جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۹۷

سبزترین سبزینه ها

ثریا .« لب پرچین »!

سبزینه هایی  آرام وخفته ُ- بی خیال ُ-  دردیدگان وی گویی نور آفتاب میدرخشد  اما پیشانی او زیر اخم وموهایش گره خورده  است . 
چشمان اورا  جدا ساختم امروز  اورا تکه  تکه کردم وچشمان اورا در آلبوم چسپاندم  وآن عکسی را که باخشونت تمام  بر امواج رنج ها شناور بود درکنارش نشاندم .
در کنار خند ه اش امید حیات ونجات زندگی موج میزند  ودر لبخند شیرینش  گوی یک حرمان ورنج ابدی نهفته است  در گفته هایش  اشارتی  تلختر   وگاهی لطفش شیرین تراز شهد است .
 در صورت او رنجی پنهانی نهفته  وهر آن با کوچکترین اشاره ای  جمع میشود  پروردگار  اورا در گلستانی سر سبز در میان عشق وجوانی آفرید  برای آنکه مورد حسد دیگران ویا مورد  مهر کسانی قرار بگیرد  همه باو حسد میورزند  از دشمنان فهمیده  قدیم تا دوستان  نادان امروز او دلی ساز گار دارد  ودر دلش به هرکسی مقامی وجایی داده است  گویا  نشانی از زاده مریم دارد  شاید  به همین دلیل به دلهای درمند میاندیشد  .
نمیدانم چگونه بر میخیزد وچگونه می نشیند  پر بر گفته هایش  مشتاقم وعاشق وزمانی که  ابروانش را
 بالا  میاندازد  خشمی نا گفتنی بر چهره اش مینشید آنگاه میتوان فهمید که راحت تر از همه مهربانی ها میتواند  لوله تفنگ را بسویت نشانه گرفته وتیر را رها سازد ُ گاهی مهربانی  های او مرا مجذوب میسازد  وگای دچار خشم میشوم  روح من درفهم وادراک  همه حقایقی نیرومند است  او آرام است ومیدانم پشتوانه ای قوی دارد  من مانند کورها دستمالی  به دنبال  هدف نمیروم  من درکنار  حقیقت  راه میروم وسخت  بر آن تسلط دارم  کمتر شعور من مرا فریب میدهد تنها   زمانی میرسد که میل دارم تن به فریب بدهم چرا که به آن احتیاج دارم .

امروز نه وطنی دارم ُ  ونه شاهی ونه راهی  دردلم نهالی کاشته ام بامید آنکه روزی سبز شود  گاهی در این فکرم  که دیگر دراین دنیا  چه کار ی مانده  انجام دهم  نمیدانم کمی زود تر ویا  کمی دیر تر به دنیاآمدم  تنها میدانم که غم زیادی بر دلم نشسته است . 
بعضی از سر گذشتها  وماجراها  در دروح اثری جاودانی میبخشند  وهر چه روزگار از روی آن بگذرد محو نمیشوند  واز خاطر نمیروند ُ ایکاش این خاطرات شیرین بودند  اما تلخی ها بیشترند .
همیشه آدمها چیزی را که دوست میدارند میکشند  گروهی عشق خودرا درجوانی  از بین میبرند عده ای  به هنگامی که پیر  میشوند  وبرخی  آنرا با قدرت شهوت خفه میسازند  وعده ای به دست طمع  اما .... آنکه از همه مهربانتر است  خنجری در مشت دارد  که آنرا بکار میگیرد  وزودتر میکشد . پایان 
شبنامه ! ثریا / از پشت « لب پرچین » !  جمعه شب پانزدهم نوامبرهشتاد ویک .........

تولدی دیگر

 به به عالی ! دوباره  زنده شدم بلی مرده بودم زنده شدم دولت عشق آمد ومن پایندده شدم !!
جواب آزمایشاتم رسید  هیچ /هیچ چیز در میان  أنهمه اوراق  بد نبود تنها کمی  فقط کمی چربی  بد من بالا بود همان که نمیگذارد من کیک  بخورم شیرینی بخورم و دسرهای خوشمزه مملو از رنگهای مصنوعب وخامه ها ی مصنوعی !بخورم  جای شکرش باقی ست 
هنگامیکه زیر اسکن بودم   تنها به یک چیز میندیشیدم  به عشق/ زمانی که  سیمهای جور واجور از مد رفته وکهنه دستکاه الکترو گرام به پیکرم وصل بود  باز ضربا ن قلبم که آهسته میزد ناکهان تند میشد وآن زمانی بود که باز  به عشق فکر میکردم  تعحب نکنید من اورا درون یک قاب شیشه ای از چشم بخیلان پنهان کرده ام  وهرصبح وشب اورا میبوسم وستایش میکنم  وبه آن دوبرکه عمیق وزلال که از غم ایام فارغند مینکرم  خوشا بحال  بیخبران ونادانان  (کلماتی از مسیح مقدس )
 تمام روز به تماشای  کانالی مینشینم که جواهرات  وکیف ولوازم بدلی را میفروشند  محصول کارخانه جات ایتالیا وکارخانه  بارکاه  مقدس که همه چیز در آن یافت میشود . 

خوب حال باید آن شرابی را که بمن داده اند سر بکشم  وآن گل سرخ زیبا را بر سینه ام سنجاق کنم وآن قلب را به درون سینه ام بنشانم  واین تولد دوباره را جشن بگیرم  . 
باز باید از آن بلندیها بالا روم وآن میله ها آهنی را بگیرم وبگویم گراسیاس سینور  عشق را تو بمن هدیه دادی وسلامتی ام را مدیدن همان عشق میباشم وشمعی از نوع الکتریکی روشن کنم  ودوباره سرازیری را پایین بیایم  واز پشت پنجر های ساکت  به هیاهوی مردمی بنشینم که بیخیال در انتظار  بر گزاری عید کریسمس دور خود میچرخند در این ایام است که من غمگین میشوم  چرا که این جشن متعلق بما  بوده  روز بیست وسوم روز تولد خورشید وپرستش میترا حال جناب کنستانینوی اول  آن روز  را از ما گرفته با دوروز اضافه تقدیم عیسی مسیح کرده است  خوب فرقی نمیکند .
بهر روی ما هم نان را پشت شیشه پنیر میمالیم ومیخوریم مانند همان که .........پایان  یک دلنوشته 

برف میبارد !

ثریا ایرانمنش «لب پرچین»!

این چشمهای  ساخته از شیشه کار کیست ؟
بی انتظار  ُ دوخته بر رهگذار کیست ؟

این جمله خیل آدمکان ُ با سکوت مرگ 
در کار گاه مانده بجا ُ یادگار کیست ؟

امروز صبح جون کالینز روی اینستاگرام خودش  پست  زیبایی گذاشته بود که اولین برف  درمنهتان نیویورک را نشان میداد !
او در جنو ب فرانسه و بعضی شهر ها برای  استراحت چند ماهه یا چند روزه ویا حتی یک روزه خود  خانه هایی دارد !
 در نظر گرفتم هم اکنون روبدوشامبر  ساتین   زیبای خودرا میپوشد وبا دمپاییهای که مخصوص او دوخته اند وجلوی پنجره میایستد ودوربین را زوم میکند برای عکسبردار وسپس به زیر دوش همیشه  داغ وگرمای مطبوع حمامش میرود و سرانجام آرایشگر مخصوص او از راه میرسد ُ 

