سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۴۰۲

من، تنهایم ، تنهای تنها ،

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا 
از عمر بسی رفت  که ما هیچ ندیدیم   / افسوس که این ره  به بیهوده بریدیم 
از شصت کماندار  قضا  با همه تدبیر  /چون تیر  خطا  سر کش و مستانه رمیدیم 
امروز دیگر نمیتوانم هیچ‌ چیزی را تاب بیاورم ،  همه آن چیزی را که در پشت سر داشتم ورویش را پوشانده   از زیبایی‌هایش کاستم خودرا کوچک کردم در حد یک  فندق  با شعور وعقلم به مقابله بر خاستم تا سود وزیان را محاسبه نکند و دل مرا فریفت ومن به دنبال او  رفتم ،.از محاسبات   دنیوی جدا شدم هرکجا  دل مرا کشید  به دنبالش رفتم  او‌پرچمدار من بود .‌
 وچه ضربه ها خوردم تا  دل خودش نیز زخم برداشت ومرا رها ساخت  حال میبایست با عقل ومنطق خود کنار بیایم ،
اهای ،،،مردم عاقل  کجایید .  همه به دنبال سود وزیان هستند همه به دنبال  اشرافیت قلابی می‌گردند همه میل دارند اصالت را بخرند وبر سینه هایشان  نصب کنند  با کمک لباسهای گران قیمت واتو مبیلهای رنگ ووارنگ وسایر اسباب بازی ها ،
 وقبل از  کسب ‌کار اول در باره آش میاندیشند ، من آن پشته  هارا نیز رها ساختم ،
اه ، به دنبال زیبایی ها بروم  گلهای جهان همه زیبا هستند اما با خاک  مردگان پرورش میابند  رهایشان کن ،
 همه افکار  روز گذشته را به دست  آتش بسپار ،
تنها تنها  درد مندانه برای خود    خوراک میسازم  تند ونیز و تلخ غیر قابل خوردن  خوب  آنچه را که در درونم دارم بمن فرصت چشیدن  مزه غذا را نمیدهد . او‌حتی چاقوی تیز جراحی را نیز  نپذیرفت ،

اندیشه های دیروزم تیز پا  فرار کردند  همهرا رها ساختم  گلدانهای را درون باغچه خالی کردم  وانچه که برایم ماند همان عصا ی دستم بود  ،
برای شتافتن ودویدن    پاها و دستهایم  همه عصا شده اند  صفت وخشک  من نیز مانند تکه سنگی  بی تفاوت ،
  چشمانم ،‌را بستم، همه سر جایش  وخوب کار می‌کنند فریب هارا ریا کاری ها را  میبینم زیر چشمی خودرا به ندیدن ویا نشنیدن میزنم ،
 هنوز خیلی  مانده تا آنها به تجربیات من برسند  خار عشق همیشه در دلم  مرا میخراشید انرا نیز بیرون انداختم از  ریشه  بیرونش کشانده  غباری درون چشم‌هایم نشست واشکهایم جاری  شدند .حال  چقدر تنها مانده ام   حتی رویا ها را  تیز به درون چاهکی  ریختم  آن فوران شوق در من فر‌و کش کرد مرد  ‌تبدیل به قطره های اشک شدند ،
آرزوی شتاب  ورفتن  و رسیدن در من ناگهان مرد   دیگر حاضر نیستم با تنها پره شوقم  بال گشوده به دنبال آرزویی بروم  دانستم که در این جهان پهناور تنها ی تنهایم مونس تنهایی من درون قاب های رنگا رنگ‌،گرد اطاق نشسته اند  اه ،،،چند سال است ترا ندیده ام  چند ماه آست  از تو‌د‌ورم  چند هفته آست که از تو خبری ندارم ،

من هستم وهمان خون سرخی که هر  صبح ‌شام مرا به سوی خود دعوت می‌کند  خوب تماشا کن خوب چشمانترا ببند من قطره قطره روی زمین پخش میشوم  آنگاه مجبوری چشمانت را باز کنی تا مرا ببینی  ،
سروش شبانه بسراغم میاید  ، اهورا مزدا  ،‌خداوندگار  پاکی و  نجابت ‌راستی  ،‌أیا صدایم را میشنوی ؟   از درون قرون ‌اعصار ؟! با تو هم مانند بقیه خدایان بخواب رفته ای ،؟
در جستجوی اهل دلی  هر چه گشتیم / آخر  به همانجایی که بودیم رسیدیم ،،،،،، «
پایان 29/08/2023 میلادی  برکه نای خشک شده »

هیچ نظری موجود نیست: