چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۶

مغنی نوایت کجاست ؟




گر عارف حق بینی  چشم از همه برهم زن 
چون دل بیکی دادی  آتش به دو عالم زن 

همه نکته وحدت  را با شاهد یکتا گو 
هم بانگ اناالحق را بردار معظم زن ............" فروغی بسطامی"

مغنی کجایی ؟ نوایت کجاست ؟ نوای خوش  غم فزایت کجاست ؟ 
 البته همه مغنی ها " دزد نمیشوند ودلال معالملات مواد مخدر " تنها ممکن است یکی درمیان آنها بداند که مغنی گری کاری نیست که بتوان نان خورد باید راههای دیگر را هم پیدا کرد ، جاسوس شد ، دزد شد ، دلال محبت شد و سر انجام مال یتیمان را هم خورد ، باین میگویند یک " مغنی واقعی " نه به مرحوم اصغر بهاری که به هنگام مرگش  پولی دربساط نبود تا جنازه اش را بردارند کسیکه  کمانچه  ساز قدیمی را اززیر خروارها خاک بیرون کشید و استاد کمانچه بود .

این یکی " بداهه" نواز بود شیرین مینواخت عشوگری میکرد لباسهای گرانبها میپوشید ( با پول دیگران ) صورت وبینی را عمل کرد گویی یک زن لوند هرجایی که  درمحفل قاجاریه مشغول نواختن است و ضحاک هم خوششان میامد و او را پشتیبانی میکردند ، مغز او زیادی  برای خوردن مارها پیر بود اما سازش دلنواز بود !!! 

هرشب با این نوا بخواب میروم  صدایی جادوی ( شجریان)  که عاقبت او این نبود  هرچند عاقبت خوبان همیشه بد اقبالی است . 
در کجای دنیا دیده اید  که موسیقی ، تنها موردی که روح انسانرا نوازش میدهد و اورا واقعا به حق میرساند حرام اعلام شود ! نوازنده  ها بگوشه ای بخزند وخوانندگان  مانند بلبلان زبان بریده سر به زیر با ل بکشند اما مطربان ورقاصان دربار همه جا حضورشان را اعلام میدارند چرا که غیر از رقاصی وخوش رقصی وخود فروشی کاری را نمیدانند . نمونه اش؟ (داریوش / ابی/ گوگوش )!

من باید با این  حروف مورچه وار بزیر یک نورافکی کار کنم یا بنویسم نمیدانم چه بر سر این برنامه آمد وچرا همه چیز زیر وروشد ؟  کاری از دست هیچ کس ساخته نیست مگر آنکه ببازار رویم و یکی تازه بخریم وهمه چیز را پنهانی زیر لحاف بگذاریم تا موشهای گوش دار نبینند ونشنوند  برایم خیلی مشگل است که با این حروف کار کنم .
اما چاره نیست یا باید آن حروف سیاه بدترکیب ونکبت اسلامی را استفاده کنم که مانند مورچه های آدمخوار روی صفحه راه میروند ویا باید با همین خط قدیمی اما خیلی نقطه چین  بنویسم ( بنا برایم باید گاهی از خوانندگان پوزش بطلبم اگر خطایی را میبینند نادیده انگارند ) !

میگویند هر نوری  سایه ای دارد ،  اما گویا سایه من گم شده ویا نوری نیستم  خاموش  درسایه نورهای دیگر راه میروم  اماهیچ گفته ایرا باقی نمیگذارم  درباره سایه های نامریی سخن های زیادی دارم  ودر باره  سایه خداوندگارم که سی وهفت سال پیش با چشمانی اشکبار  سر زمینش  را ترک کرد اما بانویش مانند زنان قزاق با کلاه پوست پالتوی ( دکتر ژیئاگویی ) وچکمه محکم وبا اعتماد کامل  خندان گام برمیداشت بامید آنکه به زودی بر میگردد ومیشود گرد آفرین زمانه !!!

عبا داران قمه دااران فرش را از زیر پاهایش کشیدند  وخوب تا امروز همچنان خودرا مطرح میکند  ملکه مجله های زرد !.

