دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۴۰۲

بازارچه سیاست

ثریا ایرانمنش لب پرچین ، یک غروب تلخ .

خیلی گشتم تا صفحه را بیابم ‌برایت بنویسم سیاست کار تو نبود ونیست  کسانی که وارد این بازار خود فروشی می‌شوند اصالتی ندارند مخلوطی از جفت گیری قاطر  ویابو احیاناً  مخلوط جفت گیری یک اسب چند رگه یا شتر یا الاغ  هستند  ، تو اصیل بودی واین اصالت تو نمیگذاشت مانند آنها شوی فریاد میکشیدی ،بتو گفتم قلم را کنار نگذار بنویس  بنویس حد اقل  امروز ترا در ردیف چند حرام زاده  به صف نمیگذاشند ،

چه چیزی را میخواستی به دست بیاوری  درغربت ریشه کرده  بودی 

حال امشب برایت گریستم چقدر تنهارماتده ای غیر از چند بچه خورده پا واحتمالا  چند  مرد یهودی  ویا چند سیاستمدار از صحنه خارج شده  در کنارت می ایستاد تا بر زمین نیفتی ،.هنوز دیر نیست قلم را زمین نگذار  بنویس  بنویس بگذار روزی من به آن افتخار کنم ..

بنویس  ، تا کجای کتاب دوم  یا سوم رفته ای  باید قفسه ها از نوشته ها واشعار تو پر شوند .‌ 

وشنبه چهارم  سپتامبر 2023 میلادی 


یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۴۰۲

روزی دیگر


 ثریا ایرانمنش ، لب پر چین  ؛ اسپانیا   به تاریخ 3/9/2023 میلادی

—————————————————————————

 چه خوب از  از آن ماه لعنتی  خارج شدیم حال در انتظار بارآنیم هوا گرفته ودلگیر  اما بارانی  در کار نیست  در عوض در شمال سیلها  خانه هارا روی آب  میغلطانند این نوع باران جدید وقرن بیست ویکم است دیگر نم نم بارانی در کار   نیست تا دلی راتازه کند ،

غباری غم انگیز  شب وروز ها راه بهم متصل کرده است  درست گویی  با رانی از غبار بر سرت فرو میریزد

 هنوز در انتظار رویاها  که پاره نشده  زنده نشسته ایم من هنوز بر صندلی ام  میخکوبم  پایانش  را نمیدانم ،

همه ریشه های عشق و روشنایی ها پوسید ‌فرو ریخت  وصدای بی صدای در انتهای جاده خاموش ماند 

مرزها دیگر نا پیدایند  هر مرزی را میتوانی   باز کنی  دیگر در پی گمشده خویش نکرد چونکسی گم نمی‌شود  همه کشته می‌شوند یا با مرگها ‌بیماری های ناگهانی به درون تابوت می ‌روند ،

هفته گذشته بانویی  زبیا رو جهان را به درود گفت در  بیهوشی از د نیا رفت  اورا درون یک صندوق سر بسته درود خاک غربت گذاشتند اگر نمرده باشد چی ؟ اگر ناگهان زنده شود از ترس قالب  تهی می‌کند .

او دیگر نمیتواند هوا  را از خود عبور دهد . 

منهم در پستوی   تنهایی خویش  به جدال با درد های مریی‌وتا مریی مشغولم  انگار که وجودم میل ندآرد جهان را ترک کند  چسپیده  در حالی که زندگیم  همه  فریادی بی جواب بودوناله هایم بی پاسخ ،

در افکار خود غوطه میخورم وشبها که خواب از چشمانم میگریزد  به تماشای  ستاره شنا سان رمالان ‌فالگیران میرو‌م که صفحات مجازی را پر کرده اند خیلی با مزه هستند .

نه ! نمی پرسم من کجا بودم ، کجا نشسته ام  ودر انتظا ر  کی تنها گوش  میدهم  دلهاییرا شاد میسازنند  آنقدر که  گیر بیداریم تبدیل به یک خاموشی می‌شود .

نمیدانم و هیچکس نمیداند اما شاید من سایه یک خطا بودم  یکسایه گمشده .

هوس شعر ندارم هوس خواندن ندارم هوس تماشا هم ندارم  دلم سنگین وساکت است .

تحملم زیاد ‌قدرتم  بیشتر از تحمل  ،،،،،،، پایان ….. یکشنبه دلگیر وتاریک 

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۴۰۲

راز پرچین


ثریا ایرانمنش ، ( لب پرچین )   اسپانیا   به تاریخ 30/ آگوست ،‌ 2023 میلادی ،

چه قدر به بیراهه  ها رفتی ، پرنده  جان  او که  نامشرا  را نمیدانی   و رهگذران  بی هویت ‌و راهی از  او جدا  ،‌مسافری  میان زمین و‌اسمان  وسنگینی دلهای لبریز از جویبار .

در این باغ نا تمام تو ای  پرورده دستهای پاک ، ای کودک شاخسارهای پر شکوفه   ای تنها ترین  موجود  بی آنکه بدانی بر زمین  چه آتشی است  از آسمان فرو افتادی ،

در میان لالایی شادمانه آن دایه مهربان که ترا  ساخت   اما به چشمه وحشت رسیدی  بازوانت  سالهابرای  در أغوش گرفتن باز ماند  اما دیوار را در بغل گرفتی ،

به غریب ها خندیدی   ‌به لبخند  ناشناسان دلخوش  کردی .

وامروز ، دیگر چیزی برای از دست دادن نداری غیر از نیمه جانی  را که به زور با خود میکشی ،

در پی کدام  جویبار بودی ؟  از آن هنگام که پای از کویر بیرون گذاشتی تا به جویبار گواری آبی خنک برسی  دیگر پاهایت لبریز از تاول بودند پیکرت   خاموش ،

هیچگاه بهارا با تمام وجودت احساس نکردی و امروز  ویرانی  آن سر زمینی را میبینی که  به آن عشق داشتی  بچشم اشک میاوری مردان خدا  کم کم گم می‌شوند وزنان خدا جایشانرا خواهند گرفت  وفرقی ندار د حکومت یکی است مردانه وزنانه  مالنند همان حمام های قدیمی  مردانه و زنانه می‌شود ،

وتو همیشه پنهان  ابرا با عسل آمیختی ونوشید ی بخیال شور کودکی ،

ریشه‌هایت ترا فریاد زدند ارابه  ها روی آنها غلطیدند ‌و همه خشکیدند در فضایی تاریک بدون نو ر در کنار بوی باروت ومسلسلها   بر آب شبانه شبیخًون  زدی  .

چگونه خودرا پروراندی  مرگ را بارها بچشم دیدی  با لباس های الوان از جلوی چشمانت  میکذشت وهر دم بتو نزدیکتر می‌شد ،

وچه‌ از این بهتر که تو رویت را بر میگرداندی   وخوشه های شور را از داخل میراندی .

وشب گذشته ، شب تیره ‌تا ریک چند بار مرگ را بچشم دیدی  در بستر تا ریکت  وتو خود نور افشان ی نه این  پایان سفر نیست هنوز دری به روزنه تاریک تاریخ باز است روزنه ای که می‌توان به راحتی از آن عبور کرد،

گریستم  برای آن ( من) تنهاترین ( من)  کودک تو‌بود  او‌چشم انداز  انداز حیرت تو شد او‌در پهنه انتظار هنوز  روی سکوی امید نشسته است 

وتو تو تنها ترین ( من) بودی وتو نزدیکترین (من) بودی  وتو رساترین  ( من) بودی  ای من سحرگاهی بر خیز وطلوع صبح را ببین  وافتابی دیگر  بر پهنه دشت خشک وبی آب  تابیده است وتو در میان تاریکی ها باید  به روز بیاندیشی ،

،،،،،،، روزی که دیگر تمام خواهد شد ،  مانند همه روزها که از پی هم میایند ‌میروند ، پایان 

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۴۰۲

من، تنهایم ، تنهای تنها ،

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا 
از عمر بسی رفت  که ما هیچ ندیدیم   / افسوس که این ره  به بیهوده بریدیم 
از شصت کماندار  قضا  با همه تدبیر  /چون تیر  خطا  سر کش و مستانه رمیدیم 
امروز دیگر نمیتوانم هیچ‌ چیزی را تاب بیاورم ،  همه آن چیزی را که در پشت سر داشتم ورویش را پوشانده   از زیبایی‌هایش کاستم خودرا کوچک کردم در حد یک  فندق  با شعور وعقلم به مقابله بر خاستم تا سود وزیان را محاسبه نکند و دل مرا فریفت ومن به دنبال او  رفتم ،.از محاسبات   دنیوی جدا شدم هرکجا  دل مرا کشید  به دنبالش رفتم  او‌پرچمدار من بود .‌
 وچه ضربه ها خوردم تا  دل خودش نیز زخم برداشت ومرا رها ساخت  حال میبایست با عقل ومنطق خود کنار بیایم ،
اهای ،،،مردم عاقل  کجایید .  همه به دنبال سود وزیان هستند همه به دنبال  اشرافیت قلابی می‌گردند همه میل دارند اصالت را بخرند وبر سینه هایشان  نصب کنند  با کمک لباسهای گران قیمت واتو مبیلهای رنگ ووارنگ وسایر اسباب بازی ها ،
 وقبل از  کسب ‌کار اول در باره آش میاندیشند ، من آن پشته  هارا نیز رها ساختم ،
اه ، به دنبال زیبایی ها بروم  گلهای جهان همه زیبا هستند اما با خاک  مردگان پرورش میابند  رهایشان کن ،
 همه افکار  روز گذشته را به دست  آتش بسپار ،
تنها تنها  درد مندانه برای خود    خوراک میسازم  تند ونیز و تلخ غیر قابل خوردن  خوب  آنچه را که در درونم دارم بمن فرصت چشیدن  مزه غذا را نمیدهد . او‌حتی چاقوی تیز جراحی را نیز  نپذیرفت ،

اندیشه های دیروزم تیز پا  فرار کردند  همهرا رها ساختم  گلدانهای را درون باغچه خالی کردم  وانچه که برایم ماند همان عصا ی دستم بود  ،
برای شتافتن ودویدن    پاها و دستهایم  همه عصا شده اند  صفت وخشک  من نیز مانند تکه سنگی  بی تفاوت ،
  چشمانم ،‌را بستم، همه سر جایش  وخوب کار می‌کنند فریب هارا ریا کاری ها را  میبینم زیر چشمی خودرا به ندیدن ویا نشنیدن میزنم ،
 هنوز خیلی  مانده تا آنها به تجربیات من برسند  خار عشق همیشه در دلم  مرا میخراشید انرا نیز بیرون انداختم از  ریشه  بیرونش کشانده  غباری درون چشم‌هایم نشست واشکهایم جاری  شدند .حال  چقدر تنها مانده ام   حتی رویا ها را  تیز به درون چاهکی  ریختم  آن فوران شوق در من فر‌و کش کرد مرد  ‌تبدیل به قطره های اشک شدند ،
آرزوی شتاب  ورفتن  و رسیدن در من ناگهان مرد   دیگر حاضر نیستم با تنها پره شوقم  بال گشوده به دنبال آرزویی بروم  دانستم که در این جهان پهناور تنها ی تنهایم مونس تنهایی من درون قاب های رنگا رنگ‌،گرد اطاق نشسته اند  اه ،،،چند سال است ترا ندیده ام  چند ماه آست  از تو‌د‌ورم  چند هفته آست که از تو خبری ندارم ،

من هستم وهمان خون سرخی که هر  صبح ‌شام مرا به سوی خود دعوت می‌کند  خوب تماشا کن خوب چشمانترا ببند من قطره قطره روی زمین پخش میشوم  آنگاه مجبوری چشمانت را باز کنی تا مرا ببینی  ،
سروش شبانه بسراغم میاید  ، اهورا مزدا  ،‌خداوندگار  پاکی و  نجابت ‌راستی  ،‌أیا صدایم را میشنوی ؟   از درون قرون ‌اعصار ؟! با تو هم مانند بقیه خدایان بخواب رفته ای ،؟
در جستجوی اهل دلی  هر چه گشتیم / آخر  به همانجایی که بودیم رسیدیم ،،،،،، «
پایان 29/08/2023 میلادی  برکه نای خشک شده »

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۲

ماسوختگانیم


ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا .

پیش ما سوختگان  ،مسجد  ومیخانه یکیست / حرم ودیر یکی و صبحه وپیمانه یکی است 

اینهمه جنگ وجدل  حاصل کوته نظری است / گر نظر پاک کنی کعبه وبتخانه یکی است ،،،،، عماد خراسانی 

لابد امروز  کتابهای این شاعر کافر و  ذندیق گوی جهنمی نیز به دست  آتش سپرده شده  تنها  رهبر معظم در پنهانی با نوای سه تار  ویا ن‌وازش سیم های تار انرا زمزمه می‌کنند هرچه باشد عماد همشهری وهم منقلی بوده وروزگاری  سری وسروری داشته است .

از این رو انرا نوشتم که بگویم  این جمهوری جهنمی باصطلح  اسلامی یک فاحشه به تمام معنی است از بغل خوابی چین به حرم امریکا میخزد  پس از   لیسیدن  تمام اجزای  آن لعنتی بسوی روسیه میخزد   ودستمالی می‌کند  خودش را مانند همان کربه عابد وزاهد عبید  ذاکانی  نظام نشان می‌دهد ودر پنهانی ان کاردیگر می‌کند  بقیه مردم  هم ریگ بیابانند  وان همیشه در انتظارتاج  وتخت نیز  پستچی  محله است ، بس 

روزهای سختی در پیش است  در کنار گرمای طاقت فرسا بادهای ناشی از  گردش موشکها و جنگ‌های خیابانی بیابانی کمبود    آذوقه گم شدن مواد غذایی غارتگری ها تجاوز ها تصادف‌ها همه وهمه نماد فرارسیدن جهان هستی آست اگر بشود نامش را هستی گذاشت ،‌

ما در نیستی نابوده  هستیم وخواهیم بود همیشه یک تماشاچی پشت درهای بسته ویا شیشه های خاک گرفته  احتیاجی به ورود ونشستن روی صندلی های سرخ نداشتیم ویا راه رفتن روی فرشی که از خون دیگری ساخته شده آست  خوردن وبلعیدن بچه های نوزاد مانند حیوانات نوشیدن خون جنین تازه متولدشده  عمری یکصد ساله بما می‌دهد اگر در این بین واسطه گری و جاسوسی هم بعنوان فیلمبردار ویا  شاعر و نویسنده نیز  اضافه کنیم ، نانمان تا آخر قرن در روغن نباتی میجوشد .

روزهای سختی را گذراندم  در تنهایی  دردهای شدیدی را تحمل کردم   در طول شب  وتنها به خودم اندیشیدم   ،محکم باش نترس   درد را بیرون بفرست یک قرص دو قرص پنج قرص خوابی مصنوعی ،

اه رویاهای من به کجا سفر می‌کنند  پس کو آنکه اورا  دوست میداشتم  اورا با دستخودم کشتم   ودفنش کردم وبرگورش قطعه شعری نیز گذاشتم ،دیگر به هیچ چیز وهیچ کس نمی اندیشم .تنها با دردها گفتگو دارم خوب که چی ؟ فشار دهید مرا نمیتوانید دو نیم کنید مکر آنکه خودم بخواهم 

بیاد مادر افتادم  ،ببین سه تا قل حولاله بخوان و فوت  کن همه چیز از بین می‌رود  با کدام زبان فارسی ؟ عربی؟ یا اسپانیایی؟ یا انگلیسی ؟ بیمزه می‌شود 

اه مادر  حاصل آنهمه نماز وروزه و دادن صدقه ‌خرید نماز وروزه بعد از مرگ تو کجا رفت ؟  با تو‌چه کردند  در نبود من ؟ 

بهتر است فردا در این باره فکر کنم باید اول در باره فاحشه ای که بخانه ما حمله کرده پدر را کشته وبا مادرمان  هم آغوشی می‌کند فکر کنیم  یعنی با زن بابا  دست در دست هم هستند  حالاین غول  بی شاخ دم را چگونه می‌توان تکه تکه کرد ؟ تا زن پدرمان زنده است آن غول هم هست تا مادام پلاسی ریاست شهر نوی  آنسوی آب‌ها زنده است  و رفیق‌ زن بابا این غول بی شاخ ودم  عوضی   هر روز قربانی می‌گیرد ،

منهم در این سوی جهان قربانی دست کسانی شدم که ،،،،،،،،،، بماند ، پایان 

ثریا ، 28/08/2023    میلادی 

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۴۰۲

بخند تا بخندیم .


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا 

گاهی از اوقات فراموش  می‌کنم  که اطلاعات کافی را بنویسم ، .

عکس آن پسرک اهل بختیار آنچنان به. این تابلت  چسپیده که که محال است بتوانم حتی با اسید. انرا ذوب کنم. پسرکی جوان ونادان. بخیال آنکه منهم از جمله آن زنانی هستم که  توییز…. بوی لازم دارم مرتب عکس و نامه های عاشقانه میفرستاد وسر انجام هشتصد. یورو پول  از من خواست تا برای خودش ‌پالتو بخرد انهم در آن کوههای صحب العبور در کنازر رودخانه های خشک شده ودر کنار چادر های سیاه وگله گوسفندان ، خوب گاه گاهی سری به اصفهان میزد لابد. ،،،، چه میدانم ، چون از آن کوهها سرازیر شده بود من اورا نمیدیدم تنها کوهستانهارارمیدیدم. آن آبشارهای بلند را میدیدم  ونمیدانستم که آن سر زمین به ویرانی  کشیده شده آست بهر روی انروز هرچه. کوشش کردم تا. عکس ارسالی ایشان را با ساعت طلای قابلمه ای او پاک‌کنم نشد که نشد ،

حالم چندان خوب نیست  ضعف شدید دارم .

و…..

بجای گریه ، به کار  زمانه میخندم  ، ز سوز آتش دل  چون زبانه میخندم

چشمان سنگینم. ر ا گشودم. درد داشتم  دیدم که مهتاب سری به اطاق من زده آست   روی فرش. سپید   احساس کردم گلی لاله هستم  در میان دشتی  از برف‌ها ی زمستانی  لاله ای که در میان خون خود خفته آست خنده ای درد آلوده  وسپس برخاستم  اه ترک جهان وجانانه  ترک دیار وبار کرده  در انتظار هیچ معجزه ای نبودن  وتمام شب خواب در چشمانت غلطید  وبفکر سرمای زمستانی بودم که در پیش روی دارم .

قصه امروز من قصه. همه می‌تواند باشد  واین دوار عمر است  خوب جان من اگر امروز نشد فردا واکر فردا نشد سر انجام روزی فرا خواهد رسید ،.

دلم در حسرت سبزه های ک‌وهستانی  میسوخت. دلم برای یک دشت. لبریز از  گل وگیاه ویک جویبار خنک. میسوخت ، تنها میسوخت  وخواهد سوخت چرا که جهان هستی ما در میان شعله ها دارد میسوزد  ما اسیریم در دست میمونهایی که انهارا نمیشناسیم آنها روی ما. آزمایش می‌کنند. برایمان غذا درون قفس هایمان  میریزند.  دارو بما تزریق می‌کنند ،

ما اسیریم هرکجا برویم اسیریم آن دشت‌های سر سبز و خرم  ولبریز از گل و ریحان  در میان دستهای آنان است وما از پشت شیشه ها انهارا مینگریم واه  حسرت میکشیم. همه ما درون قفس ها جای داریم البته. نه همه عده ای که توانسته اند در سر بازار خود فروشان خود را گران بفروشند صاحب آن دشت‌ها  وان خانه های بزرگ نیز هستند  .

ابراهیم گلستان به درک واصل شد با ساختن چند  فیلم بی سر وته. وچند ترجمه صاحب دو قصر بزرگ یکی در. لندن دیگری در حومه پاریس. ،،،،،وعمو ی بیچاره  من با آن همه آثار ‌ترجمه وکتاب. هنوز دور جهان سر گردان بود و دلش  خوش  که توانسته یک سوراخ در المان  بخرد ، 

واین است فرق بین گلها ، فرق بین انسان. فرق بین حیوان ،

سایه وش زیر پای نسترنی  وخفته وغرق آرزو بودم 

اندر آن وعده گاه  عشق وامید ، با خیالش غرق گفتگو بودم 

 رفت خورشید  ‌همچو ‌ماه  آمد . ،‌انکه در انتظار اوبودم ،؟؟؟!!! 

پایان 


ثریا أدینه 25/08/2023  میلادی