کجایی ؟ ای که دلم بی تو در تب وتاب است / چه بس خیال پریشان به چشم بی خواب است
ز چشم خویش گرفتم قیاس کار این جهان / که نقش مردم حق بین همیشه بر اب است ........." سایه"
انسانهای زنده به چند چیز احتیاج دارند : زندگی طولانی / شهرت ومقام / پول ومالکیت اینهارا همه دوست ندارند عده ای تنها به عشق زنده اند متاسفانه اکثریت با مردم بالاست .
در خبر گذاری های خواندم که در اسپانیا بواسطه بیماری قرن که نامش را هر چه میخواهید بگذارید شانزده سال از سن مردم کم شده است ! چرا ؟ معلوم است ترس ودلهره وواهمه از آینده نا معلوم .
عده ای بیمار روانی دست به اکتشاف سیاره ای زده اند که نه اب دارد نه اکسیژن اما میل دارندهمه چیز رااززمین به انجا ببرند ! کسی نیست به انها بگوید آی بیچارگان که تنها جای شما در تیمارستانهای در بسته است چرا کره زمین به این زیباییرا به ویرانی کشیدید که حال میل دارید به سیاره ای بروید که شاید آدمخوارها درگوشه وکنارش بیتیوته کرده باشند .یک سیاره مرده بی اب وبی هوا !
اکثر مردم دچار پریشانی وناامیدی شده اند این امید است که انسانرا زنده نگا میدارد حال تو معشوق را دربغل بگیر باتر س مبادا بیمار باشد !!! دست به پارچه برای خرید میزنی با ترس دستهایترا فورا ضد عفونی میکنی نوعی وسواس وبیماری یبن مردم شایع شده واقایان هم همین را میخواستند تا با خیال راحت قرارداد هارا محکم کنند پولهارا جا بجا کنند و درعیش های پنهان به ریش مردم عادی بخندند خودانها به میهمانیهای بزرگ میروند درسالن های برزگ دربسته با ارکسترهای مجلسی مردم تیز فراموش کرده اند که نوای گیتار یا نی چگونه است کلمات گم شده اند هم به هما ن چهار عمل اصلی که دربالا ذکر شد چسپیده اند .
تمام شب درد کشیدم تمام شب درون تختخوابم غلط زدم وبا آن حلقه جهممی گذشته زد وخورد داشتم چه بر من گذشت که هنوزرهایی ازآ ن امکان پذیر نیست ؟ آن شیطان که با شیطان درون ن بطری تعهدی ابدی بسته بود چه بر سر من آورد که بدینگونه ناتوان شدم ؟ برای من تاتوانی فکری و بدنی غیر ممکن بود حال آنچنان ناتوان شده م که حتی قادر نیستم جورابهایمرا بر پاهایم بالا بکشم خودرا رها کرده م در دریای نا امیدی /
روسها آمدند ! بلی سالهاست که روسها بر سر سفره من نشسته اند وهمه چیزمرا برده اند عروس من روس سفید است چند زبان میداند خوب توانسته زنجیررا بر گردن پسر بیچاره ام بیافکند بچه هایش حتی اب درخانه من نمی نوشند لذت نوه ها درکنارم برایم یک جوک بی معنی است / درآن سوی سفره ام یک امریکایی بی ضر روبی زیان نشسته مانند یک بچه سالخورده تنها مهربانی را بما ارزانی میدارد ودر انتهای سفره ام یک مرد اسپانیایی یک دارو ساز قدیمی که امروز بازنشسته است واز همه چیز جهان با اطلاع است من مهربانی ومحبت را تنها در وجود این دو میبینم نه درسینه یخ بسته آن روس که امروز مانند یک ملکه در خانه ای روی تپه نشسته با تمام وسایل وامکانات نوین ودر زیر زمین برایش یک ورزشگاه باز کرده اند که خانم دیگر مجبور نباشد به ورزشگاهای بیرون برود پسرک از درون اتومیلش بمن تلفن میکند اگر گاهی مرا برای تولد یا مراسمی دعوت کنند با اکراه میروم سگشان عزیز ترا ست ! اگر باو تولد را تبریک بگویی جوابی دریافت نخواهی کرد حتی سال نورا .... درون اشپزخانه مدرن با اخرین تکو لوژی مشغول پختن غذاهای بدون گوشت بدون آرد بدون شکر است !!! گاهی هم تکه ای برای من میفرستد که من آنرا به درون زباله دانی می آندازم او یک تکه سنگ است یک تکه یخ یک سنگ مرمر سفید .
ومن ؟ درانتهای راه ودرانتظار قطاری هستم که باید مرا باخود به سفر ببرد دیگر امید اینکه آن یکی را که درسر زمین وایکینگها زندگی میکند ندارم دیگر امید دیدار ان نوه شیرین زبان ان عروسک ملوس را ندارم . تنها ارتباط ما باهمین کلمات تکراری روی صفحات مجازی است که همه هم آنهارا میخوانند !!!
برادر بزرگ با دوچشمان تیزش همه جارا می پاید . بلی کلمات گمشده اند / عشق گم شده موسیقی از میان مار فته هرصبح یک سوزن بزرگ با چند انسان بسته بندی شده را تماشا میکنیم که مارا بترسانند در سر زمین میمونها زندگی میکنیم درمیان میمونهای جهان وزبان نفهم . و..... ان امید است که انسانرا زنده نگه میدارد از میان ما رخت بر بسته است هنگامی که پرنده امید از قفس سینه تو پرواز کرد دیگر هیچ چیز جایگزین آن نخواهد بود .
اما آن آدمهایی که دچار دلبستگی چهار گفتار بالا شده اند شکار آن چهار عمل اصلی شده اند چون دیوانگان زندگی میکنند سرنوشت انها از بیرون تعیین میشود . وهیچکس بر سرنوشت خود غالب نیست برای باقی ماندن باید با درون ن خود صلح واشتی کنی .واین از من ساخته نیست ! همین وبس . پایان یک دلنوشته
ببین در آیینه داری ثبات سینه ما / اگر چه با دل لرزان به سان سیماب است .
ثریا ایرانمنش " -08/04/2021 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر