پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۱

دو قطره اشک


ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا 

بگذارید  که بینندگان  با آفتاب بزرگ ،

در روز دراز  روشنشان 

به چراغ  خردما  که فقط  نور  به یک  أن ویک گام  میندواند 

از ته دل بخندند و هر کجا  کوی  رسوایی مارا. بکوبند 

ما رفتن  گام به گام را دوست میداریم ،،،،،ما رهرویم ،،،، (شادروان منوچهر جمالی  

دیر زمانی دوستی واستادی از طایفه همین فیلسوف. نامبرده. برایم نوشت که :

همه پیر میش‌یم اما دعا کن که بد پیر نشویم پیران خوبی. باقی بمانیم ،

آن روز. من گفته ان بزرگوار را به سهو گرفتم وان نازنین  مرد نیز از دنیا رفت. وامروز. در میان بعضی از افراد سالخورده . وپابه سن گذاشته. میبینم که تا چه حد بد پیر شده اند. تقصیر هم ندارند. دولت  جمهوری چند دستگی را بین همه ایجاد کرد وعده ای را  خرید ‌نان خور  خود ساخت  طبیعی است  که امروز. باید جدا جدااز یکدیگرا راه برویم وبا خودرا به نشناختن بزنیم هرجند سالها نان ونمک خانوادای را خورده ایم واز کمکهای زیادی  او بهره برده ایم ،

امروز عده ای بد جور پیر شده اند. منافع آنها در انسوی آب‌هاست    وبقیه بماند 

که هیچکس مانند من. بدینگونه تن به غارت خود نداد تا روحش را حفظ کند. وهیچکس به نکبت من زندگی نکرد تا خودش باشد ،

روز گذشته. نوه کوچک  وشاید آخرین نوه من برای خدا حافظی    آمد گویا امروز   بسوی سر زمینی دیگر پرواز میکند برای ادامه تحصیل طب وزیست شناسی ، 

اورا در بغل فشردم جلوی بغضم را گرفتم.   اما او رفت ودر راهرو پنهانی. گریست واشک مادرش را تیز در آورد وتا جلوی آسانسور میگریست من  خونسرد نشسته بودم  اشک‌های اورا . مانند مروارید جمع کردم و امروز دیدم چقدر ثروتمند هستم  مادر بزرگ خوبیبرایشان بودم  واین مروارید ها را درون سینه ام کاشتم  ومیدانم مزرعه ای خواهد شد 

وبیاد گفته آن استاد بزرگوارم افتادم که گفت ( خد ا کند بد پیر نشوی )    ،

در تمام دوران بیماریم. تنها م‌ونس من همین نوشته ها وخواندنها بود. وهست تا روزیکه  باید سوار کالسکه سیاه مرگ شوم وبه آخرین خانه خویش بروم نه ترسی دارم و نه  وحشتی. تا بحا ل با بیماری جنگیده ام. من در دره امرداد به دنیا آمده ام بین شیر وتابش خورشید بنا بر ابن هیچ سنگ ریزه ناچیزی بمن اصابت نخواهد کرد من ایستاده ام.  ،

وما همه رهروانیم  از ما چه بر جای میماند ، یک خاطره تلخ. یا یک تابلوی بزرگ نقاشی. بر دیوار پایان 

ثریا ایرانمنش 

22/09/2022 ،

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۴۰۱

فریبی دیگر


ثریا ایرانمنش  « لب پر چین ». اسپانیا 

در آن زمان که بمیرم. در أرزوی تو باشم /  بدان امید. دهم جان که خاک  سر کوی تو باشم  ،

چه ارزوه که بر باد رفت. وچه امید ها به نا امیدی گرایید   وچه درختان سر و قامتی به دست تیشه دشمن  قطع شدند اما ریشه در خاک باقیست ودوباره سبز خواهد شد. دوباره. رشد میکند اکر هرزه گردی  وبا ولگرد گرسنه ای  پای روی نهال نو رسیده نگذارد ،

أنهاربازهمان لوح ساده می‌شوند  ‌یا خمیری که به هر شکلی در خواهندامد  نباید شکست خورد  باید پیکری دیگر ساخت از جنس فولاد ،. ،

امروز صبح سحر اتفاق عجیبی برایم افتاد مانند هر صبح روی بالکن می‌روم ودر سکوت. بی پایان هوای تازه را به ریه های دردناکم  میفرستم ،آسمان پوشیده از آبر ی سیاه بود ناگهان گوشه ای. از آسمان ابرها کنار رفتند تکه‌ای از ماه پدیدار شد و باره . ابرها روی انرا پ‌وشاندندند هر چه انتظار کشیدم باز آن نیمه قرص  ماه بیرون بیاید. بیفاید بو دو ابرها سیاهتر ی پدیدار   میشدند  ،

انرا بفال نیک گرفتم ،

 با خود گفتم نباید خود را فراموش کنم  باید بایستم تا به اندیشه های دیگری برسم ،

 نباید بکذارم مرا مح‌و کنند   تا خود بنای دیگری را بسازند  ودر همان حال بفکر مردمی بودم که در حال حاضر در میدان رزم به دنبال آزادی خویشند نباید بگذارند آن نا پدری امت شریعتی ذیگر بنا دهد. ما یک ملت بزرگ  هستیم  نه امتی  تهی مغز که احتیاج به به یک نا پدری داشته باشیم ،

نباید بگذاریم  که ما را باطل سازند باید حقیقت وجود خویش  را آشکار کنیم ،

من خدای نیستم  که از دگر گ‌ون شدن انسان‌ها  تصویر دیگری بسازم  مفاهیم دیگری در ذهنم روان است  من یک أیینه هستم   ودر این امیدم که ملت از جای برخاسته دوباره دچار  جنون  نشود. وان شه زاده  صدف نشین هر آن دست‌هایش را بیرون نیاورد ‌تکلیفی برای ملت روشن نکند او خودنوکر استبداد است در. لباسهای  فاخر ، 

همیشه یک شاید ‌یایک اما در گوشه ای پنهان است وهمیشه یک احتمالی وجود دارد که مردی به راستی میهن پرست  از جایی بسیار دور  که از حقیقتی پنهان. با خبر آست بر سر راه ملت رنج کشیده ظاهر شود  وسر زمین  ویران شده را نجات باشد ، ،

با مید آن روز 

ثریا ایرانمنش 21/09/2022. میلادی 

دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۴۰۱

تنها یک حرف


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا 

نمیدانم چه ساعتی از نیمه شب میگذرد ومیلی هم ندارم بدانم   چیزی در درونم شکسته که دیگر با هیچ  دستی قابل تعمیر نیست و شکسته ‌ترک برداشته ها را من همیشه به دور میریزم .

انروز عده ای نا  هیکلهای باد کرده  در بیرون نشسته اند ویک دوربین ویک میکروفون.  جلو خود  گذاشته  اند  وبعنوان یک مبارزه  وبقول معروف  پشت صحنه فریاد میزنند لنگش کن ،

ملتی بدبخت فریب خورده وان مادر وپسر. با مهارت تمام طبق دستور بزرگان. یک سد ویک ترمز ویک مانع برای  ان ملتی که بدبختانه چشم به آنها دوخته اند ،

آن زن آمد مانند یک مار کشنده همه چیز راربباد داد. وحال این خود فروشی همچنان در سنین بالا ودر خارج نیز ادامه دارد وعده ای را تیز اسیر کرده برای تبلیغات واین تبلیغات ظاهرا برای مبارز ه با  اشغالگران ‌آدمکشان آست اما در واقع یک نوع کمک وهمراهی در زیر پوسته  نامریی   مانع هر حرکتی میشود ،

امروز من در جایی قرار دارم که دیگر. هیچ چیز برایم مهم نیست ومتاسفانه خیلی دیر فهمیدم که فداکاری و باختن در راه دیگران تنها یک حماقت محض است ، مهم نیست چه کسانی واز چه نوع  جانورانی باشند.، باید اول میگفتم خودم 

دوم خودم سوم هم خودم ،گور پدر بقیه .

امروز همه رشد کردند  واین رشادت را  نتیجه کوشش ومبارزه خودشان میدانند. نه فروش زندگی من به قیمت نازلی و حقارتهایی که کشیدم.  واز دست  دادن همه هستیم ،

با همه دردی که دارم سعی میکنم. خودم را. جمع وجور کنم وکمتر گرد کسانی بگردم که خودشان گرد دبگری میکردند ،

تنها اکتفا مبکنم به این که عجب خری بودم  داستان خری که به گاوی خسته  نصیحت کرد تا جان گاورا نحات دهد خودش به ریر بار  رفت ،

تنها همین کلمه برازنده  من است که باید  بارزر بر پیشانیم  بنویسم ؛ که ؛عجب خری بودم وعجب خری هستم  

دیگر چیزی برای گفتن ونوشتن ندارم  تنها به ملتی میاندیشم که انهارنیز مانند من  یک خر بزرگند که فریب میخورند .

در  خاتمه اعلام عزا داری. نه بخاطر ان دخترک  معصوم است بلکه  تمام جهان باید امروز در بک عزای عمومی شرکت کنند چون یک   نفر را به خاک میسپارند  که مانند بقیه نیست. از نوع حانوران  دیگری است ،این اعلام عزا داری را به حساب ان دخترک وخودتان نکذارید دستوری است از بالا رسیده ، همین 

وما عجب خری بودیم وعجب خری هستیم 

پایان 

ثریا 

 نوزدهم سپتامبر دوهزارو بیست ودو 

ساعت چهار  وسی وهشت دقیقه. نیمه شب 

هر شکستی را میتوان جبران کرد غیر از دلی که شکست وخونین شد . 

شنبه، شهریور ۲۶، ۱۴۰۱

مهسا به بهشت میرود


 ثریا ایرانمنش. « لب پر چین » اسپانیا .

ما مردم هر مسئله ای را که از  راه دور می بینیم از روی آن بسرعت میگذریم  ، وهر جا انبوهی گرد هم آیند. ما بر فراز آنها مینشینیم ،

مهسا دختر زیبای کورد  برای چند روززاز  دوزخ به جهنم آماده و بلا فاصله مسئولین کشتار او را  راهی بهشت نمودند  اما نه بطور طبیعی وروی دست‌ها پاکیزه بلکه در یک کشتار گروهی .

حال عده ای مرتب انرا نشخوار میکنند ومیجوند چند جوان.  کوله پشتی بر دوش جلوی بیمارستان  همان حرفهای تکراری را دورباره بالااورده  وفرو میدهند قبلا. همه دختر آبی و  بعد  فلانی شدند حال مهسا شده اند ، مهسایی که مانند قرص ماه  میدرخشید . خود ماه بود که از آسمان  به زمین آمد وچند صباحی  زیست ‌. به دست فرشتگان نکیر ومکر به بهشت رفت  بیشتر مردم از ترس آنها را شهبازان  اسلام مبنامند .

آنها همیشه در انتظار یک تکه تازه گوشت هستند تا بجویند  ومردم نمیتوانند انهارا. نه بجوند  ونه بروبند  ،

آنها همیشه سوارند وما همیشه پیاده تا زمانی که مردان از خماری بیرون آیند پبپرسند بیرون چه خبر است ،

جدال با این اهریمنان   پایان ناپذیر است آنها ماموریت دارند هویت ایرانی را بکلی از صفحه تاریخ پاک کنند با کمک  حضرت اسرائیل و قوم الظالمین  آنها را به بهشت تازه  ببرند .در هر دوره ای زمانی پهلوانی بوده است امروز پهلوانان را تیز به کشتارگاه  میفرستند  هیچ پهلوانی حق ندآرد به پایان کار خود بیاندیشد .

حال آدمکشان خریداری شده از  سر زمینهای دیکر  گرسنکان و قحطی  زدگان کوچه و بازار   در انتظار پایان تا ریخ ایستاده اند ،

حال دیگر این بسته به گزینش ماست نوکر اقوام ابراهیمی میشنویم وبا داوطلبانه  به. استقبال  مرگ میرویم  ،

امروز چه کسی را فرا بخوانیم تا بکمکد ما بیاید  پیمان ابراهیم مهر وموم شده ایرانی وجود ندارد باید. به این قوم گره بخورد.  مکر دوباره مانند یک ققنوس سر از خاکستر خویش بیرون آرد. ودوباره شکل بگیرد ،

در انروز دیکر ما نیستیم  ودیگر نمیتوانیم چهره اهریمن وار  این مردان وزنان نابکار. را ببینیم  که هیچگاه آنها را نمیشناختیم  آنها از ما نیستند. از قومی دگرند .

مهسا همانند  سیمرغ تند پرواز بسوی آسمان‌ها گریخت  به همراهرخدایان  خرد واندیشه که از جان انسانی که در چهره زیبایش هویدا بود ،

او معنای واقعی زندگی است. که مرگ را به تماشا گذاشت  وامروز دیگر دست هیچکس به او وامثال او نمیرسد ،

ملتی رها شده گرسنه بی حوصله و نوکر خانه زاد  که جان ومعنای خرد انسانی را بکلی از دست داده است  ومانند بک قایقرانی  بی حوصله قایق خودرو در لجنزار هاوخیزابهایی که لبریز از مارهای  سمی وگزندهذ وکشنده است میراند انتهای سفر کجاست  ؟ معنای زندگی چیست !؟  باد بانها همه در هم پیچیده شده است ، 

در خاتمه. اندوه خود را  به خانواده غمزده وعزت دار او   تقدیم  میدارم  هر چند این اندوه عمیق دردی را از آنها  دوا نمیکند اما. به سهم خود وظیفه دارم که بگویم ،

اهای ملت شریف ایران ،،، مقصود نابودی شماست. اول از نسل نو شروع کرده اند. افراد میان سال  خودشان راه  گورستانها راز بخوبی  میشناسند  ، زبانمان نیز عربی خواهد شد  وزبان شیرین پارسی در کنار لوحه خط میخی به موزه ها سپرده  می‌شود  ،حال خود دانید ،

پایان 

ثریا ایرانمنش  17/09/2022 میلادی 

پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۴۰۱

أمد اما ,,


ثریا ایرانمنش ،‌« لب پرچین  »  اسپانیا !!

بیاور شاهد و شمعی   فرو شو تخته  تقوی / تو گویی زاهدم ، نی نی که خاک پای رندانم ،،،،،،شمس تبریزی

امروز دیگر گام های ما محکم واستوار نیست. نه شب را میشناسیم ونه روز  را همگی برایمان بکسان است ، ونمی دانیم که برای کام بعدی که میخواهیم برداریم أیا  چراغی در دست داریم ویا همچنان با بک شمع نیم سوخته  به راه خود ادامه میدهم ،

أفتاب سر زمین امپراطوری  کبیر اینک غروب  کرده است  و خاموش شده  وکم کم تاریکی همه جا را فرا خواهد کرفت ، نمیداتم أیا ان افتاب  به فردای انهانیز  نوری خ‌واهد تاباند ویا  بعد ها در تاریکی ها گام  بر میدارند ،

ما اینده ای نداربم  اینده ما همیشه در سایه گذشته ها طی شده  وانرا در کذشته  ها می بینیم  ،

هیچکس  دیکر بیتشی ندارد.  هرکجا  میروی سایه هاست  نه نوری که به فردا بتابد ونه روشنایی .

من مسافرم ،  حس رفتن در من هر روز قوی تر میشود    نمیداتم به کدام فردا خواهم رسید  هیچ چیز  تازگی ندارد  وهمه چیز .در اطرافم بوی کهنگی میدهد. 

پرند،گتن  ناگهان قفس را ترک‌گفتند. تازه سر از تخم بیرون اورده بودند یکی  یکی پرواز  کردند به دور ذستها  وبا مسافر   راهند ،حال باید شمع بیشتری روشن کنم. تا شاید اطاق تا ریک من روشنایی  بیشتری پیدا کندد ،

گاهی  خنده ای بر میخیزد اما زود فرو کش میکند  وگاهی روشنایی همه جا را میگیرد  اما موفتی است ،

هپه میخواهند عقاب باشند  اما  سالهاست که  عقابها نیز ک‌وه  را رها کرده  به دشتهای  دور دست پرواز کرده اند ،

همه میل دارند میان زمین واسمان باشند    وهر چه بیشتر اوج  بگبرند  بیشتر از جو زمبن. جدا از خود وجدا  از انسانیت ،

به دور میشوند

تا بحال کسی نتوانسته که . خانه اش را بصورت اویزان  میان زمبن  و أسمان بسازد. غیر از مردمان بیسواد سر زمین من  یر که هر روز یک کشته تحویل  میدهند  تاجا  برای حرام زادگان  خودشان  باز کنند.

اه  ایکاش همه  مثل من ابری بودند بر فراز. أسمان و زمین  را زیر پاهای خود احساس میکردند ،

ان اسطوره  تا ریخی برای همیشه رفت. ودبگر گمان نکنم. مانندی  یافت شود ، امروز همه  اهالی شهر در برابرش خم میشوند وعده ای میگریند  ، او دوست مردم خودش بود ، هرچه به او دیکته میکردند مانند طوطی. انرا تکرار مبکرد  

همان مردان سرخ وسیه پوش  که در سایه. راه میروند .

 امروز دیگر خودم نیستم ، گم شدم  از همه چیزهایی که دوست داشتم. به دورم واز همه کسانی که انها را میشناختم نیز دور هستم. در یک انزوای  تاریخی ،

کسی چه میداند شاید روزی منهم یک اسطوره  شوم اسطوره ا صبر وتحمل ،

  ومرا در هر گوشه ای که بجویند. نخواهند  یافت ، ومن همیشه بصورت  یک کلمه « اگر »  ویا « شاید ». باقی بمانم ،

هیچکس در جهان مانندمن نبود ،

شاید یک حقیقتی  بسیار  دور افتاده  از  زمانه باشم کسی جه میداند 

پایان 

ثریا ایرانمنش . 15/09/2022 میلادی 

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۱

زاد روز


 ثریا ایرانمنش. « لب پر چین » اسپانیا 
دختر عزیزم .
زاروزت را تبریک میگویم  امروز تو یک بانوی بزرگی هستی متاسفانه. امسال تولد تو  بر خورد کرد با. رفتن قدرتمند ترین زن جهان. الیزابت دوم ملکه انگلستان ،. بنا بر این چیز زیادی ندارم بنویسم .
این عکس را در أرشیو یافتم. روزگاری که گمان میکردم  روی پله های خوشبختی ایستاده ام اما زیر پاهایم چاه  خوفناک وحشتناکی قرار داشت،
  زادت روت را تبریک گفته برایت سلامتی دل خوش و سر فرازی  در کنار خانواده ات. آرزو دارم ،
مادرت ثریا 
بیست وسوم شهریور. روز أشنایی من با پد تو وتولد تو !  برابر با  چهارده سپتامبر دوهزارو بیست ودو میلادی