دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۴۰۲

بازارچه سیاست

ثریا ایرانمنش لب پرچین ، یک غروب تلخ .

خیلی گشتم تا صفحه را بیابم ‌برایت بنویسم سیاست کار تو نبود ونیست  کسانی که وارد این بازار خود فروشی می‌شوند اصالتی ندارند مخلوطی از جفت گیری قاطر  ویابو احیاناً  مخلوط جفت گیری یک اسب چند رگه یا شتر یا الاغ  هستند  ، تو اصیل بودی واین اصالت تو نمیگذاشت مانند آنها شوی فریاد میکشیدی ،بتو گفتم قلم را کنار نگذار بنویس  بنویس حد اقل  امروز ترا در ردیف چند حرام زاده  به صف نمیگذاشند ،

چه چیزی را میخواستی به دست بیاوری  درغربت ریشه کرده  بودی 

حال امشب برایت گریستم چقدر تنهارماتده ای غیر از چند بچه خورده پا واحتمالا  چند  مرد یهودی  ویا چند سیاستمدار از صحنه خارج شده  در کنارت می ایستاد تا بر زمین نیفتی ،.هنوز دیر نیست قلم را زمین نگذار  بنویس  بنویس بگذار روزی من به آن افتخار کنم ..

بنویس  ، تا کجای کتاب دوم  یا سوم رفته ای  باید قفسه ها از نوشته ها واشعار تو پر شوند .‌ 

وشنبه چهارم  سپتامبر 2023 میلادی 


هیچ نظری موجود نیست: