جمعه، مرداد ۲۱، ۱۴۰۱
خروش رعد
پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۴۰۱
دنیا کی سر آمد ؟
ا ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا
زمانه قرعه نومیزند به نام شما
خوشا شما که جهان. می رود به کام شما
مطلبی نیمه طولانی. نوشتم. به هنگام تصحیح نا،گهان از روی صفحه پاک شد چه دستی انرا پاک کرد نمیدانم. دیگر نمیتوان آن افکار را جمع آوری کرد ودوباره نوشت هر چه را که میل دارد مینویسد و به هنگام تصحیح آن ر ا. همه نوشته را پاک میکند واین اولین بار نیست
در این هوا چه نفسها پر ز اتشست وخوش است /که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینه سوزان ما. باد آورید //کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنجخانه شمارشب ماست /چراغ صبح که بر میدمد ز بام شما ،،.
«هوشنگ ابتهاج . سایه » شادروان
همه شاد روان شدند ما هم کم کم به جمع آنها خواهیم پیوست ودنیا را میگذاریم برای خوکهای مزرعه حیوانات تا به چرا مشغول شوند
ز صدق آیینه کردار صبح خیزان بود / که نقش ظلمت خورشید یافت شام شما
گپایان . ثریا . 10/08/2022 میلادی
چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۴۰۱
سایه
سهشنبه، مرداد ۱۸، ۱۴۰۱
پایان یک زمان
دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۴۰۱
عاشورای جهان
وحشتناک بود خوف وترس و یاد آوری آن خاطره ها . چقدر از این شبها واین ماهها بیزارم ومتنفر. از یک افسانه جا افتاده در شعور مردمی عقل باخته وره گم کرده ومستاصل امابرای من معنای دیگری دارد ،
درست چهارده سالم بود بیاد آن روضه خوانی های وحشتناک و مردان سینه زن وان اعمال دیوانه کننده حال در پایتخت جور دیگری بود. کمتر در منازل این مراسم بر پا میشد. .مادرم با هوویش به روضه رفته بودند ومن در اطاقم گوشهایمرا محکم گرفته بودم که صدایی نشنوم ،
مادر بر گشت و،گفت که بمن خبر رسیده پدرت در بیمارستان است حالش خوب نیست اگر میتوانی فردا برو واورا ببین برایم مهم نبود من چشم باز کرده خود را در خانه مرد دیگری. دیده بودم با بک حرمسرای بزرگ ،مهم نبود. اما فردا ، فردا درست دهم عاشورا است و. صحنه خیابان. به یک میدان بزرگ عزا داری تبدیل خواهد شد اما باید رفت. ،
هنگامیکه به بیمارستان رسیدم پرستار گفت متاسفم شب گذشته فوت کردند اما اگر میل داری میتوانی جنازه ،،،،وسط بیمارستان غش کردم وسپس دیوانه وار فریاد میکشیدم. دسته سینه زن ها در خباباها. بهم میرسیدند ونمایشی میدادند من تنها فریاد میکشیدم. هوی مادر که حال نقش مادری. را نیز بر عهده کرفته بود به دنبالم میدهید. وجعبه شیرینی را به سینه زنان داد وگفت طقلک پدرش دیشب فوت کرده آست ،،،،،ناگهان هجوم مردان سیاهپوش بر گرد من مرا دچار ترس وسپس بیهوشی ساخت ،
ساعتی بعد. کسی داشت. می،گفت ،،،، اه چه خوشبخت بوده که در این شب. مخصوص ازدنیا رفته ،
بلند شدم وتنها در خیابانها میدویدم خانه را گم کرده بودم تنها میل داشتم فرار کنم وخودم را پنهان سازم. کجا. من کجا هستم ،
در بیمارستانی دیگر واتر زیر بینی ام وچند دکتر وپرستار اطرافم تنها فریاد میکشیدم آمپولی بمن تزریق شد بخواب رفتم ،
دوروز بعد از بیمارستان. نامه آمد که با جسد چکار کنیم ؟! مادر گفت بمن مربوط نیست ، اما پدر خوانده گفت. ، زن من ابرو دارم واین دختر بعد ها شاید میل داشت جای پدرش را ببیند. با خرج او به امام زاده ای نزدیک شهر ری پدر آنجا دفن شد بعد ها دیدم سرنوشت عجب بازی شوم مسخره ای دارد پدر علیا حضرت نیز در کنار پدر من دفن شده بود .
ایشان دستور. داده بودند اطراف مقبره پدر عزیزشان را میله بکشند به ناچار نیمی از مقبره پدر من به زیر. فرو رفته بود واز همان زمان دشمنی من با او آغاز شد ،
حال هرشب. در این تاریخ. از ترس واهمه نمیدانم نامش را چه بگذارم. تا صبح بیدار مینشینم میترسم بیزارم از آن مردان سینه برهنه. مردان سیاه پوش زنان سیاه پوش. دیوارهای سیاه پوش من شادی نور میخواهم من فرزند خورشیدم از تا ریکی ها . بیزارم آمدن من به خارج بیشتر فرار ا. این تباهی وسیاهی بود اما،،، متاسفانه به دنبالم آمد ومن همچنان شاهد این قصه بی معنا واین افسانه بی هویت. ومردان بی شخصیتی هستم که برای یک لقمه نان خودرا به لجن ولای وگل مخلوط میکنند صدای سگ میدهند وشعور ندارند که این دزدانی که به سر زمین من حمله آورده اند. تنها هدفشان از بین بردن. هویت ایرانی پاک نهاد است. زنان توی سرشان میکوبند مانند مادر خود من که دست آخر با سکته مغزی از جهان رفت بسکه برای حسین نادیده توی سرش کوبید آنهم زنی از تبار زرتشت بزرگ. حال آنچنان حقیر شده بود که برای بک عرب ناشناس که بر سر خلافت. با هم جنگ داشتند او معرکه میگرفت ده شب روضه خوانی
شام دادن به. سینه زنان و اما جنازه پدر مرا مردی دیگر از روی زمین برداشت اینها همه. شب گذشته نگذاشت چشمانم را رویهم بگذارم گریستم. خیلی کم پدرم را دیده بودم. سه ساله بودم که آنها از هم جدا شدند واز همان. روز من در خانه مرد دیگری بزرگ شدم .
حتی چمدان محتوی لباسها و ساعت وسایر چیزهایی را که از بیمارستان برایش آوردندبه دور ریخت هیچ عکسی از ا اون ندارم وهیچ دست خطی وهیچ نشانی
نه من با همه رنجی که از همسر بی وجدانمکشیدم احترام اورا در جلوی بچه ها حفظ کردم. وحال او صاحب یک آرامگاه است وانها میدانند پدرشان انجاست اگر چه من نروم .
اهر هفته را پیش دخترم بودم با پذیرایی گرم او اما درد امانم را برید میل نداشتم آنها شاهد باشند خودم را بخانه رساندم و در تنهایی دور خود چرخیدم وناله کردم وگریستم . تا درد به پایان رسید ،
اه زندگی تا چه ننگین وزشتی امروز هجوم لاش خور ها در خیابانهای شهر وموشها. خبر از ویرانی وپایان جهان میدهند. هر روز نقطهای آتش میگیرد وما در میان جهنمی. سوزان. خودرا فریب میدهیم ،
گویا من و دنیا با هم گم خواهیم شد ،
پایان یک درد نامه
ثریا ایرانمنش 8/08/2022 میلادی
پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۱
اکر روزی نباشم
روزگاری گشت و گشت / قصه ها دارم از این سرگذشت وداغ بر دل دارم از مردان بزرگ این دشت ،
نه دیگر بیاد آن روزها افسانه میخوانم ونه. از یاد آوری آنها خوشحال یا غمگین میشوم. شاید هم کاهی پشیمان. که چرا أمدم. زیستم وحا ل به کجا میروم ،
دیگر نه به آن رود پر آب میاندیشم ونه به آن شکوه سبزه راز ونه آن درختان پر بار ، همه چیز روزی. از بین میرود فنا میشود اما نمیمیرد تغییر. شکارنمیدهد و به زندگی خود همچنان ادامه میدهد تا آنکه. خاک شود وخاک تبدیل به خشت . واجر شود وخانه ای بنا شود .هیچگاه خانه ای از خود نداشتم وهیچگاه. بسترم نیز بخودم تعلق نداشت یا کنار مادر میخوابیدم وبا در بستر مردی بنام همسر ،
امروز از آنچه که بوده در. نگاه من غیر از کوهی از سنگلاخی بیشتر نیست ،نه به خانه بزرگ کنار دریا میاندیشم ونه به آن خانه بزرگ که بنایی بود با تفکر هایی بسته و جایگاه مار وعقرب هایی که تنها مانند موریانه. مغز وقلب مرا مبخوردند ،
موسیقی تنها غذای روح است انرا نیز ممنوع ساختند. من موسیقی را باخود بخارج کشاندم اما دیگر آن لطف را ندارد آن صفایی را که آن روزگاران بر دلها می نشست ندارد ،
در یک بازار منکرات. در یک کو ال پنهانی. ودر زیر یک ابر نازک فریب هرکدام راه میرویم .
دیگر نسیمی از گندمزارهاربر نمیخیزد تا ترا بر سر نشاط بیاورد ودیگر آب در شکاف صخره نمیخواند تا زمزمه عشق را بگوش تو برساند ،
ناگهان تبدیل شدی به یک موجود مومیایی ک دستوری شیری را باز میکنی ادار تصفیه شده خودت را که . دور ماشینها میگردد بعنوان اب مینوشی یا یک تکه سنگ سخت سفت را به زور. کارد. خیس کردن در آب بنام نان میکوبی قورت میدهی مهم نیست تنها باید شکم تو سیر باشد در قمارخانه زمان وارد نشدی از سهم وسهامداری وسایر برگه ها ی اعتباری بیخبری. ،
بانکی از دل بر میداری. فعانی در دل داری دردی وحشتناک ترا فرارگرفته. به هر چیزی چنگ میاندازیژ آنکه در برابرت ایستاده تنها ترا مینگرد شاید در دل آرزو دارد این آخرین درد. راه نفس ترا بگیرد واو آزاد شود ،
تو پنجه در پنجه. آوایی. را میشنوی ، اهای برخیز وبر خیز اگر بر نخیزی غریو مرگ بر خواهد خاست. زمان تو رو به اتمام است .
چشمانم را میبندیم وروی کاناپه دراز میکشم وخودرا به دست رویا میسپارم ،،،،، ساعتی بعد چشمانم را باز میکنم ، اه چقدر تشنه ام ،،، أیا کسی دراین خلوت هست . جز سکوت و چرخش بال پنکه صدایی نیست برخیز ودوباره از همان اب صاف شده بنوش ودر انتظار بمان ،
ایکاش بتو میگفتند قطار چه زمانی میرسد ؟!
ای بر سر بالینم افسانه سرا ، دریا. / افسانه عمری تو ، باری بسر ای دریا
ای اشک شبانه ایننه صد اندوه ،/ ای ناله شبکیرت آهنگ مرا. دریا
پایان
ثریا ایرانمنش 04/08/2022. میلادی