درباره آن نور میگفتم وسایه اش  که خداوندگار ما بود  امروز اکثریت خاموشند  چون ضعیفند ویا پشیمان  ما همه سایه اورا چون سایه خدا بر سرخود احساس میکردیم  وهمه ضعفا در سایه او مینشستند  گاهی نور قدرت  میسوزاند و میخشکاند  وتنها سایه گستره ای از او باقی میماند .

امروز او نماد رحمت ومهربانی ومحبت است  وهمه ضعفایی که نتوانستند  به قدرت برسند ویا یک قدرت موقتی داشتند  رو باو کرده وسخن های روشنشان اوست .
من دیگر درانتظار هیچ قدرتی نیستم  ومنتظر هیچ آهنگی ،  امروز هر آدمی گفته هایش را صد گونه میچرخاند  گاهی به آنها زیبایی میبخشد وترا فریب میدهد وگا هی ترسناک ،  ظلم ، نابرابری ، زور وفریب  آنچنان برجسته شده اند که  چشمان همه بسوی آنهاست و خوبیها گم شدند ستمگران هنوز در فکر جابجاییها هستند  تنها گاهی چند تنی میترسند . 
او رفت ، دیگر کسی نخواهد توانست جای اورا بگیرد  به همانگونه که خواننده بزرگمان بی صدا رفت ودرگوشه ای با بیماری هایش دارد کلنجار میرود وخاموش است خاموشی نیز گاهی فریادی بلند است تنها گوشها حساس ودلهای نازک آنرا میشنوند .

گر تکیه دهی وقتی ،  بر تخت سلیمان ده 
ور پنجه  زنی  روزی درپنجه رستم زن 

زاهد  سخن تقوی  بسیار مگو  با ما
دم درکش  از این معنی  یعنی که  نفس کم زن

سلطانی اگر خواهی  درویش مجرد شو 
نه رشته  به گوهر کش  نه سکه به درهم زن ......" فروغی بسطامی >
پایان 
ثریا ایرانمنش » لبپ پرچین « / اسپانیا / 17/01/ 2018 میلادی /...
=====================================

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۶

شنا کردن بر خلاف جهت

آخر ، تفاوت من وطفلان شهر چیست ؟
آیین کودکی ، ره و رسم دگر نداشت ؟............" پروین اعتصامی"

چرا داشت  اما تو ودیگران راهش را گم کرده بودید!

تفاوت زیاد است ،  پدر زود زفت ومادربی نام ونشان پنهان شد ، خودت برخلاف  جریان آب رودخانه شنا میکردی باکسی همراه نمیشدی  همیشه آنکه داشت غرق میشد  بسویش میشتافتی نه آنکه خودش را بالا کشیده بود .
با کودکان کوچه و خیابان همبازی نمیشدی  تا ره ورسم زندگی ! را بیاموزی دماغت را زیادی بالا گرفته بودی ، در محیط کار هم به همه رو نمیدادی تنها میرفتی وتنها برمیگشتی ومانند یک خر کار میکردی ! 

در خانه شوهر هم زیر بار  " آقا و سرور نمیرفتی " اورا به هیچ میگرفتی ، بطور کلی کسی بتو یادد ناده بود که زندگی شکل دیگری هم دارد وآنچنان که میپنداری صاف وساده مانند یک رودخانه پاک جریان ندارد  ، جویباری است لبریز از سوسمار ، مار سمی وعقرب وجانوران ناشناخته که تو تنها درکتابهای درسی  عکس آنها را دیده بودی وگمان نمیکردی که در کنارت راه میروند ، کودکی راه ورسم دیگری هم دارد  که از پدر ومادر وبچه های کوچه وبقال وخدمتکار ولباسشوی باید فرا میگرفتی .

شب گذشته زوجی را خواب دیدم که ابدا بفکر آنها نبودم وسالها بود که از آنها بی خبر بودم  دریک مکان کار میکردیم ، یکی سیم کش بود ودیگری دختری لاغر اندام پر افاده برای پوست سفید وموهای کم رنگش استخوانی تنها :"اورد هار:" را مینوشت ومن ریاست دفتر را بعهده داشتم !!! 

بعد شنیدم به جناب سیم کش میگویند مهندس وخانم صاحب دو دختر مامنی شدند کاری به روابط قبل از ازدواج آنها ندارم ........ اما آنچنان خودرا نجیب واصیل نشان میدادند که گویی هر دو همین الان از ماتحت لرد نلسون و لیدی  مادلین پایین افتاده بودند ! 

حال لابد یکی از آنها  به رحمت خدا رفته ومن چون به تازگی مرده ها تنها به رویاهای شبانه ام سر میزنند  ، ایشان هم درنوبت ایستاده بودند .آنها راه ورسم زندگی را خوب میدانستند از کوچه پس کوچه های شهبار وخیابان شکوفه وتهران پارس  تا پاریس ولند ن وآلمان وامریکا طی طریق کردند ، با همه ساختند ( غیر ازمن ) با همه دست رفاقت دادند  خوب  رسیدند بجایی که باید برسند که همه نوکیسه های امروز ما رسیده اند .

اصالتت را ببر بگذار در کوزه وآبش را بخور.
امروز تو تنها ممکن است در گوشه ای از تاریخ کنار اجدادت بنشینی ودرآینده بگیوند این فلانی هم نتیجه فلان  بزرگوار بود !که درراه وطن سرش را ازدست داد .
خوب منکه وطنی ندارم ، سرم هم بی ارزش است درونش خالی وتهی بیرونش هم چندان چنگی به دل نمیزند  ! ادا واصول وافاده هم ندارم  لر لرم ، یکرنگ ویک پارچه مانند آسمان صاف وآبی وپاک  حال اگر لکه ابری بر دامنم نشست  فورا میگریم وآنرا پاک میکنم  اشگهایم خیلی زود همه چیر را شستشو میدهند . وپاک میسازند .

در حال حاضر پیچ و مهره های خدای بزرگ  خانه را بسته ام  و پیچ رادیو را باز کرده ام شنیدن گاهی بهترا ز دیدن است یا شاید برعکس  دیده ها  ها درمغز منعکس میشوند شنیده ها گم میشوند  موسیقی تازه نوعی آش شله قلمکار  جیغ و فریاد  وانفجارهای صوتی که گوش را کر میکند  اخبار نیمه کاره مخلوط  با موعظه   خطیبان  تجارتی  بازار سیاست بازار نمایش  جاز و سرودهای مذهبی ، همه چیز بهم ریخته  از خیر  آنهم میگذرم ، یوتیوپ ناگهان " فارسی شد "!!! بعضی از کلیپ هارا مهر وموم میکند !
مهم نیست از این یکی هم میگذرم  مینشینم به تماشای گلهای پلاستیکی درگلدان دیگر برای روزهای آینده نقشه ای نمیکشم میل ندارم خدارا بخندانم  چون هیچ نقشه ای به سرانجام خود نمیرسد همیشه سنگ بزرگی  از بالای تپه های نا مریی بر سرراهم قرار میگیرد . بنا براین دیگر کار بخصوصی ندارم غیز ازیک وظیفه که باید زنده بمانم 

دراین سر زمین اگر کسی خانه شخصی نداشته باشد ( فقیر ) بحساب میاید  من یکی از آن فقرا هستم که میل ندارم  درغربتستان خانه ای داشته باشم بعلاوه میل ندارم باج به بانکهابدهم . بانکهای اینجا هم دست کمی از بانکهای سر زمین خودمان ندارند ناگهان ورشکسته میشوند وصاحبانش گم میشوند  سالها پیش که من هنوز  سرم توی کار خودم بود وکمتر از این اوضاع خبر داشتم یکی از بانکها ناگهان بسته شد وسه میلیوین  ماراهم خورد وبرد درحالیکه سر بزرگش در کلمبیا بود ، حال درشهر های بزرگ شعبه بازکرده وکسی جواب گوی پولهای ازدست رفته من نیست . 

در دنیای میمونها  وگوریلها از این اتفاقات زیاد میافت باید پاهای خودرا  جمع کنیم وباندازه همان گلیمی  که زیر پا انداخته ایم پاهایمان را  دراز کنیم . اینجاهمه باهم ( فامیلند ) ! بنا براین اگر گوشت خودرا بخورند استخوانش را دور نمی اندازند . پرحرفی کردم .پایان 

نه مارا گوشه گرم کنامی 
شکاف کوهساری ، سر پناهی 
 نه حتی  جنگلی کوچک ، که بتوان 
در آن آسود  بی تشویش  ، گاهی ...............ثالث 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین «  / اسپانیا / 16/01/2018 میلادی /...





دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۶

سوختگان تشنه لب

هفته ها بود که خبرها ی سر سری تی / وی /ما گفت "
یک نفتکش درآبهای فلان دارد میسوزد ( خبر همین بود ) نه بیشتر  نفتکش ایرانی بود در  اقیانوس هند نزدیک چین ، صدا از صدا برنخاست همه درگیر اعتراضات !!! عمومی بودند وعده ای نیز خوشحال که انقلابی درپیش است واز همین روزها ست که وارث تاج وتخت وامپراطوری ایران وارد خواهد شد !!!!نمیدانستند که که قصه دیو سپید وهفت کوتوله  چگونه پایان میگیرد ؟ 

تازه دو روز است که دولت جمهوری اسلامی  اعلام داشته که بعله یک کشتی نفتکش متعلق به ما با سی وشش خدمه  درآتش سوخت کشتی هم به زیر آب فرو رفت ، » علت را هنوز نگفته اند « ملت عزا دارو همیشه در صحنه حسینی هم برخاستند ای وای تسلیتها شروع شد آش نذری حلوا پزون سه روز عزای عموی ( نیست که آن ملت کم عزا میگیرد ) آنهم لابد خانواده های آن خدمه بیچاره فشار آوردند تا خبر اعلام شد .

شما کجایید ؟ همه چشم به دهان بلبل شیرین بیان آمریکا دوخته بودند که جمع بندی همه را گوه وکثافت میخواند ومردم م بیکار به دنبال شعار ها  ، کی بفکر آن نفت کش بود که دودش تا آسمان هفتم هم رفت نه از کمک کنندگان خارجی ونه داخلی هیچکس  نبود آتش شعله میکشید وجان آن مردان را کباب میکرد وسپس به قعر اقیانوس فرو رفت چرایش را کسی نمیداند تنها از ما بزرگتر ها اجازه دارند درباره اش حرف بزنند حال فضای مجازی سیاه پوش شده است !!!.

سرو صدا ها خوابید اعتراضها تمام شدند انقلابی درراه نبود عده ای برخاستند تا دشمنان را شناسایی کرده  از سوراخها بیرون بکشند وآنهارا تک تکه  کنند مگر نعیلن ملا با آنهمه چسپندگی باین زودیها از زمین کنده میشود ؟ تازه اپوزسیون زوار دررفته بین خودشان مرافعه دارند یکی جمهوری سکولار میخواهد دیگری شاه را میخواهد سومی مصدق را میخواهد چهارمی خودش میخواهد ریاست را به دست بگیرد پنجمی دارد گریه میکند که ای وای بیچاره شدم چهل سال رنج و غصه کشیدم وخوردم حال هیچ ندارم ........

آقای ترامپ هم درفکر این است که معامله چقدر سود میدهد فرانسه با بستن قراردا نفتی شرکت توتال از مخالفین سرسخت  تغییر این رژیم است  .....خوب عربهای عربستان ذوق کنان درب های استادیوم هارا باز کردند تا زنان سیه پوش وارد استادیوم ها شوند  راهی را که محمد رضا شاه شصت سال پیش طی کرد آنها  میروند .
البته دیگر  بما مربوط نمیشود تنها دلمان برای جان از دست رفتگان وجوانانیکه هیچ آینده ای ندارند میسوزد وآن خاکی که ما ازگل آن برخاستیم گاهی  پشت مارا بخارش وا میدارد .

من یا ما چکاره ایم دنیا دارد روی یک پاشنه میچرخد همه جا دزدها پولهارابرمیدارند وفرار میکنند اگر آنهارا گیر آوردند دزد دیگری آنهارا میگیرد ودر میرود درغیر اینصورت سوییس همچنان صندوقهایش لبریز از طلا وسکه است وبعضی از جاهای نیر درب هارا  به روی دزدزان باز گذاشته اند   اما امانت داران خوی نیستند موقع پسس دادن  طرف ا از بین میبرند درست مانند فیلم های وسترن اسپاگتی .

بقول رفقا ما بریم شعرمان را بخوانیم تا کمی دل گرفته مان باز شود .

تاکی  ببزم شوق  غمت جا کند کسی ؟
خون را بجای باده به مینا کند کسی 

تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد 
صیاد کی گذاشت که پرواز کند کسی .........» قصاب کاشی « ؟! شاید !

من شاید تنها کسی باشم که همیشه مخالف آن مردک دیوانه نویسنده عوضی وهمو سکسوئل " صادق  هدایت "  باشم  دیوانگیهای مخصوص خودش را داشت  چند سفر درفرانسه بود حال میل داشت ایران  با آن فرهنگ زوار دررفته وشلوار پیژامه وتریاک ولم دادن وحال کردن ، بشود فرانسه ، البته نوشته هایش چندان بد نبودند اما خودش دیوانه ای بود ، میگویند شش عدد شیشه کوچک حاوی » منی « خودش را روی طاقچه اطاقش گذاشته بود وبه همه نام پسر داده بود وبه دوستانش میگفت انها فرزندان منند از نوع این نویسندگان پیشرو ما زیاد داشتیم  که با یکی دو ماه  یا سال درفرنگ ایران برایشان زیادی عقب افتاده بود اما آنها هم از تاریخ ایران وهم از تاریخ آن سرزمینها بیخبر  بودند . یکشبه میخواستند ایرانرا فرانسه یا المان کنند نمیشد آقاجان نمیشد با این آدمها غیر ممکن است که بشود ایران حتی ایران شود تنها خوب شعار میدهیم خوب آواز میخوانیم وخوب نمایش میدهیم ودست آخر خوب خودرا میفروشیم .همین . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  اسپانیا / 15/01/208 میلادی /....

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۶

دلنوشته امروز

همانطور که درتصویر مشاهده میفرمایید ، هوای امروز ما وآسمان ما چنین است  ، بغض کرده نه میبارد ونه میگذارد خورشید بیرون بزند . این هنر عکاسی !!! را بنده هرصبح با گوشی تلفنم میگیرم وروی ایستاگرام میگذارم نمیتوانم عریان شوم ویا تاجی ونیم تاجی بر سرم بگذارمم وعکس سلفی بگیرم به ناچار  آسمان را دچار زحمت کرده وهدف قرار میدهم .
.
شب گذشته بساط بافتنی را پهن کردم وگفتم بنشین مانند آدمهای عاقل چیزی بباف !!! کاموا ها که پشم نیستند  مشتی کثافت ریسایکل شده بعد چه ببافم ؟ اولین  رج را که زدم دیدم از گوشه چشمم امواجی شروع به پیشروی کرد ، گفتم خانم جان دیگر برای اینکارها هم دیر شده تازه چه میخواهی ببافی آنهمه بافتی وتن دیگران کردی  نتیجه اش چه شد؟  بساط باقتنی هم جمع شد .

خوب بهتر نیست بنشینم جلوی دوربین وشناسنامه  ام را باز کنم وبگویم "
من ! ثریا ، در سال 1327شمسی قمری در یک ولایت دورافتاده به دنیا آمدم  همان موقع یک ستاره خاموش شد وپدرم فهمید که نام این دختر ثریا نهادن   بیهوده است چرا که بی سرنوشت وتنها میماند یا در گوشه آسمان برای خود به تنهایی میدرخشد ! سرنوشت ساز است اما خودش بی سرنوشت .

دیدم نه ، اینهم فایده ندارد بطور کامل همه مردم این دیوانه را که من باشم شناخته اند ، دیگر چرا بنشینم از خودم بنویسم منکه ملکه تاجدار نیستم من باتوی خاردارم .
اما این خاررا تنها در چشمان و پیکر خودم فرو میکنم گویی دچار یکنوع مازوخیست شده ام !!! خود آزاری !  دفترچه  هایم را باز کردم تا از نوشته های آنها بهره بگیرم دیدم ، نه برای الان حیف است  شاید درآینده که میمونها دنیای مارا ترک کردند و انسانهای واقعی دوباره به دنیا آمدند چیزی از میان آنها بیابند .
بلی درحال حاضر میمونها برما حاکمند وانسانهایی که رو به آزادی میروند وفرار میکنند تنها مشعل شکسته مجمسه آزادی را میبینند که کم کم درون اقیانوسها غرق میشود برج سر بفلک کشیده ایفل دچار زنگ گرفتگی  ورنگهای مختلفی شده است ، تنها برجهای بلند کلیسها ها وگنبدها هستند که هرروز بالاتر میروند وبرجهایی که معلوم نیست درب آن کجاست وبه کدام گورستانی ختم میشود .

هنوز جنبشی درمنست ، میل ندارم خودم را داخل مردان وزنان از کار افتاده بنشانم هنور گرد خیابانها  لحظه ها از نو برایم زنده میشوند  وبه رویم آب خنک میپاشند  وهنوز رهروان  از کنارم رد میشوند ولبخندی بر لبانشان مینشیند 
 .
من درد غربت  دارم درکشوری زندگی میکنم که نامش غربتستان است  حسرت ماندن در خا نه را دردلم زنده نگاه داشته ام  لحظه هایی زمان میایستد  ومن به اندیشه فرو میروم  اما ناگهان جنبش  و نیرویی  که مرا آرام نمیگذارد در من به حرکت درمیاید  من درحلقه اسارت آن نیروهستم  وآن نیرو بمن فرمان میدهد که از حلقه اسارت خودرا نجات داده  و برخیزم  در سکون و نشستن  تنها کار یک زندانی است . .

این نیرو خیلی رود مرا ترک میکند و دوباره مغموم میشوم  گاهی شوری از شادی درقلبم  بر میخیزد به آن پسرک ده میاندیشم که دسته دسته برایم گل رز میفر ستاد حال اورا نیز گم کرده ام این منم که شوق جنبش را دردلم نگاه داشته ام چه بسا او از دنیای واقعی فرارکرده به دنیا افیون پناه برده است . من خاموشم تا بانگ کوفتن درب را نشتوم  و در ب گشود نشود از جای نمیجنبم 

من خود حلقه بزرگی آهنی یک درب خانه ام میان حرکت وسکون آویزان .

راستی الان او کجاست ؟ چقدر آن ده باصفا بود وچه درختان سر سبزی داشت او شبیه یک چوبان بود که بانی لبک خود  میان  جویبارها  زاه میرفت وگوسفندانش درآنسو میچریدند مرغای خانگی دراطرافش بودند مرا بیاد ده خودمان میانداخت . بیا دآن روزهای شاد وبیخبری .
اما امروز دل او در گروی یک پالتوی یک میلیونی است ودل من درگرو آن لاله های سرنگون  و دشتهای سر سبز و کوههای سر بفلک کشیده .که اجدام درآنجا خفته اند .پایان 
ثریا / اسپانیا /» لب پرچین « 14/01/2018 میلادی / 



شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۶

حاکمین امروز


سالهای سال است که شیطان در شکلهای مختلف  خداوندگار را از تخت به زیر کشیده وخود بجای او نشسته وحکم میراند ، نگاهی باین چهره باید بما بفهماند که حکومت الهی دیگر دردنیا خریداری ندارد ،،هرچه هست دام است وفریب واین دلالان  مذاهب یا شمعون ها درحال جیب بری وکلاه برداری میباشند  امروز به دستور همین شیطان است که هوادارنش معابد بزرگی را برپا میکنند  وبرای برای برپا  داشتن  پول وطلا  انسانهارا قربانی میکنند  وبه زنجیر میکشند  باید عقیده خودرا بر آنها تحمیل ننمایند .
این یکی از نمایندگان همان شیطان است که بر منبر میگوید " اگر کسی گفت نه لبنان نه غزه صدایش را خاموش کنید  واگر کسی گت ایران وطنم اورا بکشید . فتوای چنین جانوری  حاکم شد .

امروز حتی دانشمندان  هم  در آ زمایشگاه های خود  بجای چاره  برای جان بشر وبقای او دست به ساختن انتنسانهای  مصنوعی میزنند  گاو مصنوعی گوسفند مصنوعی وتخم مرغ ساخته کارخانه جات چین واسراییل وامپراطوری سفید پوستان کم کم رو به زوال است  وبجایش این شاطین که از غار کعف بیرون آمده اند وهنوز با سکه های خود جهانرا وزن میکنند  درهمه جا فرا وانند .

خوب دراین غوغای  بی ثمر چگونه میشود داستانی خلق کرد که با اصل بخواند وامروزی باشد ، امروز تنها کار ما این است که درباره دیگران اظهار نظربدهیم وبیشتر عیوب دیگران را ببینم تا خوبیهایشان را چون خوبی را دیگر نمیشناسیم  .

خدایی در خیال خود ساخته بودیم بر او لباسی از ابریشم خام پوشانده بودیم  پدری مهربان بود وما هرگاه دست تضرع سوی او دراز میکردیم بی نصیب نمی ماندیم او در خانه خود یعنی دردل ما نشسته بود . » شاید هنوز هم باشد « اما چرا قدرت خودرا ازدست داه وجهان هستی را به دست شیطان سپرده ؟ نمیدانم 

خدا را نتوان دید که درخانه فقر است ....اینهم یکی از دکانهایی بود که دراویش باز کردند تا مردمرا بکار گل بکشند حقه بازانی که باز اززیر عبای امپریالیزم بیرون آمده بود وشاعرانشان دم میگرفتند ومردمرا به گریه وا میداشتند وخود در کاخ هایشان با دخترانی نابالغ همبستر میشدد  تا اورا متبرک سازند !!! 

نوشته ای را خواندم  که میگویند : مردی به مکه رفت تا حاجی شود هنگامیکه برگشت دوستی از او پرسید : 
خوب خدارا دیدی چه شکلی بود ؟
او درجواب گفت :  خدا که خانه نبود ومردم هم بیکار دور  حیاط میگشتند .

این یک نمونه از تحمیق کردن مردم است  امروز نیمی از مردم جهان بی خدا شده اند ونیمی به شیطان دل سپرده اند آنچنان دلی که دیگر مجالی برای تفکر ندارند .
ومیگویند دربعضی ز مرزها  مامورین  میپرسند که مذهب تو چیست  واگر طرف جوب بدها بی خدایم  ، مامور مرز میرسد  بیخدای پروتستانت یا بی خدای کاتولیک ! 
مسالمانی که باید خدا داشته باشد چون تاجری دربیابانهای مکه ناگهان خدا براو ظاهر شد ودفتر ی را باو داد وگفت بخوان  آن تاجر بیسواد بود اما خداوند با کمک جبرییل قلمی دردست او نشاند و گفته هایش را گفت تا آن مرد نوشت ، البته ضد ونقیض هم زیا د بود که یکی از شاگردان آن تاجر  درآنها دست بردو وآنهارا تنظیم کرد اما به سزای  اعمالش رسید وکشته شد  چرا درکلامی که از خدا رسیده دست برده ای؟.......خوب دیگر چه میتوان گفت ؟ درحال حاضر باید دنیای اسلام درخاور میانه شکل بگیرد دعوا برسر ارباب ورهبر است  دنیا باید مانند حلقه های المپیک رنگی شوند سفید ها یکطرف سیاهان طرف دیگری مسامانان درگوشه ای به سر وکله هم بکوبند وبین ارباابان  مسیحیت دنیز نفاق بیفتد سر انجام ناجی از میان برخیزد وبگویه همه باید تابع من باشید منم خدای خدایان بهشت او ا ز پیش ساخته شده تنها حوریانش کم است ومغ بچگان .

ومن دردلم بها همان خدای  خودم گفتگوها داشتم  تا جواب آزمایشهایم  رسید " همه چیز خوب بود پرفکت . ومن از او سپاسگذاری کردم . 


من این ایوان نه تو را نمیدانم ، نمیدانم / من این نقاش جادو را را نمیدانم ، نمیدانم 
گهی گیرد گریبانم / گهی دارد پریشانم / من این خوش خوی بد خورا نمیدانم ، نمیدانم ......."شمس تبریزی "
پایان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 13/01/2018 میلادی /....


جمعه، دی ۲۲، ۱۳۹۶

زبان سرخ

میگویند :
زبان سرخ سر سیاه را برباد میدهد !

حال خوشبختانه سر من و سر جناب ترامپ هردو سفید است ، زبانمان تیز و حرفهای دلمانرا میزنیم او برای امریکا و جیب خودش میجنگد  من برای " عدالت : کلمه ای که گم شده واز  دایره المعارف  محو گردیده است .

روز گذشته گویا ایشان در یک مجمع عمومی  افریقاییان و آن دسته از کشورهای فقیر را  "چاه مستراح" خطاب کرده وگفته چرا باید اینها وارد امریکا شوند ؟ البته اگر آنها هم مانند مردم سر زمین ما با کیفهای لبریز از پول وطلا وارد میشدند فورا مقام الهوهیت میافتند ،  زبان منهم باز بود ویک کامنت زیر گفته بی بی شهربانو گذاشتم نتیجه این شد که دیگر نمیتوانم وارد خیلی از جاهاشوم البته قابل ترمیم است اما کو آن بیان آزاد و آن دموکراسی که میل دارید برای ما به ارمغان ببرید ؟؟!

من حق دارم بگویم نه شما ونه اولاد بزرگوارتان را  نه دوست نمیدارم ونه احترامی برایشان قائلم ، آن دختر بدبخت که به فنا رفت آن پسر نازنین به دست چه کسانی!؟ بقتل رسید وآن یکی هم که مشغول تریاک کشیدن میباشد .

از این روزهاست که برای جناب ترامپ یک پرونده هفتاد منی  بسته بندی کنند و او را سر جایش بنشانند "مگر منافع  زیادی در برجام و غیره باشد : !!!  مراهم بسته بندی میکنند تا نتوانتم حرف بزنم اما من جاهای زیادی  برای حرف زدن دارم بقول آن پیر قدیمی قلم فراوان وکاغذ ارزان است ، میستوانم همه را درآنجا بنویسم که نوشته ام و محفوظ بدارم .

حال از جناب آقای ترامپ میپرسم مگر آن " کاکا" از همان محل واقوامی  که شما نام برده اید برنخاست و بر مسند پر قدرتمندترین کشورهای جهان ننشست وبا انبوهی  از دارایی در کنار شما قصر جدیدی نساخت ؟  انسان باید با شانس به دنیا بیاد  بعضی ها به هنگام تولدشان با قلم مویی که درون  نجاست فرو برده اند بر پیشانیشان خطی میگذارند و میگویند برو .آن تیره روز و سیاه بخت یا بیگناه کشته  میشود ویا نیمه جان درگوشه ای خودش را میکشد  بعضی ها را هم با قلم مویی که در طلای مذاب درست کرده اند روی پیشنانی آنها ضربدری میزنند و میگویند برو سرنوشت باتوست .

عده ای بدون علامت بدنیا میایند  تا جاهای خالی را پرکنند وجودشان ویا عدم آن وجود بی تفاوت است تنها به دنیا میایند تا نسلی از گوه بسازند و خیلی زود هم از دنیا بروند .
چون سرنوشت فراموش کرده قلمرا   درون  آن دو شیشه فرو ببرد .

سرنوشت بد جوری انسانهارا ببازی میگیرد  اگر توانستی با آن دربیفتی چند صباحی انرژی خودترا صرف زور زدن و پیروزی بر آن میکنی سر انجام خسته و درمانده  درگوشه ای میخزی واین سرنوشت است که بتو میخندد. تو از پا افتاده ای .

امروز ترا  دسترس فردا نیست 
.اندیشه فردات بجز سودا نیست 
ضایع مکن  این دم ار دلت بیدار است 
کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست  ........"خیام نیشابوری "

ما درقرن شیطان زندگی میکنیم  ودر دلهره های معصومانه خود میغلطیم  در هجوم تاریکیها  وزمانی در نور شمع  هم گم میشویم  با اوهام های بی سر و ته خود  .
از تاریکی نوری بیرون نمیزند هرچه هست تاریکی است .
در سایه روشن های هراس آورو ترسناک راه میرویم بی هیچ هدفی  بی هیچ آینده ای وبی هیچ امیدی .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 12/01/2018 میلادی