هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تا بداند غم تنهایی و رسوایی ما !
روز گذشته میهمان داشتم دخترم ودامادم آبجویی نوشیدیم وشرابی هوس دشت وصحرا به سرم زده بود .
- دخترم میایی برویم کمی در هوای ازاد درون یک جنگل هوایی بخوریم ؟
نه / مامان کار دارم باید بروم لباسهارا اطو بزنم .ملافه هارا عوض کنم و......
زنگ زدم به دخترم دیگرم / هان چکار میکنی نفس نفس داشت ... هان چه خبره ؟ هیچ دارم دیوارهارا تمیز میکنم بعد هم یک خروار اطویی دارم باید برای فردا لباسهایهان را حاضر کنم برای خودم وم .....
هوای جنگل از سرم پرید زنگ زد به پسرم ....آها ... حالت چطوره ؟ هیج سر درد شدید دارم بچه ها هم مشغول کارخودشان هستند ....اوکی توکی !...
بنشین سر جایت . پسرک زنگ زد اگر میل داری ماشین تازه مرا ببینی ودلت خواست میتوانم دنبالت بیایم وباهم گشتی دور شهر ! بزنیم ماسک یادت نرود !!!
ا.ه ... چه عالی شهر ! سر انجام آمد ... اوه و....وه چه اتومبیلی ؟ یک ناو یک کشتی نه یک هواپیما بود .میدانستم تازه گی اتومبیل خریده عکس آنرا برایمان فرستاد ه بود اما خودش را ندیده بودم آخرین تکنولوژی حضرت گوگل وپسران اتومبیل برقی ! سوارش شدم .....اما نفسم بند آمده بود این ماسک لعنتی وبیماری زا را از روی دهانم برداشتم خوب کجا برویم زیر افتاب وهوای خوش دریا برویم درون یک قهوه خانه یک چای بخوریم .
دخترک گارسن یک کیسه رنگین برایم آورد وگفت چای با لیمو ست !!!! یک کیک یخ زده از درون فریزر که با ماکرو انرا داغ کرده بود رویش اب شده بود زیرش هنو زیخ داشت ....اوه ه مرسی برگردیم .......
نفسم سخت گرقته برگردیم ایا شراب رنگش بمن نساخت ؟ یا زیتون زیاد خوردم ؟ یا خردل ؟ چرا نفسم بالا نمی اید ؟ نکند ؟وووووو نه حرفش را نزن از پسرم احوال همسرش را پرسیدم گفت خاله اش سکته کرده مادرش هم دارد کور میشود واو دسترسی به انها ندارد چرا که باید ویزا بگیرد بعد هم این روزها سفرکردن موقوف است ....درعوض برای تولدش یک پیانو سفارش داد ه ام !!!!!! بخانه برگشتم درب را که بستم پشت در خانه افتادم نفسم درون گلویم بود !! کشان کشان خودمرا به اطاق رساندم روی مبل افتادم تنها کلید را ازدرون قفل بیرون کشیدم تا اگر مردم بتوانند درب را باز کنند . !
نه ! نفس خیال نداشت بالا بیاید ویکس بمالم اسپری بزنم یک آبجوش بخور بدهم با یک اشغال دیگر بخورم لباسهایم را درآوردم شاید این بلوز بمن الرژی داده ؟ نه بی فایده بود نفسم به سختی بالا میامد .
پیراهن خوابم ر ا پوشیدم .
همه چیز را مرتب کردم وآهسسته به درون تختخواابم خزیدم ساعت هشت شب بود برای مردن حاضر شدم ............. نیمه شبب بیدار شدم آه... هنوز زنده ام چه خوب / دستهایم را به زیر اب سرد گرفتم تا کمی اکسیژن بگیرم دربیرون هوا سخت گرفته بود تکان نمیخورد . دوباره خوابیدم وبه سخنان خیاط باشی گوش دادم تا خوابم برد .
راستی این >تسلا< که میگفتند همین اتومبیل بود من خیال میکردم نام یک شکلات یا شیرینی است ! باخودم فکر کردم دودخترم برده مردانشان شده اند وآن عروس درآخرین تکنو لوژی حضرت گو.گل وپسران زندگی میکند ورزش میکند شنا میکند پیاده روی میکند پیانو مینوازد ! خوب خلایق هرچه لایق گویا زنان ما شانس ندارند ! مبارکشان باد .دختران از مادرشان یاد گرفته اند !!!! فعلا کمی نفس تازه کردم اما هوا ایستاده وساکن است . چه بهاری بود !پایان
ثریا ایرانمنش / 12/04/2020 میلادی !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر