دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۰

خبرها

 خبر ها رسید. همه چیز به ناگهان  شوت شد. کیف.   دخترکم را مردی از درون اتومبیلش بیرون کشید وبرد وخودش را. وی زمین انداخت  دستش در رفت وعظلات  دنده های نازکش صدمه دید خاله فوت شد.  همه چیز ها. را باید از نو کنسل کرد واز نو. درست ساخت ، تنها گناه ما این بود که  دور هم   آنهم نیمه کاره جمع شدیم 

حال در انتظار بلاهای دیگری هستم  

هرکه بود. از قبل در انتظار پارک کردن اتو مبیل او بود  بیچاره  درون کیفش تنها ده یورو پول داشت  کارت ها بانکی وکارتهای بیمارستان وغیره و همه چیز کارت بود ‌تلفن. حالا در خانه با دست باندپیچی شده خوابیده پلیس مشغول اکتشافات !!!!است. اما بی فایده،

خوب جناب  ریاست سرنوشت آیا کار دیگری با من داری  هنوز چیزی باقی  مانده  لعنت بر تو  ای هزار لعنت بر تو آدمکشان دزدان فاحشه ها راحت زندگی می‌کنند و..... دیگر هیچ . 

 دو شنبه لعنت شده 

د‌ازدهم  

تسلا !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

هر  چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تا بداند غم  تنهایی و رسوایی ما !

روز گذشته  میهمان داشتم دخترم ودامادم  آبجویی نوشیدیم وشرابی  هوس دشت وصحرا به سرم زده بود  . 

- دخترم میایی برویم کمی در هوای ازاد درون یک جنگل هوایی بخوریم ؟ 

نه / مامان کار دارم باید بروم  لباسهارا اطو بزنم  .ملافه هارا عوض کنم و......

زنگ زدم به دخترم دیگرم / هان چکار میکنی نفس نفس داشت  ... هان چه خبره ؟  هیچ دارم دیوارهارا تمیز میکنم  بعد هم یک خروار اطویی دارم باید برای فردا لباسهایهان را حاضر کنم برای خودم وم .....

هوای جنگل از سرم پرید زنگ زد به پسرم ....آها ... حالت چطوره ؟ هیج سر درد شدید دارم  بچه ها هم مشغول کارخودشان هستند ....اوکی توکی !...

بنشین سر جایت  . پسرک زنگ زد اگر میل داری  ماشین تازه مرا ببینی ودلت خواست میتوانم دنبالت بیایم وباهم گشتی دور شهر ! بزنیم  ماسک یادت نرود !!! 

 ا.ه ... چه عالی شهر  ! سر انجام آمد ... اوه و....وه چه اتومبیلی ؟  یک ناو یک کشتی نه یک هواپیما بود  .میدانستم تازه گی اتومبیل خریده  عکس آنرا برایمان فرستاد ه بود اما خودش را ندیده بودم  آخرین تکنولوژی  حضرت گوگل وپسران  اتومبیل برقی ! سوارش شدم .....اما نفسم بند آمده  بود این ماسک لعنتی وبیماری زا را از روی  دهانم برداشتم   خوب کجا برویم   زیر افتاب وهوای خوش دریا برویم درون یک قهوه خانه  یک چای بخوریم .

دخترک  گارسن یک کیسه رنگین برایم آورد وگفت چای با لیمو ست !!!! یک کیک یخ زده از درون فریزر که با ماکرو انرا داغ کرده بود رویش اب شده بود زیرش هنو زیخ داشت ....اوه ه مرسی  برگردیم  .......

نفسم سخت گرقته برگردیم ایا شراب  رنگش بمن نساخت ؟ یا زیتون زیاد خوردم ؟ یا خردل ؟ چرا نفسم بالا نمی اید ؟  نکند ؟وووووو نه حرفش را نزن  از پسرم  احوال همسرش را پرسیدم گفت خاله اش سکته کرده مادرش هم دارد کور میشود واو دسترسی به انها ندارد چرا که باید ویزا بگیرد بعد هم این روزها سفرکردن  موقوف است ....درعوض برای تولدش یک پیانو سفارش داد ه ام !!!!!! بخانه برگشتم  درب را که بستم پشت در خانه افتادم  نفسم درون گلویم بود !! کشان کشان خودمرا به اطاق رساندم روی مبل افتادم  تنها کلید را ازدرون قفل بیرون کشیدم تا اگر مردم بتوانند درب را باز کنند . ! 

نه ! نفس خیال نداشت بالا بیاید ویکس بمالم اسپری بزنم یک  آبجوش  بخور بدهم با یک اشغال دیگر بخورم لباسهایم را درآوردم شاید این بلوز بمن الرژی داده ؟  نه  بی فایده بود  نفسم به سختی بالا میامد .

پیراهن خوابم ر ا پوشیدم .

  همه چیز را مرتب کردم وآهسسته به درون تختخواابم خزیدم  ساعت هشت شب بود  برای مردن حاضر شدم ............. نیمه شبب بیدار شدم  آه... هنوز زنده ام  چه خوب /  دستهایم را به زیر اب سرد گرفتم تا کمی اکسیژن  بگیرم  دربیرون هوا سخت گرفته بود تکان نمیخورد . دوباره خوابیدم وبه سخنان خیاط باشی گوش دادم تا خوابم برد .

راستی  این  >تسلا< که میگفتند همین اتومبیل بود من خیال میکردم  نام یک شکلات یا شیرینی است !  باخودم فکر کردم دودخترم برده مردانشان شده اند وآن عروس درآخرین تکنو لوژی حضرت گو.گل وپسران زندگی میکند ورزش میکند شنا میکند پیاده روی میکند پیانو مینوازد !  خوب خلایق هرچه لایق گویا زنان ما شانس ندارند ! مبارکشان باد .دختران از مادرشان یاد گرفته اند !!!!  فعلا کمی نفس تازه کردم اما هوا ایستاده وساکن است . چه بهاری بود !پایان 

ثریا ایرانمنش / 12/04/2020 میلادی !!


شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۰

روز شنبه .

 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » 

امروز دست از تابلت ها  موبایلها  همه کشیدم  رفتم بسوی موسیقی مانند گذشته. در بین سی دی های اپرا چشمم به اپرای اوتللو افتاد   نوشته شکسپیر  بارها از روی آن فیلم وتاتر واپرا تهیه کرده بودند  این گویا آخرین کار پلاسیدو دومیگو بود در تالار بزرگ  اپرای میلان 

خواننده زن سوپرانو صدایش قدرت لازم را نداشت کمی هم گوشتالو بود .

. آنچنان یاگو خوب نقش خودرا ایفا کرد صد البته که پلاسیدو  دومینگو‌ هم حرف نداشت موسیقی از  ً‌‌‌ ‌و چینی بود  بهر روی این اپرا مرا بیاد خاطره ای دور انداخت  .

نمیدانم هنوز سال سوم دبیرستان بودم که فیلم اوتلو با بازی وکارگردانی سرگی باندا.ر چوک  در سینمای سعدی روی پرده آمد  من یازده بار اینفیلمرا دیدم یکی دوبار با دوستانم و دفعات آخر تنها  دزدمونا بنظرم بسیار زیبا بود  واوتلو خشمگین وبزرگ شادروان پرویز بهرام جای اوتلو حرف میزد به همان شیوه کتابی  بهر روی دبیرستان تمام شد  ومن راهی آبادان شدم برای رشته پرستاری در بیمارستان انگلیسی‌ها !!!!!  در میان راه  دوستم  مردی را بمن معرفی کرد وگفت  که با خواهر او دوست است وان مرد در ‌واگن ما بین چند دختر نشست  دختران حوصله شان سر رفته بود نمیدانم چگونه سر صحبت من باان جوان استخوانی بدون خون با موهای طلایی   باز شد او از زندان به طرف تبعید گاهش  که آن روزها در جزیره کویت بود میرفت دو محافظ...او.ر ا ا همراهی می‌کردند . او از زندانش وشکنجه ها حرف میزد از خانواده مهاجر خود که از جنوب سیبریه راهی خراسان شده بودند ........ناگهان آسمان  آفتابی شد من شدم دزد مونا واو شد اوتللو 

 و،،،،دیگر هیچ سرنوشت من عوًض شد اما او آن اوتلوی سرگی باندا ر چوک نبود پسرکی که زیر چتر برادر بزرگش در حزب توده اعلامیه  پخش می‌کرد همین  ومن ساده دلانه   شیفته آن اوتلو شدم  ،ا

پایان 

 دهم آوریل دوهزا و  وبیست ویک میلادی   اسپانیا   ثریا




پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۰

دنیای گمشده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

کجایی ؟ ای که دلم بی تو در تب وتاب است  / چه بس خیال پریشان به چشم بی خواب است 
ز چشم خویش   گرفتم  قیاس کار این جهان  /  که نقش مردم حق بین همیشه بر اب است ........." سایه" 

 انسانهای زنده  به چند چیز احتیاج دارند : زندگی طولانی  /  شهرت  ومقام  / پول ومالکیت اینهارا همه دوست ندارند عده ای تنها به عشق زنده اند متاسفانه اکثریت با مردم بالاست . 

در خبر گذاری های خواندم که در اسپانیا بواسطه  بیماری قرن  که نامش را هر چه میخواهید بگذارید شانزده  سال از سن مردم کم شده است ! چرا ؟  معلوم است ترس ودلهره وواهمه از آینده نا معلوم .

عده ای بیمار روانی دست به اکتشاف سیاره ای زده اند که نه اب دارد نه اکسیژن اما میل دارندهمه چیز رااززمین به انجا ببرند !  کسی نیست به انها بگوید آی بیچارگان  که تنها  جای شما در تیمارستانهای  در بسته است چرا کره زمین به این زیباییرا به ویرانی کشیدید که حال میل دارید  به سیاره ای بروید که شاید آدمخوارها درگوشه وکنارش بیتیوته کرده باشند .یک سیاره مرده بی اب وبی هوا !

اکثر مردم دچار پریشانی وناامیدی شده اند  این امید است که انسانرا زنده نگا میدارد  حال تو معشوق را دربغل بگیر باتر س مبادا بیمار باشد !!! دست به پارچه  برای خرید میزنی با ترس دستهایترا فورا ضد عفونی میکنی نوعی وسواس وبیماری یبن مردم شایع شده واقایان هم همین را  میخواستند تا با خیال راحت قرارداد هارا محکم کنند پولهارا جا بجا کنند و درعیش های پنهان به ریش مردم عادی بخندند خودانها  به میهمانیهای بزرگ میروند درسالن های  برزگ دربسته  با ارکسترهای مجلسی  مردم تیز فراموش کرده اند که نوای گیتار یا نی چگونه است  کلمات گم شده اند  هم به هما ن چهار عمل اصلی که دربالا ذکر شد چسپیده اند .

 تمام شب درد کشیدم تمام شب درون تختخوابم غلط زدم وبا آن حلقه جهممی گذشته زد وخورد داشتم چه بر من گذشت که هنوزرهایی ازآ ن امکان پذیر نیست ؟ آن شیطان که با شیطان درون ن بطری تعهدی ابدی بسته بود چه بر سر من آورد که بدینگونه ناتوان شدم ؟ برای من تاتوانی فکری و بدنی غیر ممکن بود حال آنچنان ناتوان  شده م که حتی قادر نیستم جورابهایمرا بر پاهایم بالا بکشم  خودرا رها کرده م در دریای نا امیدی /

روسها آمدند ! بلی سالهاست که روسها بر سر سفره من نشسته اند وهمه چیزمرا برده اند  عروس من روس سفید است چند زبان میداند خوب توانسته زنجیررا بر گردن پسر بیچاره ام بیافکند  بچه هایش حتی اب درخانه من نمی نوشند لذت نوه ها درکنارم برایم یک جوک بی معنی است  / درآن سوی سفره ام یک امریکایی بی ضر روبی زیان نشسته مانند یک بچه سالخورده تنها مهربانی  را بما ارزانی میدارد ودر انتهای  سفره ام یک مرد اسپانیایی یک دارو ساز قدیمی که امروز بازنشسته است واز همه چیز جهان با اطلاع است من مهربانی ومحبت را تنها در وجود این دو میبینم نه درسینه یخ بسته آن روس که امروز مانند یک ملکه در خانه ای روی تپه نشسته با تمام وسایل وامکانات  نوین  ودر زیر زمین برایش یک ورزشگاه باز کرده اند که خانم دیگر مجبور نباشد به ورزشگاهای  بیرون برود  پسرک از درون اتومیلش بمن تلفن میکند  اگر گاهی مرا برای تولد یا مراسمی دعوت کنند با اکراه میروم سگشان عزیز ترا ست !  اگر باو تولد را تبریک بگویی جوابی دریافت نخواهی کرد  حتی سال نورا .... درون اشپزخانه مدرن با اخرین تکو لوژی مشغول  پختن غذاهای بدون گوشت بدون آرد بدون شکر است !!!  گاهی هم تکه ای برای من میفرستد که من آنرا به درون زباله دانی می آندازم  او  یک تکه سنگ است یک تکه یخ یک سنگ مرمر سفید . 

ومن ؟ درانتهای راه  ودرانتظار قطاری هستم که باید مرا باخود به سفر ببرد دیگر امید اینکه آن یکی را که درسر زمین وایکینگها زندگی میکند ندارم دیگر امید  دیدار ان نوه شیرین زبان ان عروسک ملوس را ندارم . تنها ارتباط ما باهمین کلمات تکراری روی صفحات مجازی است که همه هم آنهارا میخوانند !!!

برادر  بزرگ با دوچشمان  تیزش همه جارا می پاید . بلی کلمات گمشده اند / عشق گم شده موسیقی از میان مار فته هرصبح  یک سوزن بزرگ با چند  انسان بسته بندی شده  را تماشا میکنیم که مارا بترسانند در سر زمین میمونها زندگی میکنیم درمیان میمونهای جهان وزبان نفهم . و..... ان امید است که انسانرا زنده نگه میدارد  از میان ما رخت بر بسته است هنگامی که پرنده امید از قفس سینه تو پرواز کرد دیگر هیچ چیز جایگزین آن نخواهد بود  . 

اما آن آدمهایی که دچار دلبستگی چهار گفتار بالا شده اند شکار آن چهار عمل اصلی شده اند  چون دیوانگان زندگی میکنند  سرنوشت انها از بیرون تعیین میشود .  وهیچکس بر سرنوشت خود غالب نیست  برای باقی ماندن باید با درون ن خود صلح واشتی کنی .واین از من ساخته نیست ! همین وبس . پایان یک دلنوشته 

ببین در آیینه داری ثبات سینه ما /  اگر چه با دل لرزان به سان سیماب است .

ثریا ایرانمنش " -08/04/2021 میلادی !


چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۴۰۰

مروارید کیش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

 ایکاش که بخت سازگاری کردی  /  با جور زمانه یار یاری کردی 

 ا زدست جوانیم چو پر بود عنان  /  پیر ی چو رکاب  پایداری کردی ........" حافظ شیرازی "

  تمام شب  جان کندم و نخوابیدم  دیگر نه خبری را میخوانم ونه خواهم دید همان سریالهای  ترکی بهتر است

 بتو چه ؟ ایران  سر زمین شاهان بتو غیر از غم وغصه ورنج ومصیبت وتهمت چه داد؟ آخرین تیر را هم که به هدف زدی  یک انگشتانه سوراخ دار بود !  که ابوی گرامیش  با تجارت با روسیه وچین وقاچاق و وغیره نام پر ابهتی را از یک لبنانی معروف وام گرفته برخود گذاشته بود تا دربازار شهر بهتر خریدار پیدا کند .  از یاد برده ای برای  گرفتن کاری شرافتمندانه چگونه زجر میکشیدی ؟  همه تنها نگاهشان به سینه های برجسته وساق پای تو بود کاری نداشتند  که چه رشته ای را تمام کردی واز عهده چه کاری بر میایی یک برایت  خاویار میاورد دیگری هندوانه و وانگور ! وسومی اشعار رهی معیری که   زیرش را خط قرمز میکشید وجلویت میگذاشت  وتو شب گریه کنان بخانه بر میگشتی  فراموش نکن عزیزترین کسان تو به پیکرت  خنجر زدند آنهم نه از پشت بلکه درست سینه ات را هدف قرار دادند  برای کدام وطن  شب خودترا حرام کرده ونمیخوابی اینهمه بیتابی برای چیست  ؟  بدرک  که جزیره کیش که ر وزی فرح خانم درآن غواصی میکرد شاید مرواریدی دیگر بیابد وبر تاج خود اضافه کند امروز دردست  چینی هاست  وپرچم خود را بالا بردند  بدرک که ان سر زمین  صد هزار تکه شود مردم همین قدر لیاقت دارند   شاهنشاه بیهوده تلاش کرد تا ازآنها آدم بسازد  بیهوده جانش را دراین راه داد پسر آمد  ورید به همه چیز با دشمنانش  پیک نیک کرد وعرق خورد  وهمسرش بغل خواب  دشمنان دیگرش شد تا بتواند حرمت  تاج را حفظ کند تاج امروز در جواهر فروشی معروفی دریک ویترین جای گرفته وبه زودی به موزه های بزرگ دنیا منتقل خواهد شد وزوال یک امپراطوری روی آب را نشان مردم میدهد  برای چه تو خواب وخوراک را برخود حرام کرده ایی  وتمام شب را نشستی وگریستی . 

خوشبختنانه خا.کهارا نیز زیر و رو کرده اند واثری از مقابر ومعابد نیست وتو دیگر نمیتوانی دست به ان اتش ابدی پیدا کنی درهمین کنج خانه فکسنی خودت شمعی را روشن کن وبه سوگ  وطن از دست رفته بنشیتن . وتنها بیاد بیاورد که باتو چه کردند که راه فرار را درپیش گر فتی هنوز  آن زمان  سر زمینمان درحال درخشش وپویا بود که تو فرار را برقرار ترجیح داد ی تا آزادی روحت را به دست بیاوری  اینهمه ناله وزاری برای چیست ؟ ! شیراز را نگاه میدارند برای حضور پر فتوح جناب اجل پیامبر جدید  .مانند  همان پیامبری که آن مردک کلاش خانقاه دار با کمک دولت فخیمه وفراماسونها آنرا اداره میکرد هنوز هم هست وهنوز هم کره خران  سررا پایین انداخته  به آنجا میروند . 

پولهایشان را به آن محل میدهند تا یک چای تلخ بنوشند واوای بلبل هزار دستانرا بشنوند  یک مردک کلاش ودروغ گوومتجاوز به زنان ودختران جوان .

اما این یکی فرق دارد این یکی از بیت اعظم بر میخیزد وشجره نامه دارد !!

خر درجهان بسیار است وهمه هم سواری میدهند برای اندکی جو که درتوبره آنها بریزی بیشتر خودت را رنج مده حافظ با توست / سعدی /خیام فروغی بسطامی عراقی  هاتف اصفهانی  وعکس پر رنگ رضا شاه ومحمد رضا شاه  وپرچم ایران  اینهارا درون صندوقخانه ات پنهان داری به همراه پاسپورت شاهنشاهی همین بس است ثروت بزرگی است .یاد بودی  از یک سرزمین زیر خاک رفته .وزوال یک امپراطوری !. 

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا / من چرا عشرت  امروز به فردا فکنم ؟ 

افتاب زیبایی همه اطاق را  پر کرده   باغچه هایم لبریز از گلهای رنگا رنگ است ودوست هر روزیم روی بالکن مینشیند وبرایم چهچه میزند بهشت یعنی همین بقیه مهم نیست  . قهوه ای تلخ بخور تا خواب را از سرت بیرون کنی ودرانتطار لاله بنشین ببین دست آخر میمیرد یا نه .؟! / پایان  

ثر یا ایرانمنش 07/04/2021 میلادی  !

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۰

آرزوی بزرگ


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

 

 اول به وفا  می وصالم در داد  / چون مست شدم  جام جفا را سر داد 

پر اب دو دیده و پر از آتش دل  /  خاک ره او شدم  و ببادم در داد

در هیچ زمانی اینهمه نومیدی  و آرزوی مرگ را نکرده بودم حتی درنهایت بدبختی ها  ! اما از شب گذشته تا الان تنها آرزویم مرگ است وبس  هیچ چیر دیگر میل ندارم حتی میل ندارم چشمانم را به روی این دنیا باز کنم حال تهوع گرفته ام 

روز گذشته مجبور بودم به دندان سازی بروم با آن پو.زه بند کثافت که مردم را مجبور کرده اند آنرا بر 

پوزه های خود ببند ند بی هیج احتیاجی ویا امنیتی تنها مردم را میکشد  راهی طوللانی را از پارکینگ تا مطب دکتر طی کردم اما نفسم سخت گرفته بود نمیداانستم چکار کنم ونمیدانستم چه کسی به کمکم خواهد آمد  پله های زیادی را میبایست از پارکینگ تا مطب دکتر طی میکردم .

 پوزه بندرا از روی بین ام به کناری کشیدم  همه گویی جنایت کرده ام  به تماشایم ایستادند  بروید گم شوید ...... بهر روی در مطب دکتر دیگر نفسی برایم باقی نماند بود . 

مشتی  عوضی وهمجنس باز دور هم جمع شده اند برای ما قانون مینویسند  وقانون تعیین میکنند  کو مردگان کو شاید آنهارا تبدیل به گوشت کرده دربازارهای جهان میفروشید ؟ آشغالها .  از مردگان نمی گذرند حتی از پوست بدن مرده نیز استفاده میکنند برای پیوند پیکر الاغ دیگری . حالم بهم خورد تمام شب حال تهوع داشتم  برای اولین با ردو قرص والیوم را بالا فرستادم بیفایده بود  تما م شب تنها به یک چیز میاندیشیدم  چگونه باید مرد واین صحنه هارا دیگر نبینم  برای کود.کان بیگناه  دلم میسوزد هشت تا ده ساعت زیر این پوزه بند اشغال لبریز از مواد شیمیایی  تنها ارزویم مرگ است دیگر خسته ام واین بزگنزین ارزوی من است .

درمطب به محض ورودم پرستاری با یک تب سنج ویک شیشه مواد ضد عفونی به استقبالم آمد ......تلفنم زنگ میزد پسرم از لندن بود نتوانستم جواب اورا بدهم وبه هنگام غروب انقدر خسته وبیمار بودم که نمیدانستم چه میگویم وچه میشنوم دوربین  را گم کرده بودم میلرزیدم  نفسم هنوز بالا نمی امد احمق ها من بطور طببیعی نمیتوانم نفس بکشم حال با این پارچه کثافتی که معلوم نیست از درون کدام زباله دانی بسوی ما دراز کرده اید چگونه میتوانم نفس بکشم ؟  خسته ام . خسته . وتنها ارزوی بزرگ من مرگ است از دیدن همه چیز بیزارم حتی دیگر میل ندارم  مبلمانرا عوض کنم ویا برای مطبخ فکسنی ام پرده ای تازه بخرم میل دارم بمیرم  و هر روز هم این نمایش تهوع آور سخت تر وسهمگین تر میشود /.

روزیکه آن شیطان ملعون وارد سر زمین من شد وگفت ملیت به دردما نمیخورد ما به اسلام  عزیز پیوند خودره ایم آ یا همه شما مردان وزنا ن مرد ه بودید ویا آنچنان  مست پیروی بودید که حرفهای آن خرفت احمق را که خوب یادش دا ده بو دند نفهمیدید حال هر بچه فاحشه ی ژن تازه پیدا کرده است وسواری میکشد از ملتی رنج کشیده  من میل ندارم فاحشه ها وهمجنس بازان بر دنیای پاکیزه من حاکم باشند .  آه ... (خانم کارسن عزیز) ! تو چگونه درسن هفتاد سالگی وشب تولدت زندگیت را به دنیا پس دادی ؟ ایکاش بجای تو بودم  ومیتوانستم بنوعی خودرا از شر این زندگی رها سازم . هنیچ آرزو وهوسی ندارم تنها بوی گند کثافت سکس وهمجنس بازی ونمایش رژه فاحشه های رنگ شده  مشام مرا ازار میدهد تنها دروغ مرا ازار میدهد  ....چگونه باید مرد بی صدا بی آنکه خودکشی کرد باشی . نه دیوانه نشدم ودچار ضعف اعصاب هم نیستم  تنها آرزوی مرگ را دارم  و ایا  آن کسی که ما را  یاین خاک وخاشاک فرستاد صدای مرا میشنود؟ ...... جناب تزار پوتین تا سال دوهزارو سی وشش مقام خودرا تثبیت کردند چه خوب دیگر من نیستم . 

..پایان 

ثریا ایرانمنش  06/04/2021 میلادی !