چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۹

فرش سوسن

ثریاایرانمنش / اسپانیا !
----------------------

من از روییندن خار سر  دیوار دانستم 
که ناکس کس نمیگردد ازاین بالا نشستنها
             -----------------
امروزاین ابیات با یک خاطره بسیار تلخ بیادم آمد  دیدم بد نیست که دراینجا آنرا بگذارم .
امروز همه از دولتی سر غربت دکتر ومهندس وتیمسار وسر لشگرو سر پیت ! شده اند  .......
زمانیکه درغربت ابدیم جای گرفتم هنوز نمیدانستم که ابدی خواهد بود هنوز امید داشتم و به دوردستها مینگریستم  روزی مجله ای به دستم رسید که روی آن  بنام ( کانون فرهنگی ایران ) بچشمم خورد  ....وای چقدر خوشحال شدم سرانجام کسی پیدا شد یک موسسه فرهنگی بنیاد کند ومارا از شر ملایان ریزو درشت زن ومرد که همه ناگها ن  شیره اسلامیشان در رگهایشن  با فشار جریان یافت وهمه مسلمان شدند!!! اینجا باید محلی باشد که با ادبیات وشعر وموسیقی سرو کار داشته باشد  ایکاش میشد میرفتم .....
آرزویم بر آورده شده وسری به لندن زدم  هنوز کانون را نیافته بودنم هنوز اعضا ء آنهارا نمیشناختم  سر انجام شانس با من یار ی کرد بامردی چاق وفربه وشکمو که روزی سفیر فلان کشور عربی بوده حال این کانون را که درواقع نان دانی ومحل داد وستد اوست بر پا داشته است  بخانه ما آمد میهمان ماشد عکسهای مرا درون البوم دید سپس گفت :
اگر آن روزها من شمارا میشناختم حتما باشما ازدواج میکردم  !!!
دوراطاق راه میرفتم  وبه کتابهای پسرم مینگریستم  ناگهان سر جایم میخکوب شدم این مرد با این شکل وقیافه با این شکم !  با این چهره پت وپهن ولبان نازک واین .......بی اختیار گفتم " 
اما معلوم نبود که من با شما ازدواح میکردم !
این حرف به جناب سفیر اسبق گران آمد وروی دفترچه ای  که من گاهی اشعاری  ویا توشته ای را جای میدادم  نوشتند >
من از روییدن خار سر دیوار .... منهم زیر آن اضافه کردم ؟ 
 "من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم که کس ناکس نمیگردد باین افتان وخیرانها !!!! "

چاره نداشت سکوت کرد وزمانیکه چشمم به لیست اعضا ی آن کانون افتاد غزل خدا حافظی راخواندم وبخانه ام برگشتم ودیگر هیچگاه بسوی این دکانهای بار فروشی نرفتم . در خلوتم نشستم ودرب خانهرا به روی همه بستم  نشستم با دفتر چه ای که دران مینوشتم همه خاطراتم را امروز قریب سی سال از ان روز گذشت موهای من سپید شده ودفترچه ام تبدیل باین تابلت کوچک شده ومن هنو زمینویسم بازهم مینویسم  چرا که میاندیشم وچون میاندیشم مینویسم  بنا براین هنوز هستم  باقی هستم وامروز دستی به گلهای سوسن که روی دیوار بالکن فرو افتا ه بودند دستی کشیدم زیبایی آنهارا ستودم وبرایشان خواندم که من ....... پایان ثریا / اسپانیا / یک روز جمعه بهاری گرم ودلپذیر درقرنطینه کرونایی !! 2020 میلادی