در آ ن زمان هم  هنگامیکه اولین برف را روی زمین میدیدیم از خوشحالی فریاد میکشیدیم ودراطاقهای گرم وبزرگ میدویدیم بچه ها برف ُ برف ُ جمعه میروم دیزین یا پلور !!!   بچه ها خواب آلود چشم میگشودند اتوبوس مدرسه میامد آنهارا میبرد ومن با نگاهی به زندانبانم که همچمنان با چشمان از حدقه درامده وبف آلوده به راننده میگفت ؛ امروز خانم جایی نمیروند  میتوانی بروی !؟  اوف  
او که میرفت پالتویم را بر دوش میکشیدم دوان دون خودمرا بخانه دوست میرساندم ُپروانه- ُپروانه برف میبارد -  ُ میایی باهم برویم در چاتا نوگا یک شکلات داغ بخوریم ؟ او عصبی با چشمانی بف آلوده از گریه میکفت ؛ 
دلت خوش است ؟ من از این سر زمین نکبت بار میروم دارم اثاثیه خانه امرا میفروشم تا به خارج بروم اینجا دیگر جای ماندن نیست ! تو پیانوی مرا میخواهی ؟ مشتی  لوازم را جلوی من میریخت ومن چند قطعه را برمیداشتم تا اقا پول آنهارا بپردازند  ُ اما چی شده ؟ چرا میخواهی بروی ؟ 
چی شده ؟ هفته پیش مرا از ساواک خواستند تا درباره شوهرم تحقیقات کنم ُ به آنها خبر بدهم  مگر ممکن است که من جاسوس خاتواده ام باشم ؟ بمدرسه اطلاع دادم دیگر درس نخواهم داد ودارم میروم .
خوب ُ پروانه جان همسر تو چپی چپی وزندان رفته است طبیعی است آنها ....حرفم را ناتمام میگذاشتم  با فریادهای جنون آمیز او از خانه بیرون میرفتم وپای پیاده زیر برف راه میافتادم  بی خبر از <انهاییکه هم اکنون در جنوب شهر ویا دهات اطراف زیر حلبی یا چادر ها زندگی میکنند وبرای گرم شدنشان روزنامه ها ی کهنه وچوب های افتاده از درختانرا میسوزانند  -  بی خبر از همه عالم بودم چرا که تنها درهمان حواشی خانه وفامیل میگشتم وتنها منبع خبری من روزنامه اطلاعات ومجله تماشا وکیهان بچه ها برای پسرم بود ُ نه خبر از هیچ نداشتم وامروز  که صبح زود مشغول باند پیچی خودم بودم ومانند پیاز خودمرا درون چند پلورو وروبدوشامبر وغیره میپوشاندم بیاد آن روزها افتادم ُ خانه گرم همه جا یکنواخت  شوفاژ حتی در توی توالت زیر زمینی هم بود و اما شوفاژ های اینجا بر دیوار مانند یک جانور نیمه مرده آویزان با هوای خشک که تنها نفس ترا میگیرد وساعتها طول میکشد تا گرم شود وصد البته اداره برق  هم آخر ماه با چند رقم بزرگ از حسابت کم میکند ..  همه چیز برقی است  بخاری های دستی برقی بخاری حمام برقی و خوب ؟! زندگی مالیات دارد آنهم مالیاتی سنگین   تنها برای  آنکه ندانست وندانست وندانست وبه دنبال آزادی روحش پرواز را بخاطر آورد .

امروز در خبر ها خواندم  مشغول بازداشت معلمین   اعتصابی وسایر مردم میباشند  وطناب دار همچنان  مانند گیوتین  دوران انقلاب فرانسه مشغول خفه کردن است  .  آخرین نفس هار ا میکشند ومیل  دارند تا آخرین لحظه خون بیاشامند وعکسهای چندش آوری از مردی درشوشتر که به پسران  کوچک تجاوز میکرد ودرحال عملیات محیرالقول خود عکس وفیلم میگرفت !!! .ث

خوش رقصی های کودکی مارا نگاه کن 
کاین گرد گرد گشتگان  بر مدار کیست 

این کودکانه کشتی کاغذی  به روی آب 
در انتظار  موج نسیم  از دیار کیست 

این تک سوارهای مقوا سرشت را 
لبها پر از حماسه  پی کارزار کیست 

در نور پیه سوز شما جز دروغ نیست 
خورشید راستین من آیینه دار کیست ؟ 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
16-11-2018 / میلادی !
اشعار متن : از زنده نام سیمین بهبهانی ( خلیلی) !

تقیم به «او» بخاطر مبارزاتش وپیام زیبایش - همچنان باو اعتقاد دارم / ثریا 

پنجشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۷

جون کالینز

باور نمیکنید که من یکی از دنباله روهای این بانوی زیبای هشتاد ویکساله هستم  هر روز ویدیو وعکسهای زیبایی میگذارد ومن باو  لایک میدهم  او بر خلاف ظاهرش زنی بسیار مهربان ،نویسنده ای توانا ،مادری مهربان وهمسری وفدار ومادر بزرگی دوست داشتنی است  .
اوهم طول وعرض زتدگی را بسیار خوب  پیمود اگر چه چندان در سینما  رشد آنچنانی نکرد اما در اکثر نمایشات  واقعا معرکه بود  ونوشته های  کوچکی که در بعضی از روزنامه های انگلیسی زبان مینویسد باور کردنی نیست  بسیار هوشیار  وداناست
نه چنان مغرور است  که غرش او کوه را بلرزاند  ونه چنان افتاده حال که خاری پای اورا زخمی کند  او خوب میداند کجا بنشیند وکجا برود  وبا جه کسانی دمخور باشد
من از او درسهای زیادی گرفتم  برای همبن هم هست که برایش نوشتم  :
جون عزیز من ترا خیلی دوست دارم بیشتر ازیک هنرپیشه    وبرایت ارزش قائلم برای نوشته های زیبایت  وخود تو که بی غل وغش  دربرابر دوربین میدانی چه بپوشی وچه بگویی

امروز مجبور شدم  شخصی را که مدتها گمان میبردم  درستکردار است از صفحه  اینستا گرام خود برانم واورا حذف کنم پر دور برداشته بود
  وخوش خدمت مالان به او لقب استاد هم داده بودند  این لقب استاد در فرهنگ ما بسیار پیش پا افتاده وبی ارزش شده است
سئوالی از او کرده بودم جوابی درخور  شان خود بمن داده بود  ومن حوصله کش وقو س رفتن با این جماعت نادیده را ندارم گمان بر دم این یکی راستکردار است  اما نه بقول همان  پیر تنها بفکر کسب واعتبار است و......آن دیگری  همچنان تاج سرم میباشد  چرا که خودش هست همین که هست  اگر مبخواهی دوستم بدار  نمیخواهی برو  بی نیاز است کار خودش را همچنان با جدیت ا دامه  میدهد  مبارزاتش هر جه باشد  دست از آن نمیکشد  لزومی ندارد اورا معر فی کنم به حد کافی دشمن دارد  که اورا معرفی کرده اند  همین نشان میدهد که درکارش موفق است
هیچکس نتوانست (او   بشود
خوب اینهم از بازیچه ای روزانه ما
 تا زمانی دیگر
نوشتاری دیگر
”ثریا /لب پرچین ” 

فضای مجازی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

کم کم فضای مجازی  را خواهند بست  وخیلی ها  از نان خوردن خواهند افتاد  آنهاییکه کارشان وشغلشان روی همین چند صفحه  یک پا درهوا بوده است ُ  واقعا بعضی اوقات هم دردآو راست حتی درمیان این اشخاص ناشناس که  ناگهان لقب ؛ استادی؛ هم از اطرافیان وخوش خشت مالان میگرند  باید مواظب حرف زدن ویا سٰیوال کردنت باشی  والا زبانی تیز تر از همان نوک قلم تراش های قدیمی
چنان در جسمت فرو میکنند که نعره ات تا آسمان میرود . 

بعضی ها بیخیال  راحت هرچه بگویند آنها  گویی پنبه درگوششان کرده اهمیتی باین جماعت نمیدهند وکارشان را همچنان ادامه میدهند  به آنها  باید گفت  واقعا که روحی از آهن وپیکری از سنگ دارید .صد آفرین !  من اطرافم را کم وبیش خلوت کرده ام  کسانی خودشان آمده اند وکسانی را که من به آنها بفرما زده ام  باخود عده ای را آورده اند من چندان حوصله  ووقتی برای اینکارها صرف نیمکنم افکارم را باید خوب متمرکز کنم تا ببینم چه باید بنویسم ودرکجا باید بایستم ودرچه زمانی پرخاشجویی کنم آنهم زمانی دست باین پرخاش میزنم ببینم طرف لیاقت آنرا دارد یا نه ؟! آیا چیز ی بارش هست یا تنها برایمان کتاب میخواند  ! وقصه های حسین کرد را تعریف میکند . 
درمیان آنها تنها یکنفر هست که من هر هفته درانتظارش هستم وبرنامه اش را بارها وبارها میبینم حرفهایش را کلمه به کلمه زیر زبانم مزه مزه میکنم واو خودش میداند که کیست احتیاجی به معرفی ندارد بی آتکه خود بخواهد اورا دشمنانش شهره ساخته اند واین مزیت بزرگی است برای او .

بد بختی ما امروز دراین است که سیاست با مذهب در یک جوال رفته اند واین جدا سازی بسیار مشگل است  وبقول همان بزرگوار افیونی است که درمغزها فرو رفته مردم معتاد شده اند واین اعتیاد به پرستش را نمیتوان با یک دموکراسی مخلوط کرد  اصولا معنای دموکراسی را نمیدانند  هر جوینده ای  در برخورد با ادیان   یک فکر دیگر ویا جهان دیگری را میبیند  حال بعضی ها تجربه دارند وعده ای باری به هرجهت  خودرا سرگرم میسازند وعده ای   در فراسوی راهها  وفرا سوی عقاید  ومکاتب فکری  به دنبال حقیقت میگردند وبه دنبال یک آرامش فکری واجتماعی .
امروز مردن وکشته شدن وخون جاری شدن برایمان چنان عادی شده که اگر روزی  از این خبرها نشنویم ویا نبینیم گمان میبریم که دنیا به آخر رسیده است ُ هرچند با پیدا شدن آن نقاشی !! عهد عتیق در بیت الحم از حضرت عیسی واقعا انسان باین فکر میافتد که نکند  به آخر زمان رسیده ایم ؟! واقعا نقاشی معلوم است که تازه میباشد باید خیلی نادان بود تا آنرا باور کرد درروی ویرانه های یک کلیسا مخروبه یک تصویر  نقاشی شده ! خوب شاید من شعورم  آنقدر بالا نباشد عاقلان دانند ‌.
بهر روی در این راهی وچاهی که جلوی پای ما گشوده اند نه رهبری هست ونه راهگشایی  که حد اقل راهای گذشته را پشت سر گذاشته باشد  همه دربیراهه ها غوطه ورند  ودرجایی هرکسی دردل به دنبال  یک فلسفه یک دین وآیین  ویا چیزی میگردند که خود نمیدانند چیست  ما امروز در گسترده راهی افتاده ایم  که هیچ معنایی ندارد  وهنوز به دنبال گذشته میدویم .
این مهم نیست که انسان  به جستجوی  چه چیزی  بر خیزد  ودر آغاز چه را .که را بجوید  باید اول برای خود ودیگران راه را هموار کند وهدف را مشخص ما  تنها به دور خود میچرخیم وسپس خاموش وخسته درگوشه ای میافتیم دردبزرگ ما ایرانیان بیسوادی است بیسوادی به معنای کامل  حتی اگر چند پرونده در رشته های مختلف از دانشگاههای بزرگ داشته باشیم هنوز سواد نداریم ُ سواد وآموزش وایتکه برخورد با دیران واحترام وادب ُ نه هیچکدام از اینها  درما وجود ندارد زبانمان تیز وکاردی دردست تا مخالف خودرا زخمی کنیم . این است درد بزرگ ما ودراین چد سال مدارس نیز تعطیل یا زیر دست مشتی حیوانات سکس منیک تبدیل به حیوان دیگری شده اند  سواد آموزی ودانش چیز دیگری است وآنهاییکه دارای این حسن بزرگ بودند  دیگر درمیان ما نیستند تنها چند برگ \پاره واوراق درهم ریخته از آنها بجای مانده اما کتابهای دروس مذهبی وآنهاییکه در پی دین تازی هستند مرتب در مجلد های تمیز وپاک  چاپ میشوند آثار کسروی بکلی گم شد چه بسا کسی نام اورا هم نمیداند اما جلال ال احمد وزوجه اش همچنان بر تارک ادبیات جیم الف میدرخشند ( ایرانی که نابود شد ) به دست همین نیمه استادان وخرده پاها  وخود فروشان  انسان باید  خود جستجو گر باشد نه جزوه دیگرانرا ورق بزند وبرای ما تمثیل ومثل بیاورد . چه جای تاسف است . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا / 15-11-2018 میلادی .

چهارشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۷

تو کیستی ؟

ثریا / « لب پرچین » 

ای باتو در آمیخته چون جان  ُ تنم امشب
لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب

مریم صفت از فیض تو / ای نخل برومند 
 آبستن رسوایی فردا  ُ منم امشب .... بانو سیمین بهبهانی 

هر چه میبینم سیاهی در سیاهی   همه تیرگی  ُ آفتابی نیست  قاریان درحسرت نان وخلوای من ُ مرده خواران در خلوت تنهایی مستجاب دعا  و...\پای سنگین زمان نشسته بر پیکر من .

از تو میپرسم ُ کیستی تو ؟ 
این حکایت چیست ؟ از کجا آمده ای وچگونه نشسته ای ذر یک یک رگهای پیکرمن ؟
دیگر  از بیم سگهای درنده  فراموش کرده ام سودای دل را وافسونگری را .
همزبان من باش /
مرا بیاد چه کسی میاندازی ؟ 
خسته امروزم از فردا ها برایم بگو ُ  دیگر  از صحرا نشاطی بر نمیخیزد  تنها از ابر تیره باران  میبارد 
دیگر در گلزار ما لاله ای نیمروید   تنها چشمان خشمگین پلنگان افسانه میسرایند .
تو مهتابی وپاشیده شدی در شب جانم امشب
از پرتو  لطف تو چنین روشنم امشب 

آن شع فروزنده عشقم  که برد رشک 
پیراهن فانوس  ُ به پیراهنم امشب 

گلبرگ نیم ُ شبنم یک بوسه بسم نیست 
 رگبار پسندم ُ   که زگل  خرمنم امشب 

آتش نه ُ گرم تر از آنشم ای دوست 
تنها نه به صورت  ُ که به معنی زنم امشب 

پیمانه سیمن تنم  ُ پر می عشق است 
زنهار  ازاین باده  ُ که مردافکنم امشب 

پایان 
با یاد  سیمین بانوی نازنین / روانش شاد 
ثریا / اسپانیا / 

برای زنان ایران زمین ودختران کوروش وباکره های اهورا مزدا 
--------------------------------------------------------------------------