ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
ساقیا فصل گل آمد می گلفام توگو ؟
آب تو آتش تو پخته تو خام تو کو ؟
هیچ همه چیز گم شد ناگهانی از بین رفت نمیدانم هدف چیست وسر انجام این جهان به کجا ختم خواهد شد اما تنها میدانم بهترین کاری که توانستند انجام دهند ومردم را درخانه هایشان بمیل خودشان زندانی کنند بهتر از این انجام نمیشد . میلی ندارم وارد دنیای نیامده وحهانی که دردست ساختار آن هستند چیزی بنویسم اما احساس میکنم که من وحهان باهم پیر شدیم وبد جوری هم پیر شدیم .
روز گذشته با نازنینی از طریق همان شیوه های رایج واتساپی حرف میزدم از من پرسید هیچگاه به مجلس شورای امروز که درآن عمامه به سران نشسته اند توجه کرده ای به ساختمان آن که بشکل هرم است ؟ گفتم آ ری اما این سلیقه این ملاهای جندرو پندر والاغ سوار نیست دستی دیگر درکار است برای آینده ای دیگر که من وتو آنرا نخواهیم دید ....وچه بهتر .
امروز دراین دنیای کاغذ رنگیها وبادکنکها وتوپهای رنگی من نقش سالخوردگی خودرا ترسیم میکنم (می )هم نمیتوانم بنوشم تا نقش دیگری را درجام ببینم جامها هم دیگر جام نیستند تنها میدانم که افق اینده ما درآتش خود خواهی وشهوت پرستی ومیل به زنده ماندن دیگران د ارد نابود میشود درجوانی دویدیم تا برای روز پیری ذخیره ای داشته باشیم این ذخیره ها امروز از ما دورند وما هیچگاه نخواهیم توانست حتی آنهارا دراغوش بفشاریم .
امروز سیزده بدر وروز طبیعت وبیرون شدن از خانه بدون هواست اما اجازه نیست پای خودرا از چهار چوبه درخانه بیشتر جلو بگذاریم . امروز صبح سبزه هارا درون کیسه زباله انداختم درب خانهرا باز کردم تا هوایی داخل شود اولین قدمرا که بیرون گذاشتم ناگهان همه چراغها روشن شدند ودوربینها چرخیدند نه من این نوع زندگی را ابدا نه دوست دارم ونه میلی دارم درمیان چهار دیواری خانه ام ودر یک مدار بسته بپوسم .
حال پیرانه سر بیاد ایام جوانی سری به رویاها میزنم همه رفتند / همه رفتند . دیگر کسی نمانده تا ازآن زمان بتوانم با او سخنی بگویم ویا یادی بکنم حتی خاطره هارا نیز از یاد ما خواهند شست وروزی هیجکس نمیداند چگونه به دنیا امده وچرا ؟ "زیاد نپرس "! بی آنکه بفهمیم آهسته اهسته همه دلبستگی های ما ازما دور شدند موسیقی ما شاعران ما نویسندگان ما طراحان ونقاشان ما همه بنوعی فراموش شدند باید تنها به یک مرکز ویک نقظه اندیشید وبه ان سیگنالی که ناگهان درمغز تو بوجود میاید بی ارده بر میخیزی ومیل داری کاری را بکنی که ابدا قبلا درباره اش فکر نکردی کاری بیمعنا ومضحک .
درانتظار هیچ صدایی نیستم تا ازبن کوچه های خاطره مرا فریاد بزند حتی چهره مادر ودایه را نیز فراوش کرده ام حال از بلندای پله های سالخوردگی وچه بسا ازیک روزنه کوچک ونا پیدا تنها به دل خسته وخانه متروک نگاه میکنم صبح میاید ومیرود ودر فراموشی ایام گم میشود .
نه ! همه هوسها دردلم مرده اند نه میلی به رفتن صحرا دارم ونه میلی به پختن آش وگردش درچمن
امروز احساس یک زندانی را دارم که تا ابد دراین زندان انفرادی خواهد پوسید تنها فرق من این است که میتوانم از توالت شخصی ام وتختخواب خودم استفاده کنم .و نگذارم که شعورم وآنچه که نامش را مغز گذاشته اند ناگهان از بین برود نه نخواهم گذاشت .واین نعمت بزرگی است ! نه؟
دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را
د رهمان روز جهان پیر که ماپیر شدیم
تن ندادیم به آغوش یوسف خوشروی جهان
راضی از سلسله ی زلف چو زنجیر شدیم
بهر روی سیزده بدر وروز شادی وطبیعت بر همه میمون باد.
پایان
ثریا ایرانمنش / اول آپریل 2020 میلادی برابر با 13 فروردین 2579 شاهنشهی !
--------
درخاتمه یاد آوری میکنم یک بانوی دیگر با نام ثریا ایرانمنش درکرمان ویکی در امریکا مشغول همین کارهای بی معنی من هستند یعنی شعر میگویند ومینویسند !!! من اسپانیا در کنار گاو بازانم !!!