سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۰

آرزوی بزرگ


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

 

 اول به وفا  می وصالم در داد  / چون مست شدم  جام جفا را سر داد 

پر اب دو دیده و پر از آتش دل  /  خاک ره او شدم  و ببادم در داد

در هیچ زمانی اینهمه نومیدی  و آرزوی مرگ را نکرده بودم حتی درنهایت بدبختی ها  ! اما از شب گذشته تا الان تنها آرزویم مرگ است وبس  هیچ چیر دیگر میل ندارم حتی میل ندارم چشمانم را به روی این دنیا باز کنم حال تهوع گرفته ام 

روز گذشته مجبور بودم به دندان سازی بروم با آن پو.زه بند کثافت که مردم را مجبور کرده اند آنرا بر 

پوزه های خود ببند ند بی هیج احتیاجی ویا امنیتی تنها مردم را میکشد  راهی طوللانی را از پارکینگ تا مطب دکتر طی کردم اما نفسم سخت گرفته بود نمیداانستم چکار کنم ونمیدانستم چه کسی به کمکم خواهد آمد  پله های زیادی را میبایست از پارکینگ تا مطب دکتر طی میکردم .

 پوزه بندرا از روی بین ام به کناری کشیدم  همه گویی جنایت کرده ام  به تماشایم ایستادند  بروید گم شوید ...... بهر روی در مطب دکتر دیگر نفسی برایم باقی نماند بود . 

مشتی  عوضی وهمجنس باز دور هم جمع شده اند برای ما قانون مینویسند  وقانون تعیین میکنند  کو مردگان کو شاید آنهارا تبدیل به گوشت کرده دربازارهای جهان میفروشید ؟ آشغالها .  از مردگان نمی گذرند حتی از پوست بدن مرده نیز استفاده میکنند برای پیوند پیکر الاغ دیگری . حالم بهم خورد تمام شب حال تهوع داشتم  برای اولین با ردو قرص والیوم را بالا فرستادم بیفایده بود  تما م شب تنها به یک چیز میاندیشیدم  چگونه باید مرد واین صحنه هارا دیگر نبینم  برای کود.کان بیگناه  دلم میسوزد هشت تا ده ساعت زیر این پوزه بند اشغال لبریز از مواد شیمیایی  تنها ارزویم مرگ است دیگر خسته ام واین بزگنزین ارزوی من است .

درمطب به محض ورودم پرستاری با یک تب سنج ویک شیشه مواد ضد عفونی به استقبالم آمد ......تلفنم زنگ میزد پسرم از لندن بود نتوانستم جواب اورا بدهم وبه هنگام غروب انقدر خسته وبیمار بودم که نمیدانستم چه میگویم وچه میشنوم دوربین  را گم کرده بودم میلرزیدم  نفسم هنوز بالا نمی امد احمق ها من بطور طببیعی نمیتوانم نفس بکشم حال با این پارچه کثافتی که معلوم نیست از درون کدام زباله دانی بسوی ما دراز کرده اید چگونه میتوانم نفس بکشم ؟  خسته ام . خسته . وتنها ارزوی بزرگ من مرگ است از دیدن همه چیز بیزارم حتی دیگر میل ندارم  مبلمانرا عوض کنم ویا برای مطبخ فکسنی ام پرده ای تازه بخرم میل دارم بمیرم  و هر روز هم این نمایش تهوع آور سخت تر وسهمگین تر میشود /.

روزیکه آن شیطان ملعون وارد سر زمین من شد وگفت ملیت به دردما نمیخورد ما به اسلام  عزیز پیوند خودره ایم آ یا همه شما مردان وزنا ن مرد ه بودید ویا آنچنان  مست پیروی بودید که حرفهای آن خرفت احمق را که خوب یادش دا ده بو دند نفهمیدید حال هر بچه فاحشه ی ژن تازه پیدا کرده است وسواری میکشد از ملتی رنج کشیده  من میل ندارم فاحشه ها وهمجنس بازان بر دنیای پاکیزه من حاکم باشند .  آه ... (خانم کارسن عزیز) ! تو چگونه درسن هفتاد سالگی وشب تولدت زندگیت را به دنیا پس دادی ؟ ایکاش بجای تو بودم  ومیتوانستم بنوعی خودرا از شر این زندگی رها سازم . هنیچ آرزو وهوسی ندارم تنها بوی گند کثافت سکس وهمجنس بازی ونمایش رژه فاحشه های رنگ شده  مشام مرا ازار میدهد تنها دروغ مرا ازار میدهد  ....چگونه باید مرد بی صدا بی آنکه خودکشی کرد باشی . نه دیوانه نشدم ودچار ضعف اعصاب هم نیستم  تنها آرزوی مرگ را دارم  و ایا  آن کسی که ما را  یاین خاک وخاشاک فرستاد صدای مرا میشنود؟ ...... جناب تزار پوتین تا سال دوهزارو سی وشش مقام خودرا تثبیت کردند چه خوب دیگر من نیستم . 

..پایان 

ثریا ایرانمنش  06/04/2021 میلادی ! 

هیچ نظری موجود نیست: