دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۸

سرخ ها بیدارند

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
-------------------------------------------

روز گذشته  برنامه ایرا میدیدم کشیشی در ونزويلا سخن رانی میکرد ، مردی پرسید برای بهبود وپیشرفت این سر زمین چه ایده ای دارید ؟! کشیش خندید وگفت : 
من برای تمیز کردن روح شما وپاک  کردن گناهان شما آمده ام نه برای کار دیگری بنشین سرجایت !!!

این یک نمونه از کمکهای خداوندی است برای پیشرفت سر زمینها !  
حدود ششصد سال قبل مریم را از زیر خروارها خاک بیرون کشیدند واورا درکلیساها بر صدر نشاندند تا مورد پرستش زنان قرار بگیرد مردان همچنان سسنیور یا ( مسیح ) را میپرستند اما زنان  باید در دعا ها وگفته هایشان تنهاازمریم مادر خدا بخواهند تا گناهانشان را بخشیده وپاک کند !  درواقع از همان زمان فرق میان زن ومرد را بنا نهادند .زنان یکطرف مردان طرق دیگر وزن حق ندارد اظهار وجود کند !.

امروز  عده ای به دنبال زنی هستند بنام ( مریم ) که معلوم نیست ناگهان ازکجا وکدام قوطی عطاری بیرون آمد وشد رییس جمهور برگوزیده !!! مردمی که تنها به دنبال اویند واز تمام اامکانات مالی وجنسی و ایمنی  بهرمند میشوند ملت ایران  ؟! گمان نکنم در انتخاب این ریاست جمهوری نقشی داشته باشد (باز وارد معقولات شدم )  تنها خواستم بگوم که : سرخها هنوز زنده انده و وعوامل آنها در  ایران زمین  مشغول فعالیتهای آنچنانی وکرمهایی را برای جمع آوری سر باز واخته کردن دشمنان به خارج فرستاده اند  پدرشان امریکای شمالی  ومادرشان بی بی سکینه نیز دراین کمکها به آنها یاری میرسانند وتلویزونها را ومیکروفونها را در اختیار أنها گذاشته اند . 
زهی خیال باطل اگر به دنبال ناسیونالیزم وطنی هستید .

چقدر دلم برای  سینمای مولن روز وخیابان تخت جمشید وکوچه های شمیران تنگ شده ، چقدر دلم برای صدای لطیف  مهین کسمایی وژاله  دوبلورها تنگ شده  چقدر دلم برای آن روزهای بیخبری که مانند یک طاوس مست درخیابانها بوی عطر خودرا بجای میگذاشتم تنگ شده است وحال ؟!......

شهری  که از فراز  چو بر او نظر کنی : 
مردابی  است  که بعداز سقوط سنگ 
امواج او دایره هایی مکرر است .
شهری که خواب نیمه ثباتش  به ناگهان 
 از لرزه های  دمبدم آشفته میگردد 

کویی که قطار  زلزله اش  زا یگانه  راه 
در زیر بستر است 
شهری که سنگفرش  کهنسال  کوچه هایش
از ا|بروی ریخته  سائلان  روز
.واز بوسه های گمشده عاشقان است ...........«نادر نادر پور  از کتاب صبح دروغین »

؛ومن ! دوباره به شهر غربت خود بازگشته ام ؛
وباز دوباره تنها مانده ام  وباز راه را عوضی طی کرده بودم وچه عاشقانه بانی رزم آوری مینگریستم ! 
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا /۹ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ..........!

یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۸

زهر دروغ

یک اندیشه !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین «. اسپانیا 
-----------------------------------------

آنقدر قلبت بیازارام که بیمارت کنم 
آتش اندازم بجانت بسکه آزارت کنم 

هر کجا گویم که هستی واین زبان بازی زچیست 
 خلق را آگه از طبع ریاکارت کنم 

 آیااین روزها زمین  همه گامهای خودرا  برداشته وآسمانرا بدرود گفته است ؟ .
ای درخت پیر وکهنسال ،  اشک بازان زایت از چه روست ؟  گریه ای که نه وسعت دارد ونه اندازه  ، آیا بر غفلت و نادانی خویش میگریی ؟ .
 گریستنی  که آن دروغ بزرگ  سایه های شب را بر سر تو فرود آورد وضبح روشن را ازتو گرفت 
 حال درتاریکی روح  گریه هایت روشنایی روز را تحت الشعاع قرار داده است . تو روز روشن را گم کردی وبه شب پیوستی .

این اشک پنهانی  که از دید دیگران نیزپنهان است .  از آتش درونت خبر میدهد واین باران  نمیتواند بر |آن  درد  و\ان سیاهی ودروغ  مرهمی بگذارد .

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم 
یعنی غلام شاهم وسوگند میخورم 

مقصود از این معامله بازار تیز نیست
نی جلوه میفروشم ونی عشوع میخرم « حافظ »

از تر کش همان جوزا  به حکم  آن نا پیدا تیری بر دلم نشست  تیری که نیم آن بشکست ونیمه آن درسینه ام قروشد .

 حال آن نیمه خودرا گم کرده ام  ونمیدانم درکدامین بستر است .  ویا درکدامین فصل !
من فرزند جوزا نیستم بلکه  زاییده شیرم ِ شیری غران ودرنده زمانیکه مرا زخمی کرده باشند .
و آنکه  با نگاه  خیره اش  زندانه میکوشد  تا پرسش  مرا بیهوده نگذارد /
پیام او  هم تاریک است وهم نا پیدا .
وکسی نمیداند که ‌آن نیمه گمشده کجا شد . حتی آنکه واقف به اسرار است . پایان 
ثریا / اسپانیا / « لب پرجین »  ۸ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی .
اشعار از ؛ میم کرمانشاهی .

جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۹۸

شمع دروغین

ثریاایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
-----------------------------------------

زمانیکه، من جوان ، جوان بودم 
شب ها ، ستارگان  
در جام  لاجوردی  آسمان چون تکه های کوچک یخ ،  آب میشدند !« نادر نادر پور »


 حال در همان  زمان ایستاده ام و ستاره کوری را دیدم که چگونه میان دستهایم آب شد وبر زمین ریخت .
من اورا درآیننه خیال میدیدم  وامید رهایی را درسیمای او نشانده بودم  بی خبر از حیله ورنگی که او خودرا زیر نقاب  روشن نهان ساخته بود .

اودیگر مرا درآیننه نخواهد دید  آیننه های که عقربه های تنهاییش را  باو نشان میداد وچهره من از پشت آن نمایان بود .

 به غروب خود پناه میبرم ودر حضور سکوت بیشمار به تماشا مینشینم .
---------

در حال حاضر دنیا دارد تکه تکه میشود ودراین میان آن دخترک آلمانی ساخته دست  بزرگان دور دنیا به راه افتاده تا مثلا دنیارا از آتش وخاک پاکیزه سازد !!! درحالیک مسئولان وبزرگانی که دور هم جمع شده ودرباره آب وهوا وجو زمین  سخن میگویند گیلاسهای خودرا بسلامتی بالامیبرند وسوار جت های شخصی خود شده بخانه هایشان بر میگردند وما بااین  دخترک سر گرم هستیم  ! گویی تنها او آینده دارد ودنیا برای آینده همان سفیید پوستان چشم آبیها درست شده است نه برای فرزندان ما وگرسنگان قاره سیاه که جنگلهایشانرا سوزاندند حیوانشان را  کشتند واموالشان را به یغما بردند و\انهارا در گرسنگی وفقر وبیماری رها کردند درعوض در کومه هایشان برایشان عبادتگاه ساختند تا در.ون \ان خدارا بیابند واز او کمک بگییرند !!!

ویک خبر خوب ! گوگل برایم ایمیل داده که این برگ روی این صفحه بهترین  است وبرایم یک کاپ ساخته !!! حال آدرس مرا میخواست تا کاپ را برایم ارسال کند<  آهه !! باورتان میشود که گوگل حتی دانه های تسپیه مادرم را که دورن جانمازاو  در پنهانی ترین نقطه این خانه گذاشته ام میشمارد  حال آدرس  مرا نمیداند ؟  نه عزیزم  این برگ بر جای میماند  ومن هرچه دل تنگم بخواهد روی آن مینویسم کاپ طلایی را برای خودتان نگاه  دارید !!! .نه کاپ میخواهم ونه تاج  اضافه ! 

دلم سخت گرفته  نمیدانستم که او پسر مریم است ومترس دربار او و حال باید به جوانان وکسانیکه فریب سخنان گهر بار اورا میخوردند هشدار بدهم که  مواظب باشید که او شمارا به قتلگاه میفرستد نه بسوی آزادی . 
آزادی دربی نیازی است . 
 خود گرفتم  کافکنم  سجاده  چون سوسن  به دوش
همچو گل بر خرقه  ،  رنگ می مسلمانی بود   « حافظ»
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۶ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی وروز ( قانون اساسی اسپانیا )‌کاش ماهم  سرزمینی وقانونی داشتیم .......





پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۸

شاه کش

ثریا ایرانمنش : لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------

امروز چند لحظه از فیلم سلطان صاحبقران را که ؛ علی حاتمی؛ ساحته بود دیدم همان قسمت  محاکمه وفریب میرزا رضای کرمانی ! مادرم همیشه میگفت دایی میرزاچشمان قسنگی داشت او دایی مادر بزرگم بود ومیرزاآقا خان پسر عموی مادر بزرگم که قرار عروسی داشتند  اما ایشان برای پراکنده نمودن اندیشه های انسانی خود  به ترکیه رفتند ودر محضر  اسد آبادی که نوکر دست به سینه دولت فخیمه بود مانند عمو مسدود !  هردو میرزا نشستند وگوش به صحبتهای اودادند!  میررضا رضا پدرش معلم سر خانه ناصر الدین شاه بود وخودش همبازی کامران میرزا  ودر حین بازی همیشه کامران میررضا میگفت : وقتی بابا شاه بمیرد من شاه میشوم وترا ولیعهد خود میکنم ! میرزا رضا سواد درست وحسابی داشت ودرقدیم به کسانی که میتوانستند بنویسند وبخوانند میرزا خطاب میکردند !  بهر روی هنگامیکه پدر میرزا رضا فوت کرد  شاه واطرافیان دستور مصاده املاک اورا دادند  میرزا رضا نیز برای کاسبی به تهران رفت ویک دکه شال فروشی  باز کرد  باز دارو  دسته کامران میرزا سر وکله شان پیاد شد ونسیه  همه دکان اورا غارت کردند او به دربار رفت شکایت کرد اما حرفش بجایی نرسید تا با پیغام میرزا آقاخان  خودرا به ترکیه رساند ! خوب دوران پنجاه ساله  شاه شاهان وضل الله  سر \امده بود باید کاری میکردند واز طریق همان اسد ابادی ( شریعتی اول ) ! این نطفه را در  سینه مردم  نشاندند که باید شا ه برود ویا بمیرد از آنجایی که کینه  بدی ها وبدبختی ودرد ها درون سینه رضا بود  گفت من میروم وشاه را میکشم وملت را نجات میدهم  ( بیچاره ساده دل کرمانی )  نمیدانست که سر نخ کجاست  هنگامیکه شاهرا کشت  اورا برای محاکمه بردند با طعنه درجواب سئوالات  مستنطق ! میکفت :  
ما پنج نفر بودیم  فورا قلم وکاغذ ها جاضر میشد تا نام  همکاران اورا بنویسند ! میگفت « خودم بودم وسایه ام وفلانم بود و ی....یه ام ) باز کتکها وزنجیر ها وقل وچوب بستها وزندان  تا اینکه اورا به زندان قزوین بردند در قزوین به همراه  معیر الملک  دید دریک حیاط روضه خوانی است ومردم نشسته اند بر سرو وصورتشان میزنند واشک میریزند ! فریادکشید : ای عقل باختگان برای ما گریه کنید که بخاطر شما باین روز افتاده ایم نه برای حسین عرب ! ( از کتاب خاطرات معیرالملک ) ! ....ومعیر الملک گفت : رضا برای خدا بس کن وکاررا ازاین خرابتر مکن <
سر انجام اورا به دار مجازات آویختند وبعد دیگر تاریخ بقیه را تحریف  وتعریف کرده است !

واما میرزا \اقا خان نیز در ترکیه ماندگار شد وبا دختر شیخ ازل برادر  عبداله بهاء پیامبر بهاییان ازدواج کرد او وبهترین دوستش  نوری  / دولت ایران بنا به توافق نامه ای بین المللی که داشتند خواستار عودت میرزا آقاخان شد ودر تبریز  محمد علیشاه با  چهار جلاد درانتظارش بود  ودر زیر یک درخت انار چراغ را بالا گرفت وجلادان سر اورا بریدند وبرای شاه بردند به تهران وهمه اندیشه های او بر باد رفت ملتی میبایست در خریبتهای ووفور خرافات بماند اگر روشن میشد دیگر  کار بی بی سکینه وبقیه خراب بود .
اینهارا من از مادرم وبقیه اقوام ومقداری هم درکتاب زندگینامه \انها شنیده وخوانده ام  حال وظیفه من حکم میکند که  چهره پاکیزه آنهارا که به دست امثال عمو مسدو وبقیه جیره خواران دولت فخیمه تحریف میشود کمی پاک کنم درحقیقت قابهارا از گرد وغبار   نجات  دادم   من شاید آخرین نسلی از \ان قوم باشم .
واما  درباره سر زمینم  من دلبستگیهای زیادی به آن خاک دارم  اما مردمش را دوست ندارم مردمرا باید تک تک دوست داشت نه گروهی  تبریزی از کرمانی متنفر است کرد از مشهدی بیزار است وغیره  میل ندارم شما مرا تجزیه طلب بخوانید من واقعا \ارزوی آنرا دارم که شخصی  بلند شود وحافظ منافع وحفظ اراضی ومرزهای سر زمین مادری من باشد اما مردم را نمیتوانم تحمل کنم  دروغ / ریا / دودستگی / خاله زنک بازی  در فرهنگ ما بسیار است حتی شاعرانمان ونویسندگانمان  نیز دروغگو از آب درآمدند وخودرا فروختند به قبیله آدمخواران سیبریه نشین وبادیه نشین  .

من دریک خانوده ای بزرگ شدم که بهترین نشخوار انها کتاب بود  / شعر بود / موسیقی بود  کمتر به دنبال خرافات بودیم اما خوب دیگر همه چیز تمام شد  همه رفتند  همه رفتند . افسوس  . حال جناب  استاد  ازل  لندن نشین وروزنامه نگار وشاعر برجسته  دنیای (نت) میر زارضا را یک لا قبل میخواند !!  کسی نیست از او بپرسد اگر تو به عربها ....نمیدادی وپدرت آخوند منبر نشین نبود   امروز تو  یک لا قبا را هم  نداشتی !  آنها از صمیم دل برای خدمت به مملکت وملت خون دادند وتو درحاشیه رود تیمز نشسته ای ونانرا به نرخ روز میخوری  روزی چهره ترا نیز عریان خواهم کرد . تا آن روز !
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / « لب پرچین » / ۵ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !!!

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۸

به تو !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
-------------------------------------------

اکنون  ، در دیار  مسیحایی ،
بر آستان غربت خویش ایستاده ام 
شب ، بر فراز برج کلیسا ها 
تک تک ستارگان  را مصلوب کرده است 
اما ! فروغی از افق شرق 
بر آسمان یخ زده  می تازد .........[ شادروان ، نادر نادر پور ] !


گویا سرنوشت هم باید  از گذشتگان بما بعنوان میراث برسد ،  درست جای پای تو گذاشته ام  !  پس از سالها سکوت که بکلی خودم وترا فراموش کرده بودم ، امروز دیدم چنان پاهایم در ساروج زمان قفل شده که دیگر یارای پیش رفتن را ندارم .

همان دستمال سپید همیشگی تو در درون جیبم ویا درمیان دستهایم  میلغزد ، همان بیزاری وبی اعتنایی  دردنیای  لبریز از خشونت  وآشفته  در وحودم  تکرار شده است ،   دنیایی که بظاهر  از هم پاشیده شده وما بیخبران هنوز با چسب ونخ نایلونی آنرا بهم پیوند میدهیم .

همان آلرژی به نخهای  مصنوعیی وپارچه هایی که از الیاف  نفتی وزباله  درست میشود وپیکرم را به خارش وا میدارند ! تو شانس آنرا که پارچه ای را از نخ واقعی بخری وخیاطی |آنرا برای تو  وبه قد وقواره تو  بدوز ما از این شانس هم محرومیم خیاط امروز تنها برای ازما بهتران لباس میدوزد پارچه های مارا هر چقدر هم گرانبها باشند درگوشه ای میاندازد تا خاک بخورند .

کسی دراینجا مرا نمیشناسد  تنها بعنوان یک ( خارجی ) بما مینگرند اگر خدمتکاری را بخانه میاوری  آنچنان بینی اش را بالا میکشد وپیشنهاد های گرانی میدهد که ترا منصرف سازد .

تو شانس آنرا داشتی که درمیان  بسیاری از ارزشها زندگی کنی و دنیا هنوز اینهمه وحشی  نشده بود یک امنیت نسبی مارا احاطه کرده بود . اما هنوز تو نق میزدی ودلت برای آن آبشارهای  وآن کوهستانها تنگ میشد ناگهان دیوانه وار بلیطی تهیه میکردی وخودرا به آنجا میرساندی وتنی به آب میزدی .

من این شانس را نیز ندارم !   روزنامه هارا تنها نگاهی میاندازم وتیتر آنهار ا میخوانم ومیدانم که درپشت هر خط هزاران تبلیغ از انواع واقسام لوازم غیر ضروری نهفته است .

چیزی برای خواندن  ویا رفع خستگی روحی نیست  در کشور من  همان سر زمین صلح و\ارامش  امروز غوغا بر پاست  وکسی دیگر امیدی به فردای خود ندارد  یک سری از ارزشهای معتبر ما ازبین رفته وجایش را بنوعی خشونهای غیر طبیعی داده است  ،  دیکر کسی سر شار از ایمان  واقعی  نیست  درمیان خرابه های یک شهر بزرگ جویباری از خون روان است  ،  جاییکه روزی وروزگاری سبزه بود ومیدانهای لبریز از گل وفواره های آب که سر به آسمان میکشیدند وفرود میامدند وتو آنهارا برای من بعنوان مثل میاوردی که : فواره هرچه بلند تر شود زودتر  سرازیر میشود ویا  از هر دستی که بدهی از همان دست میخوری ! امروز من نمیدانم جوانان میان سال وتازه سال  با چه دستی خیانت یاجنابت کرده اند که خونشان بی دریغ در جویبارها روان است شاید پدر ومادر آنها مفصر باشند ؟! . 

دیگر ارامشی درآن دیار نیست حتی یک دهکده نیز آرام نیست مگر برای از ما بهتران !!‌. خیلی ها دچار بیماری مبارزه  شده اند ونمیدانند که این مبارزه تنها به قیمت جان آنها تمام میشود  آنها زندگیشان را مانند موجی در جریان یک سیل قرار داده اند  وآن کسی که از دوردستها دست بلند کرده هیچگاه هوس آمدنرا نداشته تنها به منافع خود میاندیشد وبس . ما امروز در مسیری بسیار پر اشتباه قرار گرفته ایم  جهان نیز در مسیر یک انحطاط وبی ثباتی پیش میرود .

امروز نمیدانم چرا بیاد  تو افتادم  شاید از اینکه روز گذشته خانم دکتر بخانه |آمد  تو نیز مانند من از بیمارستانها فراری بودی واز مطب پزشکان ! دکترها مجبور بودند بخانه بیایند !   وامروز دیدم درست جا پای تو گذاشته ام منهای هنرهای تو وزیبایی موی وپوست وپیکر تو .

شاید زماین فرا برسد که دنیا بقول تو تکان بخورد وسپس ارام شود دران روز ها من دیگر نیستم  امیداوارم نوه ها ی ما  روزهای سلامت تری را داشته باشند  امرز اروپا بعنوان مرگبار ترین جاهای دنیا  نام گرفته است روزی نیست که اخبار خبر یک ترور ویا چند کشته را ندهد  اروپایی که روزی اصیل بود وسر چشمه آرامش  وجایی از روح های پاک وهنرمندان نامی ، اما امروز یک گنده لات درآنسوی دریای مدیترانه ایستاده وباج گیری میکند واموال دزدیده شده را جا بجا میسازد پولهای دزدها را دربانکهای خود نگاه میدارد  وکازینوهایش وخانهدهای عفافش مشغول کارند !  ودراین سو مقداری پس مانده های بیمار  مشغول لفت ولیس میباشند . 
از تشکل دولتها چیزی نمینویسم که چرا همه غیر قانونی بدون دخالت دست مانند سوسیس درکارخانه ها درست میشوندوبسته بندی شده وارد بازار سیاست میشوند .

آه .... امروز  چقدر جایت را خالی کردم تولد دختر کوچکم میباشد همان که تو درآخرین ساعات عمرت صدایش کردی !  ومن چقدر  آرزوی دیدار کوهستانهارا دارم ودیدن یک درخت لبریز از گیلاس ویا آلبالو!. پایان 

گویی به ابتدای جهان باز گشته ام 
 وزآن  دوگانه  آتش آغاز کائنات 
 دراین طلوع  تازه  یکی جلوه کرده است 
اما کدام یک ؟ .......

ثریا ایرانمنش / « لب پرچین « ۴ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ( برابر با ۱۳ آذرماه ۱۳۹۸ خورشیدی  زاد روزدخترم !).





دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۸

بحران شعور

ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « . اسپانیا -
--------------------------------------------

صبا ز منز ل جانا ن گذر  دریغ مدار 
وزو به عاشق بیدل ، خبر دریغ مدار 

بشکر آنکه شکفتی بکام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار .........: خواجه شمس الدین محمد شیرازی »

هر روز بامیدی  تابلت را روشن میکنم شاید چیزی برای خواندن بیابم  اخیرا همه آشپز شده اند از هر زباله  ای چیزی میسازند با پنیرهای درون انبارها مانده آنهارا لعاب میدهند  همه دستورات را مو بمو اطاعت میکنند !  همه  برای سکم  و خوب برای زیر آن نیز برنامه هایی مطرح میکنند !!!.

چیزی برای مغز نیست وبرای پرکردن آن هرچه هست حرف است وباد هوا  . دیگر اثری از کتابهای خوب وخواندنی دیده نمیشود  من درانتظار  کتابی  هستم که در مورد جهان وآینده آن  بهتر وشادمانه تر چیزی نوشته باشد اما هرچه هست یاس است ونومیدی.

بحران بدی جهان را فرا گرفته است  دیگر چیز زیبایی نیست تا به آن دلخوش کنیم یا به |آن عشق بورزیم  کتابهای بی شماری را برای همیشه نابود ساختند وتنها (یک ـ کتاب )  با محتوی وهجویات  برایمان باقی گذاشتند  اندیشه هایی که درگذشته  مقدس شمرده میشدند  وهنوز عده ای از افراد به آنها ایمان دارند  وبه آن ارزش  مینهند  وسعی دارند با \ان زندگی کنند .

حتما این تنها کتاب دراتیه بی ارزش  وبی اعتبار وفراموش خواهد شد وتنها مانند کتاب افسانه های امیر ارسلان  تنهاا یک نام از |ن باقی میماند  بااینهمه قلبهای بیشماری  در میان کلمات آن به طپش در میایند تا بشریت وجود دارد این ارجیف نیز هست .

اما آن گنجینه عالم بشریت برای همیشه نابود شد  حال با کلماتی جدید وافکاری نو در میان  دکمه های سیاه وسپید  واتواع واقسام وسایل تکنو لوژی نوین میتوان نیمه کاره چیزی را یافت وخواند  اما بوی خوش برگ کتاب را ندارد .

هنو زکتابهای مقدس چین قدیم وباستانی  ودانتانهای هندو وکتابهای مختلف وحاوی افکار تخیلی  وواقعی وجود دارند اما انسان از خواندن آنها عاجز است  خوب این کتابهای ازلی وابدی میباشند وکسانی نیز درکنارشان چرت میزنند تا بموقع آنهارا برای ما توجیه کنند بسبک وسیاق افکار سیاه وپلید خود .

  زرتشت  تنها یک کتاب  بجای گذاشت نامش ( اوستا بود ) این کتاب امروز در موزه ها خاک میخورد زرتشت هیچگاه نگفت مرا بپرستید ویا ستایش کنید وسعی نکنید که هریک یک زرتشت باشید !‌ دردرون هریک از شما موجودیتهایی  قرار دارد وپنهان است  عده ای از شما هنوز درخواب خوش کودکی بسر میبرید  درون هریک از شما یک ندا  ویک فریاد است باید به آن گوش کنید  وبگذارید شکوفا شود ( امروز هندو ها بنوعی دیگری از آن  استفاده وبهره میبرند ) نامش  هرچه میخواهد باشد .

آینده شما گذرگاهی سخت وپر خطر است  آینده شما پول وقدرت نیست وخدا در درون خودتان  هست او درهیچ کجای دیگری نیست وخانه وکاشانه ای ندارد غیر از دل خود شما .

من همیشه به ندای درونیم گوش فرا دادم امرو ز( سخت بکسی ایمان  دارم  که باز ندای درونی من اورا فریاد میکند ) دیگران مرا منع میکنند همنچانکه درموقع بیرون آمدن از سر زمینم مرا منع کردند اگر مانده بودم فرزندانم را قربانی کرده بودم بنا بر این آن نیروی ناشناخته به کمکم آمد و حال امروز برایش نوشتم ؛ میتوانی  رهبر خوبی شوی بی آنکه دل به یاوه ها وپرستشهای دروغین بدهی  ومگذار هیچ سخگو ومعلمی ویا دوستی  رویای  ترا بهم بریزد چنانکه من نگذاشتم هیچ کس رخنه درایمانم کند  راه خودمرا رفتم اگر چه زخمی شدم اما زخمهایم فورا التیام پیدا کردند  در سر راهم مارها / عقربهای جرار/ ومارمولکهای زهر دار وکوسه های گوشتخوار ایستاده  بودند من دست دردست ایمانم ودرکنار همان روح ناپیدا راهم را یافتم  رسیدم بجایی که سرنوشت برایم تعیین کرده بود .
حال اگر رویاهای شما با شما سخن میگویند به آن ها گوش دهید .
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی 
کنون که ماه تمامی  نظر درییغ مدار 
کنون که چشمه قند است لعل نوشت 
 سخن بگوی واز طوطی سخن دریغ مدار
پایان 
ثریا / « لب پرچین » اسپانیا/ ۲ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !.