شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۰

روز شنبه .

 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » 

امروز دست از تابلت ها  موبایلها  همه کشیدم  رفتم بسوی موسیقی مانند گذشته. در بین سی دی های اپرا چشمم به اپرای اوتللو افتاد   نوشته شکسپیر  بارها از روی آن فیلم وتاتر واپرا تهیه کرده بودند  این گویا آخرین کار پلاسیدو دومیگو بود در تالار بزرگ  اپرای میلان 

خواننده زن سوپرانو صدایش قدرت لازم را نداشت کمی هم گوشتالو بود .

. آنچنان یاگو خوب نقش خودرا ایفا کرد صد البته که پلاسیدو  دومینگو‌ هم حرف نداشت موسیقی از  ً‌‌‌ ‌و چینی بود  بهر روی این اپرا مرا بیاد خاطره ای دور انداخت  .

نمیدانم هنوز سال سوم دبیرستان بودم که فیلم اوتلو با بازی وکارگردانی سرگی باندا.ر چوک  در سینمای سعدی روی پرده آمد  من یازده بار اینفیلمرا دیدم یکی دوبار با دوستانم و دفعات آخر تنها  دزدمونا بنظرم بسیار زیبا بود  واوتلو خشمگین وبزرگ شادروان پرویز بهرام جای اوتلو حرف میزد به همان شیوه کتابی  بهر روی دبیرستان تمام شد  ومن راهی آبادان شدم برای رشته پرستاری در بیمارستان انگلیسی‌ها !!!!!  در میان راه  دوستم  مردی را بمن معرفی کرد وگفت  که با خواهر او دوست است وان مرد در ‌واگن ما بین چند دختر نشست  دختران حوصله شان سر رفته بود نمیدانم چگونه سر صحبت من باان جوان استخوانی بدون خون با موهای طلایی   باز شد او از زندان به طرف تبعید گاهش  که آن روزها در جزیره کویت بود میرفت دو محافظ...او.ر ا ا همراهی می‌کردند . او از زندانش وشکنجه ها حرف میزد از خانواده مهاجر خود که از جنوب سیبریه راهی خراسان شده بودند ........ناگهان آسمان  آفتابی شد من شدم دزد مونا واو شد اوتللو 

 و،،،،دیگر هیچ سرنوشت من عوًض شد اما او آن اوتلوی سرگی باندا ر چوک نبود پسرکی که زیر چتر برادر بزرگش در حزب توده اعلامیه  پخش می‌کرد همین  ومن ساده دلانه   شیفته آن اوتلو شدم  ،ا

پایان 

 دهم آوریل دوهزا و  وبیست ویک میلادی   اسپانیا   ثریا




هیچ نظری موجود نیست: