یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۲

خانه گناه


 دور از نظر نهفته در آن کوههای  دور 

در شامگه.  تیره ی خاموش  خانه ایست 

پوشیده  در تباهی  خاکستر زمانه . 

یادی ز  سر نوشت  وسر گذشت  زمانه  ایست 

بعضی از روزها گویی آن روز. تو‌نیست وتمام اجنه وشیاطین. جهان  دور ترا گرفته اند تا. دست به هر کاری که می‌زنی ویران شود ،

 گفتار ونوشتار در مورد آنچه که امروز در خانه بر من گذشت بی مورد است تنها نگاهی به گلدان  سوخته وبی آبی انداختم که هدیه روز مادر بود و گرمای سوزان انرا تیز سوزاند  دلم گرفت. گلی که به آن زیبایی بر شاخه آن روییده  بود خشک شد 

  شیشه قهوه ناگهان  از درون گنجه بر زمین افتاد. قهوه ها خالی شدند. اما تنها درب پلاستیکی شیشه شکست  آمدم  انر در جایش بگذارم شیشه دوم  پرید. !.

گنجه کوچک اشپزخانه. من گنجایشی ندارد همه چیز کم کم فرو میریزد وهمه چیز. ناگهان از بین می‌رود وتو در این فکری که پس نوبت من کی فرا می‌رسد ؟

نه چندان میلی ندارم به رفتگان بپیوندم هنوز شعله عشقی دردام زبانه میکشد. نوه هایم به تعطیلات  رفته اند برایم  عکسهایشان را فرستادند . ما تعطیلی نداریم یعنی من ندارم ،

چون همیشه در حال تعطیلی واستراحت  هستم 

وبه این میاندیشم که خوب خاک من کجاست این جانوران در آنجا چه می‌کنند  کی  تمام  می‌شوند اما تره ‌تخمشان گرد  جهان یک یک مارا تهدید می‌کنند وبا الفاظی که لیاقت خود وخانوادشان را دارد مرا به کشتن  وانهم  به زودی میترسانند اه تو پسر ک احمق  که هنوز  ریشت درست در نیامده مانند کوسه ها گوشی را روی سرت گذاشته ای من هفتاد تن مانند ترا. به درون چاه  میاندازم به درون فاضلی آبی که از آن بیرون آمده ای ،

چشمانم را باز کردم قانون اساسی مشروطه ومشروحه . وقانون جدید. با هم. جنگ داشتند. صد ها بار گفتم اهای ایهاالناس  این مادر و  ‌پسر. همان اهرم و سدی هستند که جلوی  مبارزات شما را می‌گیرد .  آن شاهی  را که در طبق گذاشته وروی سرحلوا حلوا   می‌کنید  برای تکه  استخوانی که مادرش جلوی شما میگذارد  به ریش همه  میخندد   چقدر نا دانی . چقدر وچند بار باید فریب  بخورید. پدر ‌پسری آمدند ساختند وجانوران وحشیانه  را دشمنان فرستادند  برای ویرانی  چرا شاهنشاه مانند  آن مردم افغان یا هندو لباس نمی پوشید. وچرا  سر زمین ما پاکستان نیست. تا آنها ارباب باشند حال از هر سوی دارند مارا تکه تکه می‌کنند ‌شما هنوز به آن علیا مخدره و آن  پسرک  چسپیده اید که مرحوم اعلم میگفت کند ذهن است وشاهنشاه رنج میبرند چقدر از اینده ایران نگران بودند  امیدشان به علیرضا بود ‌ کلاغها  زود خبر دار شدند و‌اورا  از بین بردند ،

این ارباب ومالک بوتیکها ولباسها ‌مد است دخترانش نیز در همینه زمینه رشد کرده اند عریان وبی پروا.و شما   میخواهید  یک سر زمی کهنسال ر ا روی شانه های کوچک وضعیف این قوم که حتی کلام  را به درستی نمیتوانند ادا کنند. ، بگذارید ایران  یک   ؟؟؟ یک رضاشاه دومی  را لازم دارد نه یک بچه ننه ،هرچه مامان جونم بگه!   چون مخارج  ما دست مامان   جون است از من گذشت برای آن خاک میگریم وبرای آن کهسارها  ودشتهای  وسیع آن درختانی که خودمان کاشتیم آن جویبارها  آن. دشت وسیع وان صحرای کویر همیشه در نظرم هست حال باید در این ویرانه سرا با چند  زن. ومرد  بیشعور بیسواد . روبروشده وتحقیر شوم،

سلمانی من میگفت  چند سال است آزمصر  آمده ای ؟ پرسیدم مصر ؟ من مصری نیستم نژاد آنها آفریقایی است من نژاد آریایی وایرانی هستم. پوزه آش در هم رفت وگفت اوه همان خمینی ؟؟؟!!! او همین رامیدانسته نه  بیشتر بعد بزای آنکه  مرا از اندوهم جدا کند گفت شبیه کلئو پاترا هستی ،

گفتم مکر تو کلئو پاترا را دیده ای ،؟ گفت آری فیلمش را با  الیزابت تایلور  ،،،،،او بس کن احمق بس کن   

سالهاست که دیگر پایم به آن سلمانی نرسید وسالهاست که سعی دارم کمتر با این مردم بر خوردی داشته باشم، خودم هستم خودم چند نفرم . کافی است ،‌

پایان 

ثریا 

یک روز. یکشنبه داغ  06/08/2023  میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: