شنبه، مرداد ۲۱، ۱۴۰۲

خانم ام کجاست ؟

ثریا ایرانمنش.  لب پرچین . اسپانیا. 

( یک دلنوشته )

در رستوران. ایرانی. هنگامیکه چارقدش را تا بالای ابروهایش .  بسته بود. به گارسن دستور  خورش وپلو داده اما پرسید آیا کوشتهایتان حلالند ! من سفارش یک شیشه ابجو دادم با مقداری  سیب زمینی سرخ شده اگر هم ندارید یک  پاکت چیپس.  .رو به او‌کردم وگفتم هنوز خیلی جوانی ، باید به دانشگاه  بروی.  این چه قیافه ای است که برای خودت درست کرده ای ،

کفت شما هم  بما ملحق شوید تا ایران را بسازیم !!! گفتم کجای ایران را بسازید ،‌ایران ساخته شده. تمیز همه جیز در دسترس پدر تو بهترین دکتر شهر مادرت با پالتو پوست وکیف کروکودیل که در عمرش ندیده بود حالا . بعنوان خانم دکتر شهر  روی خیابانهای همشهریانت  گام بر میدارد ،‌

دایی تو که همسر من آست با  یازده کلاس امروز مدیر کل یک بنیاد بزرگ است  ،

 ومن با همه علم ‌دانش ناقصم خدمتکار اویم  اما. در امانم و

گفت برای همین است که میخواهیم  همه جیز را بهم بریزیم ،. او مجاهد بود ومن نمیدانستم. اصلا در حوالی این گفته ها و اصطلاحات و  احزاب. نبودم سرم بود زندگی خودم ‌اشک‌های شبانه ام ،‌که چرا مادر. را تنها گذاشتم وبخاطر این. طفلان بیگناه راهی غربت شدم. سالها بود که از همه چیز بی خبر بودم  نه مجله ای ونه روزنامه ای تنها با کتاب های  قدیمی خودم ویک روزنامه  اخبار  هفتگی  که مجانی به در خانه ها پرتاب می‌شد  

،سیل فراری ها شروع شد .وچه خبر است ، ؟!

بیادم امد . زمانی در هر میهمانی . همسرم رو به مادر او‌میکرد   ومیگفت مهری جان برایم یکی رقص کردی  برقص 

!!  سپس. برایش یک لباس میخرید  چهار صد تومان .  هرچه باشد عروس خواهرش بود. محرم !!! بود 

امروز ان دختر. در یکی شهرهای ایلات دوردست  بعنوان دکتر بچه ها در یک بیمارستان کار  می‌کند   آنها سالها بود که میخواستند کردستان راجدا  سازند. پدرش  تلاش بی امان کرد  ومیکند فرزند بیسواد او صاحب بزرگ‌ترین شرکت‌های. وارداتی و صدراتی شد ،  خانم دکتر  همچنان ملکه شهر است ومن ؟!!! 

من هیچ در این کنج غربت بی آب وبدو ن برق در گرمای. چهل وهفت درجه به نوه ام میاندیشم که در غربتی دیگر تنها در تب میسوزد  ومن در کنار اشک‌هایم. دانه ای انگور را به دهانم میگذارم  تا شاید شهد زندگی را  چشیده باشم ،‌

ایرانم ویران شد اما  ایران هایی  به  بالای تپه ها رسیدند که  از گدایی دور شهر جمع آوری شده و حالا به تخت نشستند روی اثاثیه من روی اموال من  ونجیبه خانم ها  امروز صاحب  چند آپارتمان وزمین شدند روی املاک من روی وکالتنامه من وروی سهام شرکت من ، 

من در یک آپارتمان اجاره ای باید با دستور خانم سرایدار اگر میل داشتم از استخر استفاده کنم استخری  که همه بچه های  ان بلوک    ومردان وزنان درونش میشاشند و این این قصه  من. قصه بی غصه. من   پایان 

 شنبه 12/08/2023 میلادی  تاریخ دیگری ندارم ،


 

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۲

کام زندگی


 من دختر آزاده میهنم   ایران زمین ،‌که نامم بود شهربانو 

میدانم این ارم. برای چه روزگاری  ساخته شده. اما. عکس بهتری  نیافتم ، دلم لبریز از غم آست  آنهمه دردناک‌تر این است که  در میان کودکان دیروز و‌زنان  مثلا دانای امروز   باید  بنشینم وبه اراجیف  ازحفظ شده  ومغز شویی همسرانشان  ویا کتابهای چاپ شده امثال. خاطرات. میشل اوباما یا هیلری  کلینتون در کتابخانه ایشان  نشسته گوش بدهم  اگر حرف بزنم کارمان به فریاد وجنجال  وسپس کدورت می‌کشد . آنها خیال می‌کنند من به آنها محتاجم  در حالیکه با تمام قوا  خودم از جای بر میخیزم وکارهایم را  انجام میدهم کمی تنبلی در من ایجاد شدهذ انهم بواسطه هوای داغ وشرجی واتش سوزی های عمدی است برای لذت بردن از شیرینی اندیشه ها وتحولات و   ‌خیالات  باید پوست تلخ وترش  وزبر انهارا به دور آنداخت  ،

روز گذشته دوباره با او‌مشاجره داشتم ، دختر تو دو یا سه  ساله بودی که از آن زندگی مرفه به ویرانه سرای غربت آمدی. حال  در زیر آن گویش های  مارکسیستی احزاب گوناگون و تبلیغات شوم همسرت و. رسانه های دشمن  به شاه من فحاشی می‌کنی؟ 

چقدر خوانده ای از تاریخ آن سر زمین  چه میدانی  ؟ درون کتابخانه ات غیر از مشتی  داستان‌های امریکایی ویا مارکسیستی چیز دیگری یافت نمی‌شود  همسر تو از فروشگاه امریکایی خرید نمیکند  تنها یک قفسه متعلق بمن  است  که ردیفی مجلات سال‌های گذشته  در امریکا چاپ می‌شد وتاریخ سر زمینم بود بعنوان  امانت آنجا گذاشته ام .

در خانه خواهر بزرگت غیر از زندگی نامه میشل  وخانم اوباما واقای بیل  کلینتون  وهیلیری کتاب  دیگر ی دیده نمی‌شود شما حتی  یک  نماد از ایرانی بودن خود  درخانه هایتان نگاه نداشتید همه آنچه را که بشما دادم برایم پس آوردید. بنا براین حق اظهار هیچ گفته ای هم ندارید شما فارسی  تنها  حرف میزتید  از تاریخ سر زمینم از. شاعران ونویسندگان بزرگ  ان بیخبرید  شماتمیدانید که رودکی چه کسی بود وعبید ذاکانی   کیست حافظ را تنها در گوشه میز من دیده اید  حال من باید با کندن هر پوسته ای از پیکرم بشما بفهمانم که شاه ما درایران چه کرد   وچرا رفت ؟ تنها یک  چیز را خوب تلفظ میکنید . « شاه پولهای  ملت را برداشت  وفرار کرد » گفته همین اخوندهای کثیف و افکار پلید  همسرت خیلی به دانایش مینازد اما او تنها کتابهایی را مربوط به حزبشان  خوانده من با ذرات پوستم وپیکرم همه چیز ها رااحساس کردم احساس من بمن دروغ نمیگوید . و

حال امروز با کندن هر پوسته ای پوستی دیگر درجایش. شکل می‌گیرد واگر فلان کوینده. یا فلان  انسان را دوست دارم  شما از  او بیزارید  اورا نفی  میکشید.  زندگی شما بمن مربوط  نیست یکی از شما ها در جوهر این سر زمین در میان  اقوام ماهیگیران  ساحل تازه به دوران رسیده غرق شده ،ودیگری درمیان مردی از ماسا چوست ،. سومی هم در  پاچه  یک روسی گم شد تنها یک نفر  برایم مانده که اولین آنهاست آن پسری  که راهش گفتارش با من یکیست  چون از کودکی بجای ماشین و طیاره کتاب به او هدیه میدادم او عادت دارد بخواند او تاریخ جهان را بهتر از هر  تاریخ شناسی میداند   زیر دست پرو فسورهای مشهور ایرانشناس  بزرگ ‌تربیت شد وتنها اینجاست که من سرشکم جاری  می‌شود ،

پسرم کمک کن در میان این خارجیاتی  که بزرگ کرده ام تنها مانده آم نوه  ام تنها قورمه سبزی وبری پلو را میشناسد وچلو‌کباب را ، بمن مربوط نیست آنها دیگر متعلق بمن نیستند مادر بزرگی هستم که وظیفه ام را بخوبی انجام میدهم  ومادری که وظیفه ام را بیشتراز حد انجام داده ام ،

حال باید پوستی دیگر را از پیکرم جدا سازم  شاید در زیرش پوستی تازه بروید و مانند گلدانی  که خشک شد. شاخه هایش را بریدم گل خشک انرا در کلدانی گذاشتم دوباره انرارآبیاری کردم  شاید. زنده شود. ودوباره سبز  وبه روی من لبخند بزند  شما نه به دنبال شعور و‌معلومات  هستید ونه به دنبال فرا گیری. تنها با مردانی هستید که شما را حمایت  می‌کنند  وبجای رساندند خوراک به مغز شما  ان تتمه شعورتان را نیز تقدیم میکنید  گفته هایتان بزرگ‌تر می‌شود ،تنها یک پنداشت خام از آنچه که رفته در مغز کوچکتان میچرخد   پرسشی ندارید خودرا صاحب عقیده  میدانید  واز رنجی که من میبرم بیخبرید 

انقلاب حماسه دارد نه تاریخ وانچه بر  سر کشور من رفت انقلاب مردمی نبود. رذالت دشمنان ایران وایرانی بو د و‌شما  انرا به حساب مردم گذاشته اید  هیچگاه در هیچ زمانی تاریخ برای انقلابی  نگذاشتند  تنها چیزی را سروده اند  انقلابی سر زمین  من یک شورش  نانوشته وناگهانی  بود  در اندیشه کسی غیر از دشمنانم نمگنجید  تنها بفکر برد و باخت خویش بودند. وامروز شما  قضاوتگر شده اید بچه های دوساله وسه ساله دیروز ،

نه دیگر حرفی برای کفتن ندارم. غیر از اشک. که صفحه را خواهد شست ،پایان 

ثریا 

دوشنبه. هفتم آگوست   2023 میلادی  وبه تاریخ 2752 ایرانی 

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۲

خانه گناه


 دور از نظر نهفته در آن کوههای  دور 

در شامگه.  تیره ی خاموش  خانه ایست 

پوشیده  در تباهی  خاکستر زمانه . 

یادی ز  سر نوشت  وسر گذشت  زمانه  ایست 

بعضی از روزها گویی آن روز. تو‌نیست وتمام اجنه وشیاطین. جهان  دور ترا گرفته اند تا. دست به هر کاری که می‌زنی ویران شود ،

 گفتار ونوشتار در مورد آنچه که امروز در خانه بر من گذشت بی مورد است تنها نگاهی به گلدان  سوخته وبی آبی انداختم که هدیه روز مادر بود و گرمای سوزان انرا تیز سوزاند  دلم گرفت. گلی که به آن زیبایی بر شاخه آن روییده  بود خشک شد 

  شیشه قهوه ناگهان  از درون گنجه بر زمین افتاد. قهوه ها خالی شدند. اما تنها درب پلاستیکی شیشه شکست  آمدم  انر در جایش بگذارم شیشه دوم  پرید. !.

گنجه کوچک اشپزخانه. من گنجایشی ندارد همه چیز کم کم فرو میریزد وهمه چیز. ناگهان از بین می‌رود وتو در این فکری که پس نوبت من کی فرا می‌رسد ؟

نه چندان میلی ندارم به رفتگان بپیوندم هنوز شعله عشقی دردام زبانه میکشد. نوه هایم به تعطیلات  رفته اند برایم  عکسهایشان را فرستادند . ما تعطیلی نداریم یعنی من ندارم ،

چون همیشه در حال تعطیلی واستراحت  هستم 

وبه این میاندیشم که خوب خاک من کجاست این جانوران در آنجا چه می‌کنند  کی  تمام  می‌شوند اما تره ‌تخمشان گرد  جهان یک یک مارا تهدید می‌کنند وبا الفاظی که لیاقت خود وخانوادشان را دارد مرا به کشتن  وانهم  به زودی میترسانند اه تو پسر ک احمق  که هنوز  ریشت درست در نیامده مانند کوسه ها گوشی را روی سرت گذاشته ای من هفتاد تن مانند ترا. به درون چاه  میاندازم به درون فاضلی آبی که از آن بیرون آمده ای ،

چشمانم را باز کردم قانون اساسی مشروطه ومشروحه . وقانون جدید. با هم. جنگ داشتند. صد ها بار گفتم اهای ایهاالناس  این مادر و  ‌پسر. همان اهرم و سدی هستند که جلوی  مبارزات شما را می‌گیرد .  آن شاهی  را که در طبق گذاشته وروی سرحلوا حلوا   می‌کنید  برای تکه  استخوانی که مادرش جلوی شما میگذارد  به ریش همه  میخندد   چقدر نا دانی . چقدر وچند بار باید فریب  بخورید. پدر ‌پسری آمدند ساختند وجانوران وحشیانه  را دشمنان فرستادند  برای ویرانی  چرا شاهنشاه مانند  آن مردم افغان یا هندو لباس نمی پوشید. وچرا  سر زمین ما پاکستان نیست. تا آنها ارباب باشند حال از هر سوی دارند مارا تکه تکه می‌کنند ‌شما هنوز به آن علیا مخدره و آن  پسرک  چسپیده اید که مرحوم اعلم میگفت کند ذهن است وشاهنشاه رنج میبرند چقدر از اینده ایران نگران بودند  امیدشان به علیرضا بود ‌ کلاغها  زود خبر دار شدند و‌اورا  از بین بردند ،

این ارباب ومالک بوتیکها ولباسها ‌مد است دخترانش نیز در همینه زمینه رشد کرده اند عریان وبی پروا.و شما   میخواهید  یک سر زمی کهنسال ر ا روی شانه های کوچک وضعیف این قوم که حتی کلام  را به درستی نمیتوانند ادا کنند. ، بگذارید ایران  یک   ؟؟؟ یک رضاشاه دومی  را لازم دارد نه یک بچه ننه ،هرچه مامان جونم بگه!   چون مخارج  ما دست مامان   جون است از من گذشت برای آن خاک میگریم وبرای آن کهسارها  ودشتهای  وسیع آن درختانی که خودمان کاشتیم آن جویبارها  آن. دشت وسیع وان صحرای کویر همیشه در نظرم هست حال باید در این ویرانه سرا با چند  زن. ومرد  بیشعور بیسواد . روبروشده وتحقیر شوم،

سلمانی من میگفت  چند سال است آزمصر  آمده ای ؟ پرسیدم مصر ؟ من مصری نیستم نژاد آنها آفریقایی است من نژاد آریایی وایرانی هستم. پوزه آش در هم رفت وگفت اوه همان خمینی ؟؟؟!!! او همین رامیدانسته نه  بیشتر بعد بزای آنکه  مرا از اندوهم جدا کند گفت شبیه کلئو پاترا هستی ،

گفتم مکر تو کلئو پاترا را دیده ای ،؟ گفت آری فیلمش را با  الیزابت تایلور  ،،،،،او بس کن احمق بس کن   

سالهاست که دیگر پایم به آن سلمانی نرسید وسالهاست که سعی دارم کمتر با این مردم بر خوردی داشته باشم، خودم هستم خودم چند نفرم . کافی است ،‌

پایان 

ثریا 

یک روز. یکشنبه داغ  06/08/2023  میلادی 

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۲

خیانت بزرگ آن زن ،

 

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین .اسپانیا ،
طوفان  خشم من  چون بجنبد ز امواج خویش /  دیگر بیاد مردم  دریا نورد نیست 

أن لحظه ای که  شعله کشد برق خشم من. /  هر گز بفکر خشک وتر و گرم  و سرد . نیست 

خوب ! نمایش. سالگرد وسوگواری. شهر بانو  با کمک هیزم بیاران  معرکه  وانهاییکه استخوانی درون جیبشان میگذارد تا. به موقع واق ‌اق کنند وپاچه  بگیرند  حال این بیوه غمگین وس‌وگوار قرن این زن وفادار آرامگاه آن بزرگوار را  کرده محله توریست و ممر در آمد هرسال. خودش رابه. آنجا میکشاند به همراه  دورگردان و ودوربین ها و . رفقا که از قدیم آلیام  دورش حلقه  میزدند  واز او قهرمان میساختند. حال این عجوزه پیر برای پاک کردن لکه های  باقیمانده   باز خودش را به آنجا کشانده شعار انقلاب مردم را عوض کرده شیون کنان. فریاد بر میدارد  که اهای میخواستند مرا  بکشند. کشته توبه چه دردی میخورد تو الان همه مرده ای بیش نیستی. با این. گام ها هم نمیتوانی لکه های  ننگی  را که بر تا ریخ ایران گذاشتی پاک کنی ،

آیا بهتر نبود. با همان جوجه  کمونیست خود. به کوه نوردی میرفتی ‌ارتیست  میشدی  مانکن میشدی.  ، به قصر یک پادشاه بی گناه  گام نمی نهادی با پوشه ای که دستورات در آن. نوشته شده بود. تو برو ما هوای ترا داریم. در تلویزیون‌های سر تا سر عالم تنها تصویر تو. نقش میبندد تو قهرمان  خواهی شد. تو ملکه افسانه ای جهان هستی  خواهی بود  مشروط بر آینکه  اورا با خود بیرون ببری ، تا ما کارمان را انجام دهیم قول  میدهیم  که تا آخر عمر کثیفت. تو محتاج نخواهی بود برایت زمین

در سواحل لاجوردین می‌خریم . آپارتمان لوکس  در موناکو و شبهایت . را میتوانی  در کازینو ها . صرف  امور خیریه. کنید. وپولهارا بدهی اگر کم وکاستی بود خوب هنوز جواهرات هستند بجایش آن مهره های  پلاستیکی را روی شماره  ها بگذار لیوانی  ویسکی وچند سیگار. وخوب طبیعی است که بادیگاردهایت  جلوی در چرت میزنند و یک خانه  در فرانسه یکی در کلرادوی امریکا یکی  در موناکوبکی در تنریف. وزمینهایی که در آنجا ساختمان سازی می‌کنیم وهنوز در انتظار آن هستی که نور را بر تا ریکی پیروز کنی خود تو بد ترین تاریکی تا ریخ وطن ما ایران بودی  تاریکی که چهل  وچهار سال از بهترین. جوانان را از دست دادیم. دخترکان  زیبای پر آرزو. را به سینه خاک فرستادیم )قهرمانان جهانی را  روانه گور کردیم تا تو عجوزه همچنان بتوانی به زندگی نکبت بارت  ادامه دهی وهر گاه لازم شد مانند یک موش پیر از سوراخ بیرون بیایی ویک بیانیه  صادر کنی  مگر تو کی هستی ؟؟؟ آن  جهنمی ها تاتو زنده ای از سر زمین  ما نخواهند  رفت تو حافظ منافع آنها هستی با کمک آن ادمخوران  و ممکن است چند جوان  شیفته وچند دخترک تازه بالغ  را بتوانی فریب بدهی در مقابلت خم شوند وجرند ببافند.  سر کار خانم من کام به گام با زندگی کثیف تو همرا بودم وهمهرا ) میشناسم مدرک هم دارم ،

تاریخ وطنمارا تو دگر گون ساختی شاه عزیز ودوست داشتنی  مارا تو  تو روانه گور کردی و با آن موهای مصنوعی افشان سرت را روی شانه او میگذاشتی  ومیدانستی او ترا دشمن میدارد ‌هیچ احساسی هم نسبت بتو ندارد  محلی از اعراب در سینه بی کینه وپر  مهر او نداری. اما او تنهاست  ومجبور  آست با عقرب جرار . بسازد  از تر س مارهای  وافعی  غاشیه زهرداراز وکشنده. جه خوب  شد یزدان پاک  اورا  به نزد خویش خواند. وترا رسوای خلق کرد   او در حال حاضر در سینه میلیونها  ایرانی جای دارد  ملتی شریف  برای روحش دعا می‌کنند وسپاس اورا دارند شمع  روشن می‌کنند  تو وان مریم قجر  هر دو از یک رشته بافته شده اید.  رشته های از نخ ریا و مکر  وخود فروشی ،. زیاده عرضی نیست  اما من نخواهم مرد تا ویرانی ترا ببینم ، پایان 

ثریا ،

07/08/ 2023 اسپانیا. برکه های خشک شده 


سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۲

سخنی که با تو دارم .

ثریا ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا ، 

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم.  /  دگری نمیشناسم. بتو آورد پیامی 

.انگه که فهمیدم  زبانت از رحم وشفقت می‌گوید  اما دلت لبریز  از بدی ها وشرارتهاست واین قانون زمان ماست ، همان قانون جناب    « ماکیاولی نیکی ومهربانی هر گز ثمری ندارد بلکه همان شرارت ها بهترینند .

در کنار آن زن الکن زبان. که پدرش بدنام ترین  مرد تا ریخ بود خود را در سطح یک پادو پایین آوردی آنقدر تنها وبی کس  بودی که به خار مغیلان  خود را گره زدی بی آنکه معجزه ای را برایت فراهم کنند ،.‌مهم این نیست مهم این است 

که برایت نوشتم سیاست کار تو نیست  سیاست را نمیتوان با فریاد وپاره کردن حنجره به زور به حلقوم مردم فرو‌کرد ویا پارتیزان بازی و  اتش   به.ر اه انداخت ،

آن زن الکن زبان ،‌ان پیر دختر کج وکوله را که باخود همراه ساختی نیمی از انگه را که داشتی از دست دادی.  تو هرگز مرد سیاست نخواهی بود چون  راهش را نمیدانی  سیاست.ر ا نمیتوان در کلاس درس آموخت. تنها الف و بای آنرا  فرا میگیری برای دریافت یک ورق پاره که اعتبار توست  که بتو اعتبار بدهد  بتو نوشتم. بنشین وبه همان  نویسندگی ادامه بده اول  کپی برداری می‌کنی کم کم هوش وحافظه تو بکار می اید  خودت را ویران ساختی ویران کردی مانند یک تکه سنگ سر. راه  تو نشستند  خر وخاشاکی که تو انهارا  پله انگاشتی وروی آنها . ایستادی وهمه یک  لگد  بتو زدند ،واخرین شاهکاری  فراموش شدنی نیست دست بردی درون سوراخ افعی. بد جوری  ترا خواهد گزید سم او بتو نیز سرایت می‌کند وکم  کم در گوشه ای جان خواهی سپرد ،

چرا از پرواز سیمرغ. شروع نکردی  خد‌ای  باد بود وزندگی همه ما  روی باد است ،

اما گاهی ابن باد میدمد وجان  می‌دهد  وبتو میپیوندد  گلاوبز شدن با یک یک مردان ورنان  جنبش نیست. حال  با آن تکه گوشتی که در کنار گرفته وبقول همه زیر سایه بی مقدار او راه میروی  انچه را که در درونت بود ومیشد با آن ترا  بزرگ ساخت وبه توانایی‌هایت کمک کرد نیز از دست دادی ،

متاسفم  از آب برامدی ‌بر باد نشستی  از زمین روییدی بر تیزی خارهای  زیانبار جای گرفتی  از جانوری به انسانیت رسیدی اما آن خوی را دوباره پس گرفتی ،

امروز  آینده ‌و زیبایی  های آن وزیبایی وقدرت همه در ‌پشت تو مرده اند  وتو آب واتش وخاک را بهم بمال شاید بتوانی قلوه سنگی از آن بسازی وبسوی آنهاییکه ترا  میزنند پرتاب کنی .

سرازیر. شدی. ،.  هستی ما تنها یک دم است  وما میتوانستیم  آن. دم را گسترش داده وبزرگ کنیم  از تمام  یک دم ناچیز   میتوانستیم  یک سیمر غ  گشوده در بر پهنه سرزمینمان  پرواز دهیم وتو همه چیز را ویران ساختی  وان یک دم نیز فرا ری شد  یک سرشک بود   یک پیک بود  وخود خدا بود. وت‌‌وانرا رها ساختی ،

خرد یار ویاور تو باد 

 پایان ،‌ثریا ،

اول أگوست  2023 میلادی برابر با دهم. امرداد ماه ؟؟!! ،
 

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۲

دنیای زیبای ، زیبای، زیبا، ما !


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا !

 روو ه یکسو شد ، عیدامد  ودلها بر خاست / می ز خممانه بجوش  امد و می میباید خواست 

توبه زهد فروشان  گران جان  بگذشت /وقت رندی  وطرب  کردن رندان  بر خاست  

«حافظ شیرازی»  

اگر بدین افسانه دل ببندیم ودر این گمان باشیم که روح می‌رود ودرقالبی دیگر بر میگردد  حال خدا میداند  بقول مولانا از حیوانی آدم می‌شود  ناگهان تو در صورت فردی یک آشنایی میبینی ، از خودت میپرسی که. ،

اورا کجا دیدم ، او خیلی بمن  نزدیک است.  خوب شاید در گذشته  نبستی باهم داشتیم شاید هم رومئو  و ژولیت قرن بودیم ؟!  

من خوب میدانم لال بودن وحرف نزدن چیست اما نمیتوانم خودم. را  محبوس کنم  ویا خاموش بنشینم وتماشاچی باشم  هر چیزی مانند زنگ رگه‌ای مرا وقلب مرا به صدا در میاورد  آنگاه باید فریاد بکشم وبه آنهایی مرا  لال  ومیخکوب کرد ند لعنت بفرستم ،

این روزها لال بودن را بیشتر دوست دارم ومیکذا رم الکن.ز بانها. حرف بزنند فریاد بکشند وخودرا خادم ملت   بدانند. کدام ملت ؟ از. زمانیکه من به  دنیاامدم. همه باهم غریبه بودند  حتی خواهر برادران با رودربایستی وپنهانکاری با هم صحبت می‌کردند در هیچ چشمی نشانی از آشنایی نبود هرچه بود هوس بود طلب بود  ومن تصمیم گرفتم  دردهارا بصورت کلمات  گاهی مستقیم وزمانی منحی شکل بدهم ،

آواز وطنین گفته های و کلمات در خاموشی  میرقصیدند آنها نیز درد میکشیدند پیچ وتاب میخوردند  ودرد تمام  وجودم  رافرا میگرفت ،امروز. دیگر  کلمات هم نمیتوانند پیچ‌وتابی بخورند. ودلی  را به هوس بیاندازد. همه چیز سهل پایان آسان   در پستیو مغازه. درکنار دیوار اشپزخانه عشق در یک ثاثیه.  روشن وخاموش می‌شود انسانی خم میشود  تا می‌شود. دولا می‌شود  چند تا میخورد  سپس هموار مصاف دهانش. را پاک می‌کند  کسی آن  چین وچروکها  وان خمیدگی  هارا نمیبیند   انحیله  وتزویر را نمی بیند  مهم  نیستند. تشنه بودیم لیوانی  آب بهم تعارف  کردیم،همین ،

ومن در خم وپیچخوردگی کلمات بی آنکه بدانم با کی. ودرباره چه چیزی. سخن میرانم نا،گهان  دچار آشفته‌گی روح شده کلمات  را به. دنبال هم میچیدم وسپس فراموششان می‌کنم ، 

در این چین وچروک ها خود من وجود ندارم. ، روحم نیز . راهی ندارد . پوسته  های بود که از میان  انگشتانم فرو. ربخت ،همین ، نه بیشتر 

قدرتمندان دینی وسیاسی هنوز نتوانسته اند لبان مرا بهم بدوزند 

اگر دهانم را باز کنم چه بسا زبانم را نیز ببرند  دهانم همیشه بسته است  پیکرم نیز بی زبان وخاموش است تنها یک تماشاچی دراین ماتم  سرا هستم که ،،،،نامش زندگی  است ،.

پایان 31/07/2023  میلادی