندن  دیگران د ارد نابود میشود  درجوانی دویدیم تا برای روز پیری ذخیره ای داشته باشیم این ذخیره ها امروز از ما دورند وما هیچگاه نخواهیم توانست حتی آنهارا دراغوش بفشاریم .
امروز سیزده بدر وروز طبیعت وبیرون شدن از خانه  بدون هواست اما اجازه نیست پای خودرا از چهار چوبه درخانه  بیشتر جلو بگذاریم . امروز صبح سبزه هارا درون کیسه زباله انداختم درب خانهرا باز کردم تا هوایی داخل شود اولین قدمرا که بیرون گذاشتم ناگهان همه چراغها روشن شدند  ودوربینها چرخیدند  نه من این نوع زندگی را ابدا نه دوست دارم ونه میلی دارم درمیان چهار دیواری خانه ام ودر یک مدار بسته بپوسم .
حال پیرانه سر بیاد ایام جوانی  سری به رویاها میزنم همه رفتند / همه رفتند . دیگر کسی نمانده تا ازآن زمان بتوانم با او سخنی بگویم ویا یادی بکنم حتی خاطره هارا نیز از یاد ما خواهند شست وروزی هیجکس نمیداند چگونه به دنیا امده وچرا ؟ "زیاد نپرس "! بی آنکه  بفهمیم آهسته اهسته همه دلبستگی های ما ازما دور شدند موسیقی ما  شاعران ما نویسندگان ما طراحان ونقاشان ما  همه بنوعی فراموش شدند باید تنها به یک مرکز ویک نقظه اندیشید وبه ان سیگنالی که ناگهان درمغز تو بوجود میاید بی ارده بر میخیزی ومیل داری کاری را بکنی که ابدا قبلا درباره اش فکر نکردی کاری بیمعنا ومضحک .
درانتظار هیچ صدایی نیستم تا ازبن کوچه های خاطره مرا فریاد بزند  حتی چهره مادر  ودایه را نیز فراوش  کرده ام  حال از بلندای پله های سالخوردگی  وچه بسا ازیک روزنه کوچک ونا پیدا  تنها به دل خسته  وخانه متروک  نگاه میکنم  صبح میاید ومیرود  ودر فراموشی ایام گم میشود .
نه ! همه هوسها دردلم مرده اند نه میلی به رفتن صحرا دارم ونه میلی به پختن آش وگردش درچمن 
 امروز احساس یک زندانی  را دارم که تا ابد دراین زندان انفرادی خواهد پوسید تنها فرق من این است که میتوانم از توالت شخصی ام وتختخواب خودم استفاده کنم .و نگذارم که شعورم  وآنچه که نامش را مغز گذاشته اند  ناگهان از بین برود  نه نخواهم گذاشت .واین نعمت بزرگی است ! نه؟

دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را 
د رهمان روز جهان پیر که ماپیر شدیم 

تن ندادیم به آغوش  یوسف خوشروی جهان 
راضی از سلسله ی زلف چو زنجیر شدیم 
بهر روی سیزده بدر وروز شادی وطبیعت بر همه میمون باد.
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اول آپریل 2020 میلادی برابر با 13 فروردین 2579 شاهنشهی !
--------
درخاتمه یاد آوری میکنم یک بانوی دیگر با نام ثریا ایرانمنش درکرمان ویکی در امریکا مشغول همین کارهای بی معنی من هستند یعنی شعر میگویند ومینویسند !!! من اسپانیا در کنار گاو بازانم !!!