ثریا .« لب پرچین »!
سبزینه هایی آرام وخفته ُ- بی خیال ُ- دردیدگان وی گویی نور آفتاب میدرخشد اما پیشانی او زیر اخم وموهایش گره خورده است .
چشمان اورا جدا ساختم امروز اورا تکه تکه کردم وچشمان اورا در آلبوم چسپاندم وآن عکسی را که باخشونت تمام بر امواج رنج ها شناور بود درکنارش نشاندم .
در کنار خند ه اش امید حیات ونجات زندگی موج میزند ودر لبخند شیرینش گوی یک حرمان ورنج ابدی نهفته است در گفته هایش اشارتی تلختر وگاهی لطفش شیرین تراز شهد است .
در صورت او رنجی پنهانی نهفته وهر آن با کوچکترین اشاره ای جمع میشود پروردگار اورا در گلستانی سر سبز در میان عشق وجوانی آفرید برای آنکه مورد حسد دیگران ویا مورد مهر کسانی قرار بگیرد همه باو حسد میورزند از دشمنان فهمیده قدیم تا دوستان نادان امروز او دلی ساز گار دارد ودر دلش به هرکسی مقامی وجایی داده است گویا نشانی از زاده مریم دارد شاید به همین دلیل به دلهای درمند میاندیشد .
نمیدانم چگونه بر میخیزد وچگونه می نشیند پر بر گفته هایش مشتاقم وعاشق وزمانی که ابروانش را
بالا میاندازد خشمی نا گفتنی بر چهره اش مینشید آنگاه میتوان فهمید که راحت تر از همه مهربانی ها میتواند لوله تفنگ را بسویت نشانه گرفته وتیر را رها سازد ُ گاهی مهربانی های او مرا مجذوب میسازد وگای دچار خشم میشوم روح من درفهم وادراک همه حقایقی نیرومند است او آرام است ومیدانم پشتوانه ای قوی دارد من مانند کورها دستمالی به دنبال هدف نمیروم من درکنار حقیقت راه میروم وسخت بر آن تسلط دارم کمتر شعور من مرا فریب میدهد تنها زمانی میرسد که میل دارم تن به فریب بدهم چرا که به آن احتیاج دارم .
امروز نه وطنی دارم ُ ونه شاهی ونه راهی دردلم نهالی کاشته ام بامید آنکه روزی سبز شود گاهی در این فکرم که دیگر دراین دنیا چه کار ی مانده انجام دهم نمیدانم کمی زود تر ویا کمی دیر تر به دنیاآمدم تنها میدانم که غم زیادی بر دلم نشسته است .
بعضی از سر گذشتها وماجراها در دروح اثری جاودانی میبخشند وهر چه روزگار از روی آن بگذرد محو نمیشوند واز خاطر نمیروند ُ ایکاش این خاطرات شیرین بودند اما تلخی ها بیشترند .
همیشه آدمها چیزی را که دوست میدارند میکشند گروهی عشق خودرا درجوانی از بین میبرند عده ای به هنگامی که پیر میشوند وبرخی آنرا با قدرت شهوت خفه میسازند وعده ای به دست طمع اما .... آنکه از همه مهربانتر است خنجری در مشت دارد که آنرا بکار میگیرد وزودتر میکشد . پایان
شبنامه ! ثریا / از پشت « لب پرچین » ! جمعه شب پانزدهم نوامبرهشتاد ویک .........